بررسی کتاب گزارش به خاک یونان
گفتهی دوری نیست اگر بگوییم که تاریخ تمدن مدرن با یونیان باستان آغاز میشود. اسطورهشناسی، فلسفه و تئاتر و ادبیات همگی از یویانیان باستان آغاز میشود و این مردمان سهم به سزایی در پیشبرد جامعهی بشریت داشتهاند. ردپای یونانیان در هر نقطهای از جهان یافت میشود؛ آنها همیشه نقطهی آغازی برای موضوعات مختلف بودهاند. ادبیات این کشور هم بسیار جالب و قابل توجه است. نخستین اسطورههای جهان به دست هومر نویسندهی یونانی نوشته شدند و نخستین تفکرات فلسفی با سقراط و شاگردش افلاطون آغاز شد و نخستین تئاترهای جهان هم برای دیانوسیس خدای یونانی اجرا میشدند. ادبیات معاصر یونان هم با نیکوس کازانتزاکیس آغاز میشود. در وصف این نویسندهی یونانی کافیست تا بگوییم که در طول حیاتش برای نه بار نامزد دریافت نوبل ادبی شد، اگرچه که هرگز آن را دریافت نکرد اما نمیتواند اعتبار نه بار نامزدی را نادیده گرفت.
چرا باید این کتاب را بخوانیم؟
نیکوس کازانتزاکیس را مهمترین نویسندهی ادبیات معاصر یونان میدانند. این نویسنده نقش انکارناپذیری در پیشبرد ادبیات معاصر یونان داشته است. زوربای یونانی و گزارش به خاک یونان دو اثر مهم از این نویسنده هستند که خواندن آن سبب آشنایی با ادبیات یونان میشود. این کتاب با نثر لطیف و داستان پرکشش میتواند خواننده را مجذوب کند.
درباره کتاب گزارش به خاک یونان نوشتهی نیکوس کازانتزاکیس
کتاب گزارش به خاک یونان نوشتهی نیکوس کازانتزاکیس است. این کتاب برای نخستین بار در سال 1965 منتشر شد و بلافاصه بعد از انتشارش به خاطر داستان پرکشش و روایت زیبایش در فهرست کتابهای پرفروش قرار گرفت. صالح حسینی مترجم کتاب دربارهی این کتاب مینویسد: «این کتاب شرح احوالات گونه ای است در شیوه رمان. قهرمان و راوی آن کازانتزاکیس است که حدیث سیر و سلوک خویش را بازگو می کند. اقرار نیوش او خاک محبوبش، کرت، است. کرت فرزندانی خواسته است مبارز و سلاح در دست، و او که با سلاحی دیگر- قلم- جنگیده است، گزارش نبرد خویش را به سان سربازی به پیشگاه سپهسالار کرت عرضه می کند.
قهرمان کتاب همهی عمرش را تلاش میکند تا، به رغم اسیر بودن به تخته بند تن، از محدودیتهای جسمانی فراتر برود. تنها راه رهایی را در عروج میبیند؛ بنابراین، مانند مسیح، صلیب بر دوش میگیرد تا به معراج جلجتای خویش صعود کند. او می داند که با فراشدن به جلجتا، مصلوب می شود؛ اما تصلیب را تنها راه رستاخیز می داند.
بی قرار و جست وجوگر دست به سفر می زند. راهی را برمی گزیند، به پایان راه که می رسد، می بیند که گرداب مرموز دهان گشوده است. وحشت سراپای وجودش را می گیرد. برمی گردد و راهی دیگر در پیش می گیرد و در پایان بار دیگر به گرداب مرموز می رسد. دوباره عقب نشینی می کند و باز سفری نو و ناگهان دوباره همان مغاک...»
در بخشی از کتاب گزارش به خاک یونان میخوانیم
پدر
پدرم به ندرت حرف می زد، هیچ وقت نمی خندید، هیچ گاه خود را قاطی نزاع و جنجال نمی کرد. فقط گاهی اوقات دندان به هم می فشرد یا مشت گره می کرد. اگر برحسب تصادف بادام سخت پوستی را به دست داشت، با انگشتانش آن را فشار می داد و خردش می کرد. یک بار وقتی دید که آغایی پالان بردوش یک نفر مسیحی گذاشته و مانند خر بر او بار نهاده است، چنان خشمی بر او مستولی شد که به سوی آن ترک رفت. می خواست به او فحش بدهد؛ اما لبانش به هم برآمده بودند. چون نمی توانست کلامی بر زبان آورد، مثل اسب شروع به شیهه کشیدن کرد. آن وقت ها من بچه بودم و درحالی که از ترس به خود می لرزیدم، به تماشا ایستاده بودم. یک روز ظهر هم که از کوچه باریکی می گذشت تا برای ناهار به خانه برود، صدای جیغ و داد زنان را شنید و بسته شدن درها را. ترک نکره مستی با شمشیر آخته، سر به دنبال مسیحیان گذاشته بود. پدرم را که دید، در دم به سوی او حمله ور شد. گرما بیداد می کرد و پدرم که خستهی کار بود. دل و دماغ نزاع را نداشت. لحظه ای پیش خود فکر کرد که به کوچه دیگری
بزند و فرار کند- کسی نگاه نمی کرد. اما چنین کاری شرم آور بود. پیش بندی را که بر تن داشت باز کرد و آن را دور مشتش پیچید. و درست لحظه ای که ترک نکره شروع به بالا بردن شمشیرش نمود، مشت محکمی به شکم او کوبید و پخش زمینش کرد. آن گاه خم شد و شمشیر را از دست ترک بیرون آورد و راهش را به سوی منزل کشید. مادرم پیراهن تمیزی برای او آورد. خیس عرق بود. و من (گمان می کنم در حدود سه سالم بود) بر روی صندلی نشسته بودم و خیره نگاهش می کردم. سینه اش پر مو بود و بخار از آن بلند بود. به محض آنکه پیراهنش را عوض کرد و خنک شد. شمشیر را در کنار من بر روی صندلی انداخت.
سپس رو به زنش کرد و گفت: «وقتی که پسرت بزرگ شد و به مدرسه رفت، این را به عنوان قلم تراش به او بده.»
مطالب مرتبط:
نقد و بررسی کتاب سه قطره خون
معرفی کتاب خشم و هیاهو نوشته ویلیام فاکنر
نقد و بررسی کتاب 1984
منبع: فیدیبو