نقد و بررسی کتاب سرچشمههای دانایی و نادانی
شناخت و دانایی و حتی آزمون و خطا بانی و باعث مشکلات نیستد. اما نقطهی مقابل آن، یعنی نادانی مشکلات زیادی را به دنبال دارد. نادانی یک مفهوم منفی است و به نبود شناخت گفته میشود. نادانی سرچشمه و ریشهای ندارد. فلسفهی پوپر بر پایهی انتقاد بنا شده است و میتوان این رویکرد را در تمام اندیشههای او مشاهده کرد. کتاب سرچشمهی دانایی و نادانی اثر فیلسوف بزرگ کارل ریموند پوپر است. این کتاب در واقع متن سخنرانی او در اجلاس فلسفی سالانهی آکادمی بریتانیا است. پوپر مانند دیگر آثار خود اساس عمل، اعتقاد و شناخت را زیر سوال میبرد و با استدلال اثبات میکند که هیچ سرچشمهی مطلق و حقیقی برای دانایی وجود ندارد
دربارهی کتاب سرچشمهی دانایی و نادانی اثر کارل ریموند پوپر
کتاب سرچشمهی دانایی و نادانی، کتابی کوتاه وکمحجم است که به یک سخنرانی از کارل ریموند پوپر اختصاص دارد. این کتاب در دستهی فلسفهی علم قرار میگیرد و در 17 فصل نوشته شده است. او در این اثر دو رویکرد اساسی تجربهگرایی و خردگرایی را مطرح میکند و با بینش نقادانهی خود آنها را مورد بررسی قرار میدهد. نویسنده در دو فصل آخر، به ارائه چکیدهی مفاهیم و نتیجه پرداخته است. این کتاب کوچک، یک اثر مختصر مفید در باب بازاندیشی و دگراندیشی است.
دربارهی کارل ریموند پوپر نویسندهی کتاب سرچشمهی دانایی و نادانی
کارل ریموند پوپر فیلسوف، ریاضیدان و اندیشمند اتریشی – انگلیسی است. او را میتوان یکی از بزرگترین اندیشمندان و فیلسوف علم قرن بیستم دانست. ریموند پوپر در 28 ژوئیهی سال 1902 متولد شد. او در دوران تحصیل در مدرسه برای مدتی از مدرسه رفتن سرباز زد و به مطالعهی شخصی روی آورد. او در این مدت دروس مختلفی را نظیر تاریخ، ادبیات، فلسفه، ریاضی و فیزیک را دنبال کرد. ریموند پوپر فردی عمیق بود و با دقت ایدئولوژیهای مختلف را واکاوی میکرد. جستجوی نقاط ضعف و نقصهای آنها یکی از موضوعات مورد علاقهی وی به شمار میآمد. او ابتدا طرفدار تفکرات مارکسیستی بود اما با یافتن اشکالات فلسفی این ایدئولوژی، به لیبرالیسم اجتماعی روی آورد.
چرا باید کتاب سرچشمهی دانایی و نادانی را خواند؟
کتاب سرچشمهی دانایی و نادانی در دستهی کتابهای فلسفهی علم و شناخت قرار دارد. این کتاب بر ای آن دسته از افرادی که به موضوعات فلسفی به ویژه فلسفهی علم علاقه دارند یک انتخاب مناسب است و برای گروه سنی بزرگسال تالیف شده است.
تعداد صفحات نسخهی چاپی کتاب 87 صفحه است که با مطالعهی روزانه 20 دقیقه میتوانید این کتاب را در 4 روز بخوانید. کتاب سرچشمهی دانایی و نادانی حجم اندکی دارد و برای افرادی که وقت کافی برای خواندن کتابهای طولانی را ندارند و قصد دارند کتابی مختصر با موضوع فلسفهی علم و شناخت را بخوانند مفید خواهد بود.
در بخشی از کتاب سرچشمهی دانایی و نادانی میخوانیم
با وجود جنبه مذهبی شناختشناسیهای بیکن و دکارت، حملههای آن دو به پیشداوریها و باورهای سنتی» که انسان از روی غفلت و سهلانگاری میپذیرد. به وضوح ريشه ضد اقتدارگرا و ضد سنتگرا دارد. در واقع این دو فیلسوف میخواهند که ما تمام باورهای خود. جز آنچه که شخصا حقیقت آنها را دریافتهایم کنار بگذاریم. پس این حملهها مسلما متوجه قدرت و سنت بوده. از مبارزه علیه اقتدار علیه اقتدار ارسطو و سنت مدرسی (اسکولاستیک) ناشی میشده که رسم زمانه بوده است؛ آدمها نیاز به اینگونه اقتدارها ندارند چراکه خود میتوانند حقیقت را دریابند.
اما من فکر نمیکنم که بیکن و دکارت توانسته باشند شناختشناسی خود را بهکلی از اتکای به هر اقتداری(مرجع معتبری)برکنار نگهدارند و این کمتر به دلیل رجوع به اقتداری از نوع مذهبی - طبیعت یا خدا - بوده بلکه علت دیگری داشته که از آن نیز عمیقتر است.
آنها بهرغم جهتگیری فردگرای اندیشههایشان تا بدان جا پیش نرفتهاند که ذهن نقاد انسان» داوری من و شما را ملاک بدانند. بیشک چنین اندیشیدهاند که این کار ممکن است به ذهنگرایی و خودرأیی بینجامد. اما دلیل آن هر چه بوده. آنها مطمئنا باوجود تمایل شدید. موفق نشدهاند بدون اتکا به یک مرجع معتبر (اقتدار) بیندیشند. و تنها توانستهاند اقتداری را جایگزین اقتدار دیگر - اقتدار ارسطو و کتابهای مقدس - کنند. آنها هرکدام به مرجع معتبر جدیدی متوسل شدهاند: یکی به حواس, دیگری به شعور.
معنای این سخن آن است که بیکن و دکارت از حل این مسئله بزرگ ناتوان بودهاند: چگونه بپذيريم که شناخت ما امری انسانی – بسیار هم انسانی- است و درعین حال به طور ضمنی تأیید نکنیم که شناخت چیزی جز خیالپردازی و خودرایی انسان نیست؟
باوجود این مدتها پیش از آنان؛ این مسئله طرح و حل شده بود: نخست گویا به وسیله گزنوفان، سپس بهوسیله دمکریت و پس از او به وسیله سقراط حل مسئله بدین گونه است که اگر ما همگی در معرض اشتباهیم و اغلب انفرادا و اجتماعا خطا می کنیم، انديشه اشتباه و خطاپذیری انسان دقیقا اندیشه دیگری را پیش میآورد و آن انديشه حقیقت عینی یا قاعدهای است که ضرورتا به آن دسترسی نداریم. درنتیجه نباید فکر کرد که آیین اشتباه پذیری انسان محصول نظریه شناخت بدبینانه است. بر اساس این آیین ما شایستگی جستوجوی حقیقت، حقیقت عینی را داریم اگرچه اغلب به هدف خود نمیرسیم. اگر ما حقیقت را میستاییم باید پافشارانه, با نقد عقلانی و انتقاد از خود در هر زمان در راه افشای خطاهای خود آن را جستوجو کنیم.
مطالب مرتبط:
نقد و بررسی کتاب گیرنده شناخته نشد
نقد و بررسی کتاب گاردن پارتی
منبع : فیدیبو