نقد و بررسی کتاب پزشک دهكده
ادبیاات تنها یک هنر و وسیلهای برای آرامش وجلای روح انسان نیست. ادبیات رسالتهای بزرگتری دارد، آنجا که نویسندگان به جامعهی خود توجه زیادی نشان دادهاند و مردم برایشان مهم بودهاند آثار ادبیای خلق شده است که حتی بهتر از بسیاری از آثار مستند تاریخی میتواند بازتاب دهندهی سرگذشت مردمی در زمانهای خاص باشد. اونوره دوبالزاک نویسندهی فرانسوی در آثارش به خوبی رسالت خود را ادا کرده و نمای کاملی از جامعهی فرانسه در زمانهی خودش را با جزئیات فراوان ارائه کرده است. پزشک دهکده یکی از چندین اثر اوست که به زندگی در دل جامعهی دهقانان فرانسوی و روستاهای دورافتادهی این کشور در آغاز قرن نوزدهم پرداخته است.
درباره پزشک دهکده
رمان پزشک دهکده سال 1833 نوشته شده است. این کتاب دومین کتاب از مجموعهی «زندگی در دهکده» است که به بسیاری از دغدغههای شخصی نویسنده در آن پرداخته شده است. دوبالزاک در این کتاب به مذهب، ساختارهای اجتماعی و قدرت سیاسی توجه نشان داده است.
کتاب حاضر با مقدمهای مفصل تحت عنوان «فن آوری بومی و فلکلور روستایی» نوشتهی امانوئل لوری لادوری آغاز شده است. نویسندهی این مقدمه کتاب و اجزای نوشتار دوبالزاک را به خوبی تجزیه و تحلیل کرده است. نکتهی مهم در نوشته لادوری این است که او پزشک دهکده را خود دوبالزاک میداند و معتقد است نویسنده در واقع شخصیت خود را در قالب پزشک دهکده به مخاطب ارائه کرده است در بخشی از این مقدمه آمده است: «بالزاک در سال 1832 در میان باد و بوران، از قلل رفیع آلپ به امید واهی رسیدن به وصال مادام دوکاستری گذر میکند، در هر صورت علاقهاش چشم بسته نبود. او بخشی از مشاهداتش را در موقعیتی میآفریند که بعدا بتواند خود را در شخصیت پزشک دهکده به ما بنمایاند. لذا نویسنده مشاهداتش را با انبوهی از اطلاعات متقارب و موجز از مسافرتهایی که در جوانی، در ولایات مختلف کرده، در پیوسته است.»
خلاصه داستان پزشک دهکده
داستان در سال 1829 اتفاق میافتد. کتاب جایی آغاز میشود که فرمانده ژنستاس به روستایی نزدیک «گراند- شارتروز» سفر میکند. او در مسیرش به خانوادهای فقیر و نسبتا پرجمعیت برمیخورد و مدتی را با آنها میگذراند. سپس آوازهی دکتر بناسیس را میشنود و برای پیدا کردن او به راه میافتد. بعد از اینکه بناسیس را پیدا میکند بقیهی داستان با تعاملات میان این دو نفر و گفتوگوهایی که میانشان شکل میگیرد، رقم میخورد.
هر کدام از این دو نفر رازی دارد که در پایان کتاب خواننده به آنها پی خواهد برد.
در بخشی از کتاب پزشک دهکده میخوانیم
در زیر این بام، همچون کلبهی فقیرانهای که عیسی مسیح در آن بالیده شده، با بشاشت و بدون غرور وظایف بسیار مشکل مادری به انجام میرسیده است. چه قلبهای رئوفی در اعماق زندگی از نظر پنهان مانده است! چه فقری و چه غنایی! آری سربازان، بهتر از سایر آدمها، قدر شکوهی که در رفعت کفشهای چوبی نو تعالی ی انجیل بی شیرازه وجود دارد میدانند. علاوه بر این، کتاب وجود دارد، متنی تاریخی، صحافی شده با پارچهی ابریشمی موج دار، اطلسی؛ البته آنچه مهم است روح و محتوای کتاب است. ممکن نیست که انسان ایمان نیاورد به مذهبی که هدفاش خداوند است، در حالیکه میبیند این زن، این مادر، همچون عیسی مسیح با محبت آفریده شده، خوشه چینی کرده، رنج کشیده، برای کودکان آواره مقروض شده، و در حسابهایش اشتباه کرده بدون اینکه بخواهد علتاش را بداند لذا برای مادر شدن تیشه به ریشهی خود زده است. از لحاظ این زن، باید لزوما ارادت بین خوبان این دنیای دون و ادراک کنندگان عالم علوی را پذیرفت؛ از این رو فرمانده ژنستاس در حالیکه سرش را تکان میداد زن را نگریست، سرانجام پرسید:
-آیا آقای بناسیس پزشک خوبی است؟
- آقای عزیزم، نمیدانم، ولی بیچارگان را مجانی شفا میبخشد.
ژنِستاس درحالی که با خود زمزمه میکرد سخن از سر گرفت:
-به نظر میرسد مطمئنا این مرد، انسانیست واقعی.
-اُه، بله آقا، آدم خوبی است! ... مردم اینجا در نماز صبح و شبشان هرگز او را فراموش نمیکنند.
سرباز درحالیکه چند سکه به مادر میداد، گفت:
-مادر این حق شماست.
در حالیکه سکهای به آن میافزود، سخن از سر گرفت:
-این هم مال بچهها.
وقتی سوار اسب شد پرسید:
-من از خانهی آقای بناسیس زیاد دورم؟
-اُه! نه آقای عزیزم، روی هم رفته نیم فرسخی راهست.
مطالب مرتبط:
نقد و بررسی کتاب پنماریک
نقد و بررسی کتاب تندرستی با عشق
نقد و بررسی کتاب من رو یادت هست؟
منبع: فیدیبو