معرفی کتاب ترجیع گرسنگی - ژان ماری گوستاو لوکلزیو
«گشنگی ام،ان، ان
بگریز سوار بر مادیان
میلی اگر دارم، نیست
جز به خاک و جز به سنگ
دینگ! دینگ! دینگ! دینگ! بیایید
اینک هوا از بهر خوردن
سنگ و زغال و آهن
گشنگیهایم، بگردید، بچرید، گشنگیها،
در مرغزار صداها!
بکشید به خود زهر خوش
پیچکهای صحرایی را»
داستان ترجیع گرسنگی با این شعر آغاز میشود. این شعر درواقع بیانکنندهی مسیر و پیرنگ داستان است. شعری که خواندنید از آرتور رمبو بود و جشن گرسنگی نام دارد.

دربارهی کتاب ترجیع گرسنگی اثر ژان ماری گوستاو لوکلزیو
مهستی بحرینی مترجم کتاب دربارهی این کتاب مینویسد: «داستان با شعری از«جشن گرسنگی» آرتور رمبو آغاز میشود و با خاطره نخستین اجرای«بولرو» اثر راول، آهنگساز فرانسوی، پایان میپذیرد. درجای جای کتاب، ضرباهنگ گرسنگی، و نیز خشم، طنین میافکند و همچون ترجیعی تکرار میشود. زمان داستان به سالهای میان دو جنگ جهانی برمیگردد و چنانکه خود نویسنده میگوید، کتاب را به یاد مادر و با الهام از رویدادهای زندگی او نوشته است. بااینهمه، بازهم به گفته خود او، برای اینکه کتابش در شمار کتابهای شرححال قرار نگیرد، تخیل و واقعیت را درهمآمیخته و زمان داستان را ده سال به عقب برده است تا از این راه بتواند فضای داستان، شخصیتها و روابطشان را با یکدیگر تغییر دهد. نامهای شخصیتها، که بانامهای اصلیشان مطابقت ندارد، و نیز یهودی بودن پدر قهرمان داستان، که در عالم واقع بایستی پدربزرگ نویسنده باشد، ازجمله این تغییرات است. همچنین ساختار داستان که در عین رئالیستی بودن از ویژگیهای داستانهای پسامدرنیستی همچون عدم قطعیت و تا حدی عدم انسجام برخوردار است، موجب میشود که بههیچروی نتوانیم آن را در عداد زندگی نامهها قرار دهیم.»
خلاصه داستان ترجیع گرسنگی
داستان کتاب دربارهی دختری به نام اتل در زمان جنگ جهانی دوم است. او کودکیاش را در خانوادهای مرفه میگذراند اما کودکی آشفتهای دارد. پدرش همهی اموالشان را به باد میدهد و معشوقهای میگیرد که سبب دعوای همیشگی بین والدینش میشود. درنتیجه جوانی خودش را در جنگ و گرسنگی میگذراند.
در بخشی از کتاب ترجیع گرسنگی میخوانیم
گرسنگی را میشناسم. احساسش کردهام. در کودکی، در پایان جنگ، جزو آنهایی بودم که در جاده، کنار کامیونها میدویدند و دستهایم را دراز میکردم تا آدامس، شکلات، یا بسته نانی را که سربازان آمریکایی پرتاب میکردند، در هوا بگیرم. در کودکی چنان تشنه چربی بودم که روغن قوطیهای ساردین را مینوشیدم و قاشق روغن ماهی را که مادربزرگم برای تقویت به من میخوراند، با لذت میلیسیدم؛ و چنان نیازی به خوردن نمک داشتم، که مشتهایم را از نمک خاکستری بلورینی که در آشپزخانه، در شیشهای دهنگشاد ريخته شده بود، پر میکردم و میخوردم.
در کودکی، برای نخستین بار طعم نان سفید را چشیدم، نه از آن گردههای نانوایی - آن نان که مخلوطی از آرد فاسد و خاکاره بود و رنگش بیشتر به خاکستری میزد تا قهوهای، چیزی نمانده بود که مرا در سهسالگی بکشد--اینیکی، نانی بود چهارگوش، قالبی، از آرد گندم سفت، نانی سبک و خوشبو که خمیر وسط آن در سفیدی مانند کاغذی بود که روی آن مینویسم. و اکنون، در حال نوشتن،دهنم از یاد آن آب افتاده، گویی زمان نگذشته است و من هنوز رابطه مستقیم خود را با نخستین سالهای کودکیام حفظ کردهام. آن تکه نان ترد بخارآلود را در دهان فرومیبردم و هنوز آن را قورت نداده، تکه دیگری میخواستم، و باز تکه دیگری، و اگر مادربزرگم نان را در قفسه نمیگذاشت و درش را قفل نمیکرد، میتوانستم در یکلحظه، حتی به قیمت مریض شدن، تمامش کنم. شاید هیچچیز مانند این نان مرا ارضا نکرده باشد. ازآنپس، هیچچیز نتوانست تا این اندازه گرسنگیام را فروبنشاند، تا اين اندازه سیرم کند.
مطالب مرتبط:
معرفی کتاب چگونه سلامت عاطفی داشته باشیم
نقد و بررسی کتاب انسان در جستجوی معنی غایی
نقد و بررسی کتاب دیوانه بازی
کتاب روانشناسی تربیت فرزندی که هیجانات شدید دارد
منبع: فیدیبو