بررسی رمان خارجی اتاق شماره 6
کتاب اتاق شماره ۶ اثر داستاننویس و نمایشنامهنویس روسی آنتوان چخوف است که در زمان حیاتش بیش از ۷۰۰ اثر ادبی خلق کرد. چخوف را مهمترین نویسنده در زمینه داستان کوتاه میدانند و وی را پس از شکسپیر، بزرگترین نمایشنامهنویس نیز میدانند. چخوف در ۴۴سالگی بر اثر بیماری درگذشت.
کتاب اتاق شماره ۶ به جز چند نقد منفی، همواره نقدهای مثبت دریافت کرده است و همگان آن را ستودهاند. این کتاب در زمان حیات خود چخوف به زبانهای انگلیسی، بلغاری، مجار، دانمارکی، آلمانی، نروژی، صربی، فنلاندی، فرانسوی، چک، سوئدی و لهستانی ترجمه شد.
خلاصه کتاب اتاق شماره ۶
این کتاب درباره دکتر آندره یفیمیچ و بیمارانش است. دکتر آندره یفیمیچ مسئول اتاق شماره ۶ در یک تیمارستان است، جایی دور افتاده که مخصوص دیوانگان است وضعیت مناسبی ندارد. دکتر یفیمیچ در این تیمارستان مسئولیت ۵ بیمار را به عهده دارد.
دکتر آندره یفیمیچ در جوانی به علوم دینی بسیار علاقهمند بود؛ ولی به دلیل مخالفت پدرش، در رشته پزشکی تحصیل کرد. یکی از بیماران اتاق شماره ۶ فردی است که قبلا وکیل دادگستری بوده است. دکتر یفیمیچ به این بیمار نزدیک میشود و پای صحبت او مینشیند. میتوان گفت آنها با همدیگر درد دل میکنند و از رابطه دکتر و بیمار خارج شدهاند.
روزی که یک دکتر جدید وارد تیمارستان میشود، دکتر یفیمیچ را در حال گفتوگویی گرم با وکیل دادگستری میبیند و به این شک دچار میشود که ممکن است خود دکتر یفیمیچ نیز دیوانه شده باشد. از این رو مسئولان دکتر یفیمیچ را به بهانهای فرامیخوانند و از او سوالهایی میکند تا ببیند آیا دکتر یفیمیچ هنوز هوش و حواس درست دارد یا نه. اتفاقات اصلی کتاب را میتوان از اینجا به بعد شاهد بود.
به عقیده من اتاق شماره ۶ رمان نسبتا بلندی بود اما با صفحاتی کم و بیشک یکی از زیباترین آثاری که اخیرا مطالعه کردم. چخوف در این کتاب به صورت نمادین به موضوع مهم و عمیقی پرداخته و مخاطبش را به سوی هدفی بزرگ رهنمون ساخته است. در نگاه اول اینطور به نظر میرسد که قصد چخوف بررسی دنیای پیچیده بیماران روحی است ولی با نگاهی عمیقتر میبینیم که او در واقع زوال روحی و اجتماعی در زندگی مردم روسیه را تصویر میکند. انسانهایی که جامعه اجازه نمیدهد به رشد و بالندگی برسند و این توصیفات چقدر برای ما ملموس و آشناست.
در این کتاب یک سر سیاه و تاریک تنها یک نقطه روشن وجود داشت و آن دوستی دو انسان اندیشمند با دو نگاه به هستی در جامعهای غیرانسانی بود. متاسفم که این نیز با سرکوبهای بی جا به بن بست رسید. پایان تلخ کتاب یادآور سوالی بود که مدتها قبل در ذهنم ته نشین شده بود. اینکه چرا دردهای بشر را راه پایانی نیست؟
جملاتی از متن کتاب اتاق شماره ۶
- آه، چرا انسان زندگی جاودان ندارد؟ این همه شیارها و کانونهای مغز به چه درد میخورند، قوهی بینایی، گفتار، احساس، نبوغ به چه درد میخورند اگر قرار است همگی بروند زیر خاک و در نهایت به همراه پوستهی زمین سرد بشوند و بعد میلیونها سال بدون معنا و بدون هدف همراه زمین دور خورشید بچرخند؟ برای سرد شدن و چرخیدن که هیچ لازم نیست انسان را با این عقل والا و تقریبا الهی از نیستی آورد و بعد، انگار برای ریشخند کردنش، دوباره او را به گل تبدیل کرد.
