معرفی کتاب خاطرات خانه اموات
فضای سیاه و دهشتناک زندان بر روح و روان آدمی تأثیر به سزایی دارد و فرد اسیرشده تا آخر عمر آن دوران را از یاد نمیبرد. این چهاردیواری فرد را محکومبه مرگی ایستاده میکند و هرگونه امید و آیندهنگری را از انسان میگیرد. درواقع زندان فضایی تیره و مفلوک است که انسان را در انزوا و تنهایی غرق میکند. «فئودور داستايفسكی» نویسندهی شاخص روسی براساس تجربهاش در زندان سیبری این موضوع را درونمایهی داستان کتاب «خاطرات خانه اموات» خود قرار داده و یکی از شاهکارهای ادبیات روسیه قرن نوزدهم را آفریده است.
درباره کتاب خاطرات خانه اموات
کتاب «خاطرات خانه اموات» The House of the Dead اثر «فئودور داستايفسكی» در سال 1860 منتشر شده است. این کتاب داستان زندگی «الکساندر بتروویچ» است که همسر خودش را به قتل میرساند و پس از آن خودش را به پلیس معرفی میکند. او به ده سال زندان با اعمال شاقه محکوم و به اقامتگاه محکومین فرستاده میشود. این شخصیت با توصیفهایش تصویری عمیق از فضای بسته و خاکستری زندان ارائه میدهد و شرح زندگی دیگر زندانیان را روایت میکند.
«فئودور داستايفسكی» براساس دورانی که خود در زندان بوده این کتاب را به نگارش درآورده است به همین دلیل آن را یکی از شخصیترین آثارش میدانند. او در زندان بسیار با تلخکامیها و مصائب متعدد آشنا شد و درواقع در آن دوران زندهبهگور شد. او این مشاهداتش از فضای زندان را مستندگونه در داستان کتاب «خاطرات خانه اموات» روایت کرده است که هر خوانندهای را تحت تأثیر قرار میدهد بهگونهای که «امپراتور نیکلا» کسی که مؤسس خانهی اموات بود پس از مطالعهی این اثر به گریه افتاد. «ایوان تورگنیف» داستاننویس و ادیب روسی برخی از قسمتهای این اثر را با «دوزخ» اثر «دانته آلیگیری» مقایسه کرده و «مهرداد مهرین» مترجم این اثر به فارسی این کتاب را شاهکار این نویسنده دانسته است.
درباره فئودور داستايفسكی
«فیودور داستایِفسکی» Fyodor Dostoyevsky نویسنده و مترجم مطرح روس در 11 نوامبر سال 1821 در مسکو پایتخت روسیه به دنیا آمد. او در خانوادهای معمولی کودکیاش را گذراند و مادرش را در سن کم از دست داد. او در نوجوانی در امتحانات ورودی دانشکدهی مهندسی نظامی سنپترزبورگ قبول شد و چند سال بعد با درجهی افسری فارغالتحصیل شد. او مدتی را در وزارت جنگ فعالیت کرد ولی پس از مدتی به ترجمه و نوشتن داستان روی آورد. او داستانهای «نیکلای گوگول»، از نویسندگان برجستهی قرن نوزده روسیه را مطالعه میکرد و تحت تأثیرش اولین داستانهای خودش را منتشر کرد. او سال 1845 داستان «بیچارگان» را به نگارش درآورد و نویسندگی را بهطورجدی دنبال کرد. کتابهای «همزاد»، «آقای پروخارچین»، «زنِ صاحبخانه»، «شبهای روشن» از آثار دیگر این نویسنده در این دوران هستند.
«فیودور داستایِفسکی» نویسندهی پرآوازهی روسیه مدتی به فعالیتهای روشنفکرانه مشغول بود و به همین دلیل به جرم براندازی نظام دستگیر شد و به زندان افتاد. او در این دوران بسیار تغییر کرد و داستانهای مهم و ماندگاری نوشت. او پس از آزادیاش مدتی را به اروپا سفر کرد و به قماربازی مشغول شد. او در فوریه سال 1881 براثر خونریزی ریه درگذشت و در گورستان «تیخوین» در سنپترزبورگ روسیه به خاک سپرده شد.
