نقد و بررسی کتاب نامداران
زندگینامهی افراد نامدار و موفق یکی از ژانرهای پرطرفدار کتابهای غیرداستانی به شمار میآید. روایت زندگی پرفراز و نشیب و پر از چالش افراد سرسخت و موفق میتواند برای آنهایی که در ابتدای مسیر قراره گرفتهاند بسیار الهامبخش و تاثیرگذار باشد. کتابها و مقالات زیادی در ارتباط با مشاهیر بزرگ معاصر خارجی نظیر استیو جابز یا ریچارد برانسون وجود دارد اما کمتر نویسندهای به دنبال روایت موفقیت افراد تاثیرگذار و نامدار ایرانی بوده است. اما مهراوه فیروز نویسندهی کتاب نامداران به دنبال این سوژهی جذاب رفته است و سرگذشت خواندنی بخشی از مشاهیر و مفاخر ایران را گردآوری کرده است.
دربارهی کتاب نامداران اثر مهراوه فیروز
همانقدر که مطالب کوتاه و بلند زیادی دربارهی افراد موفق جهان به زبان فارسی ترجمه شده است به همان اندازه بسیاری از مفاخر ایرانی مورد بیمهری قرار گرفتهاند. این موضوع نه تنها در سطح نظام اجتماعی بوده است بلکه بسیاری از هموطنان هم تلاشهای آنان را از یاد بردهاند یا موفقیتهای آنان را به چیزی جز پشتکار و همت بلند آنها نسبت میدهند. مهراوه فیروز معتقد است برای آنکه هویت ایرانی به درستی زنده نگه داشته شود در قدم اول اسطورهها و فرهیختگان معاصر را کشور خود را شناخت. زیرا هریک از آنها در پس ناملایمات زندگی تجربیاتی را آموختهاند که میتواند برای نسل جدید بسیار ارزنده باشد.
کتاب نامداران مجموعهای از گفتگوهای مهراوه فیروز با افراد سرشناس و فرهیخته در حوزههای مختلف نظیر ادبیات، هنر، پزشکی، مهندسی، ورزش و ... است. هر یک از این افراد سرگذشت خود را به با زبان و لحن مختص به خود تعریف کردهاند. در این اثر تلاش شده است که لحن قهرمانانهی آنها حفظ گردد. مهراوه فیروز چهار سال از عمر خود را صرف گفتگو و نگارش کتاب «نامداران»کرده است. او ترتیب قرار گرفتن هر گفتگو و روایت را تاریخ دیدار با آن شخصیت فرهیخته ذکر کرده است.
در بخشی از کتاب نامداران میخوانیم
گفتگو با علی کریمی
از وقتی خردسال بودم آرزوهای بسیاری در سر داشتم. در دوران نوجوانی کمکم آرزوهایم شکل گرفتند. اما ای کاش های زیادی وجود داشت؛ ای کاش به آن خواستهام برسم. ای کاش این اتفاق بیفتد و...
از همان دوران کودکی بسیار بازیگوش بودم و خیلی اهل درس خواندن نبودم.
آن روزها خانهی ما در شهرک وردآورد بود. کودکی و نوجوانیام در آنجا سپری شد؛ بزرگراه را که رد میکردی؛ روبهروی شهرک دانشگاه، آن طرف پمپ بنزین، نزدیک استادیوم آزادی زندگی میکردیم. گاهی با پدرم برای تماشای بازی های فوتبال به ورزشگاه آزادی میرفتیم.
آن قدر به فوتبال علاقمند بودم که اصلا نمی توانستم هیچ تمرکزی روی درس و مدرسه داشته باشم. به محض اینکه از مدرسه به خانه میرسیدم کیف را به یک طرف و لباسهایم را به طرف دیگر رها میکردم و یکراست به کوچه میرفتم و تا شب با همبازیهایم فوتبال بازی میکردیم. خسته و کوفته به خانه میرسیدم و شام میخوردم و میخوابیدم.
از همان دوران نوجوانی، از طرفداران سرسخت پرسپولیس بودم. آن زمان خیلی جو فوتبال به سمت خانمها کشیده نشده بود. همهی اعضای خانوادهام به جز خواهرم طرفدار تیم پرسپولیس بودیم.
فوتبال» تنها موضوعی بود که همهی اطرافیانم دربارهاش حرف میزدند و میگفتند در آن استعداد دارم... البته استعداد دیگری هم در ما کشف نشد
تنها آرزویم این بود که روزی یک فوتبالیست شوم
در محلهمان به عنوان کسی که فوتبال را به خوبی بازی میکرد معروف بودم. حتی وقتی بین محله های دیگر هم قرار بود مسابقهای باشد، من را همراه خود می بردند.
فرشید. برادرم که دو سال از من بزرگ تر است در آن زمان که من چهارده پانزده سال بیشتر نداشتم. در تیم جوانان نفت فوتبال بازی میکرد. یک روز با همکلاسیهایم در حیاط مدرسه مشغول بازی بودیم که ناگهان فرشید را دیدم. از آنجایی که بسیار بازیگوش بودم؛ با خودم گفتم:«اوه ! اومده تا به من گیر بده که چرا سروصدا و شیطنت میکنی!» اگر اشتباه نکنم شیفت صبح بود... بله. چون بعدازظهر آن روز برای تمرین رفتیم.
فرشید، برادر بزرگترم بود و از او حساب میبردم. وقتی به طرفم آمد کمی ترسیده بودم.
گفت:«علی! بعدازظهر حدود ساعت ۳ وسایلت رو جمع کن میخواهیم برای تمرین یک جایی بریم!»
خیلی خوشحال شدم و باورم نمی شد که بالاخره به بزرگ ترین آرزویم رسیده بودم؛ بازی در زمین چمن!
سالهای 72-73 بود و تا آن زمان من فقط در زمینهای خاکی و در بهترین حالت روی آسفالتهای خیابان بازی کرده بودم. آن وقتها باشگاه نفت در تهرانسر بود. از همان روز بازی کردن من در خانواده رسمیت پیدا کرد.
مطالب مرتبط:
نقد و بررسی کتاب مثل یک مرد فکر کن مثل یک زن رفتار کن
منبع: فیدیبو