نقد و بررسی کتاب مگه تو مملکت شما خر نیس؟
«برای من هیچ حدومرزی متصور نیست و با قلم خود در هر جای دنیا نالهای از انسانها بشنوم آن را به قلم خواهم کشید و به گوش همه جهانیان خواهم رساند.» این جملات را عزیز نسین مشهورترین طنزپرداز ترکیهای تاریخ گفته است. کسی که آثار طنز بی تعدادش شهرت او را به سراسر جهان رسانده است. برندهی چندین نخل طلا و نویسندهی داستانهایی همچون «چاخان» و «پخمه» که کتابهایش به بیش از سی زبان زندهی دنیا ترجمهشده است خودش را راوی دردهای مردم میداند و آثارش پر از نقدهای تندوتیز و گزنده است. نوشتههای عزیز نسین در ایران هم طرفداران خود را دارد. مگه تو مملکت شما خر نیس مجموعهای خواندنی از آثار این نویسندهی ارزشمند است که اگر خواندنش را شروع کنید آن را زمین نخواهید گذاشت.

درباره کتاب مگه تو مملکت شما خر نیس اثر عزیز نسین
مگه تو مملکت شما خر نیس مجموعهای از داستانهای کوتاه اثر عزیز نسین است که در سالهای مختلف نوشتهشدهاند و ارسلان فصیحی آنها را از میان آثار عزیز نسین انتخاب کرده و به فارسی برگردانده است. تعداد داستان|مای این مجموعه 17 داستان است که عناوین آنها به شرح زیر است:
هی کمتر شدیم
آفرین
اسم شب
کلاه دامادی
مستر فیش میآید
کسی معمر کلهکدو رو میشناسه؟
اونطورها هم نیست
فرستاده امضا
دمش گرم
مگه تو مملکت شما خر نیس
اعتراف
مأموریم و معذور
آسمون به ریسمون نباف
نسرین خانم وسواسی
چپ پایی یا راست پا؟
مانیل، میلان
هیچ چی نمونده
این مجموعه داستانها بهصورت یک کتاب کوچک 116 صفحهای در ایران منتشرشده است.
خلاصه داستان مگه تو مملکت شما خر نیس؟
مگه تو مملکت شما خر نیست یکی از داستانهای کوتاه این کتاب است که در آن مکالمهای بین راوی و شخصی که نزد او میآید و دائماً میگوید «آبرومون رفت!» روایت میشود. شخصی که پیش راوی آمده داستانی از آمدن یک آمریکایی به ترکیه تعریف میکند. آمریکاییای که متخصص فرش است و خرید و جمعآوری فرش او را به خریدن یک خر از پیرمردی دهاتی سوق میدهد اما اتفاقات جوری که آمریکایی و مرد ترک همراهش میخواهند رقم نمیخورد...
عزیز نسین در این داستان کوتاه با لحنی هنرمندانه و داستانی ساده و روان موضوعی جذاب را بیان میکند و خواننده را در عین شگفتی به خنده میاندازد
در بخشی از کتاب مگه تو مملکت شما خر نیس میخوانیم
آقای مدیر گفت:
«هوا سرد شده. بخاریها رو چرا روشن نمیکنین؟»
معاون اداری جواب داد:
«آقای مدیر بخاریها رو یکییکی چک کردم. دودکشاشون پوسیده. نمیشه ازشون استفاده کرد. اگه بخاریها رو روشن کنیم. همه توی دود خفه میشیم.»
«خب جان من، چرا حرفو بهموقع نمیزنین؟ چون دودکشا سوراخ سوراخن این زمستون باید از سرما بمیریم؟ زود بنویسین!»
معاون اداری در دفتر یادداشتش شروع کرد به نوشتن پیشنویس نامهای که مدیر دیکته میکرد:
«مدیریت محترم اداره. به مناسبت فرارسیدن زمستان جهت تعمیر... نوشتی؟»
«نوشتم قربان»
«جهت تعمیر لولههای بخاریها... نوشتی؟»
«نوشتم. تعمیر لولههای بخاریها...»
«به عرض میرساند که لولههای کهنه...»
«لولههای کهنه... بله؟»
«لولههای کهنه قابلاستفاده نیست... نوشتی؟»
«استفاده نیست... نوشتم آقا»
«لذا تقاضا دارد در مورد خرید...»
«بله؟»
«لولههای جدید به مقدار لازم دستور مقتضی را صادر فرمایید. این نامه را فوراً تایپ کنین و بیارین امضاش کنم و بفرستینش»
«چشم قربان»
معاون اداری از اتاق مدیر بیرون آمد. کاغذ را از دفتر یادداشتش کند و به دختر ماشیننویس داد:
«اینو زود تایپش کن. قراره آقای مدیر امضاش کنه.»
دختر کاغذ را توی ماشینتحریر گذاشت. سعی کرد خط خرچنگقورباغهای را که جلوش بود بخواند. روی کاغذ. بجز لولههای بخاری، یادداشتهای دیگری هم بود.
معاون اداری همه نامهها و کاغذهایی را که دختر ماشیننویس تایپ کرده بود. جمع کرد و آخر وقت پیش مدیر برد تا امضا کند. هر کاغذی را که جلو مدیر میگذاشت. خلاصهای از آن را هم میگفت:
«برای لولههای بخاری، قربان.»
«آها، خیله خب»
مدیر پای نامه را امضا کرد.
آن روز صبح وقتی مدیر اداره داشت کاغذهای روی میزش را میخواند. از این نامه چیزی سر درنیاورد:
«مدیریت محترم اداره،
به مناسبت فرارسیدن زمستان جهت تعمیر لولههای آب، به عرض میرساند که لولههای کهنه قابلاستفاده نیست. لذا تقاضا دارد در مورد خرید لولههای جدید به مقدار لازم دستور مقتضی را صادر فرمایید.»
مدیر اداره تازه به این سمت منصوبشده بود. زنگ را زد. یکی از کارمندهای قدیمی را صدا کرد و از او پرسید:
«مگه لولههای آب به اداره ما مربوطه؟»
کارمند تعجب کرد:
«کدوم لولههای آب قربان؟»
«خب لوله آب دیگه...»
کارمند کمی فکر کرد. بعد بادی به غبغب انداخت و گفت:
«لولههای آب مربوط به اداره لوازمه...»
مطالب مرتبط:
نقد و بررسی کتاب حرف بزنم یا نزنم
معرفی کتاب فلانفلان شدهها
معرفی کتاب حیوان را دستکم نگیر
نقد و بررسی کتاب پخمه
نقد و بررسی کتاب چاخان
منبع: فیدیبو