آثار فاخر «فیودور داستایِفسکی» تحسین افراد زیادی را به دنبال داشت و همچنان باگذشت بیش از صدسال جزو لیست پرفروشهای دنیا قرار دارند. نیچه دراینباره گفته است: «داستایوفسکی یگانه روانشناسى است که از او چیزى فراگرفتم. او یکى از بهترین ثروت بادآورده زندگى من بوده است. آشناییم با او حتى بهتر از کشف استاندال بود».
در بخشی از کتاب خاطرات خانه اموات میخوانیم
فقط پس از این که مدت دو سال در زندان به سر بردم، بعضی مقصرین شروع کردند با صمیمیت با من رفتار کنند. در نتیجه قسمت اعظم آنها کمکم به من علاقهمند شدند و من یک مرد خوب شناخته شدم.
بهغیراز خودم چهار نفر دیگر از نجیب زادگان در زندان به سر میبردند. یکی از اینها، یک مرد تیرهبخت منحطی بود. مرا قبلاً از معاشرت با او بر حذر داشته بودند و لذا من کلیه تعارفات او را رد کردم.
دیگری، مقصری بود که پدر خود را کشته بود. از این شخص قبلاً در خاطرات خود ذکر کردهام سومی اکیم اکیمیچ بود. این مرد بزرگترین آدم غریب الاخلاقی بود که تاکنون دیده بودم. چنین به نظر میرسد که هماکنون او را روبروی خود میبینم - مردی قدبلند، لاغراندام، باهوش و استعداد محدود و سواد خواندن و نوشتن خیلی مختصر که خیلی به مباحثه علاقهمند بود و بهاندازه یک نفر آلمانی دقیق در رعایت آداب معاشرت و فضل فروش بود.
مقصرین با گشادهرویی بر او میخندیدند اگرچه بعضی آن ها چون طبیعتاً دعوا کن بود، از او میترسیدند.
او از همان اول با آن ها دوست شده بود اگرچه دوستی او به حد دعوا کردن با دوستان خود، امتدادیافته بود.
این مرد خیلی درستکار بود و نمیتوانست بهآرامی شاهد بیعدالتی دیگران گردد و در اینگونه موارد، اگرچه به او هیچ مربوط نبود، فوراً در دعوا مداخله میکرد و اغلب درباره غیراخلاقی بودن، امر دزدی با مقصرین صحبت میکرد، از همان روز اولی که همدیگر را ملاقات کردیم باهم دوست شدیم او یکبار سرگذشت خود را برای من تعریف کرد، برای مدتی طولانی در قفقاز خدمت کرده و بالاخره به مرتبه سروانی رسیده و حاکم قلعه کوچکی شده بود. یکشب یکی از شاهزادگان قفقازی که در همسایگیاش بود، به قلعه او حمله کرد و آن را سوزانید ولی معذلک این شاهزاده شکست خورد و به عقبنشینی مجبور گردید.
اکیم اکیمیچ وانمود میکرد که مقصر را نمیشناسد و گفته میشد حمله توسط یک قبیله وحشی صورت گرفته است. یک ماه سپری شد و اکیم از شاهزاده درخواست کرد که به ملاقات بیاید. او بدون این که سوءظن به خود راه بدهد، آمد.
اکیم اکیمیچ با قشون خود بیرون آمد و درحضور آن ها از جنایتی که شاهزاده مرتکب شده بود سخت او را متهم کرد و به او گفت که این یک عمل بسیار نادرستی است که کسی قلعه را بسوزاند و پس از این که دستورهای دقیق راجع به اين که یک شاهزاده صلحطلب چطور باید سلوک کند، داد او را جابجا به قتل رسانند. او را محاکمه و محکومبه اعدام کردند ولی حکم اعدام او به ۱۲ سال حبس با اعمال شاقه در سیبری تخفیف یافت.
مطالب مرتبط:
نقد و بررسی کتاب نیه توچکا
نقد و بررسی کتاب جنایت و مکافات
نقد کتاب جنایت و مکافات - فیودور داستایفسکی
معرفی کتاب شب های روشن نوشته داستایفسکی
منبع: فیدیبو