- لعنت به این زندگی! از همه تلختر و ناراحتکنندهتر این است که در آخر این زندگی به خاطر رنجها هیچ پاداشی نصیب آدم نمیشود، بر خلاف اپرا هیچ صحنههای باشکوه پایانی نیست بلکه فقط مرگ است.
- جامعه به هیچ چیز والا علاقه و کشش ندارد و گرفتار زندگی بیمعنا و پیشپاافتادهای است که سعی میکند با زور، با دورویی و فسادی زننده به آن تنوعی ببخشد؛
- مردمی که حرفهشان با رنج و بدبختی دیگران راتباط دارد، مثل قضات، ماموران پلیس و دکترها با گذشت زمان در اثر عادت چنان آبدیده میشوند که اگر خودشان هم دلشان بخواهد، نمیتوانند با اربابرجوعشان رفتار غیررسمی داشته باشند؛ از این نظر هیچ فرقی با دهقانی ندارند که در حیاط پشتی گوسفند و گوساله سر میبُرد و اصلا متوجه خون نمیشوند. در رفتار رسمی و فاقد احساس هم برای محروم کردن یک انسان بیگناه از کلیه حقوق اجتماعی و محکوم کردنش به اعمال شاقه، قاضی فقط به یک چیز احتیاج دارد: زمان. فقط زمانی برای رعایت بعضی تشریفات که بابت آنها به قاضی مواجب میدهند، و بعد همه چیز تمام است.
- اصلا فکر کردن به عدالت هم مسخره است وقتی جامعه هر خشونتی را یک ضرورت عاقلانه و هدفدار میشمرد و هر رحم و شفقتی، مثلا حکم تبرئه، به غلیان احساس نارضایتی و انتقامجویی منجر میشود.
- تعالیمی که مبلّغ بیاعتنایی به ثروت و رفاه باشد، مبلّغ خوار شمردن رنج و مرگ، اصلا برای اکثریت قریب به اتفاق آدمها قابل درک نیست، چون این اکثریت نه با ثروت آشناست نه با رفاه. خوار شمردن رنج و مرگ هم برای آنها در حکم خوار شمردن خود زندگی است، چون تمام وجود انسان از احساساتی تشکیل شده مانند گرسنگی، سرما، رنجش، محرومیت و ترس هاملتوار از مرگ. تمام زندگی در همین احساس هاست: آنها ممکن است بر آدم سنگینی کنند، میتوان از آنها نفرت داشت، ولی نمیشود خوار شمردشان. بله، به این ترتیب تکرار میکنم: تعالیم ریاضتطلبان هرگز نمیتواند آیندهای داشته باشد، در عوض، همان طور که میبینید، از اول قرن تا امروز چیزهایی که در حال پیشرفت هستند مبارزه است و حساسیت در برابر درد و توانایی پاسخ دادن به عوامل تحریک کننده.
- عقل تنها منبع موجود برای لذت بردن است. ولی چشم و گوش ما در این دور و بر نشانهای از عقل نمیبیند و نمیشنود، یعنی ما از لذت محرومیم. البته کتاب داریم، ولی این اصلا جای مصاحبت و گفتوگوی رو در رو را نمیگیرد. اگر اجازه بفرمایید تشبیه ضعیفی بکنم، میشود گفت کتابها مثل نت هستند، در حالی که گفتوگو مثل آواز است.
مطالب مرتبط:
بررسی کتاب فلسفی عدالت چه باید کرد؟
معرفی کتاب دن کیشوت
معرفی کتاب خرده جنایت های زن و شوهری از امانوئل اشمیت
دانلود کتاب صوتی سرگذشت کندوها - جلال آل احمد
معرفی کتاب مزرعه حیوانات اثر جورج ارول
منبع: کافه کتاب