نقد و بررسی کتاب بافتههای رنج
تاریخ ایران پر از داستانهای غمانگیز مردمان سختکوش و تنگدستی است که بار سنگین فقر را به امید روزگار بهتر به دوش کشیدهاند و رنجی ناتمام را تا آخرین لحظات عمر تحمل کردهاند. بافتههای رنج کتابی از جنس همین مردم است. علی محمد افغانی در این کتاب راوی زندگی مردمی تنگدست اما شریف است که با مشکلات زنگی دست و پنجه نرم میکنند، گاهی بر آن فائق میآیند، گاهی سر خم میکنند و گاهی نیز میمیرند.
دربارهی کتاب بافتههای رنج اثر علی محمد افغانی
کتاب بافتههای رنج سرگذشت رضوان، راوی و قهرمان اصلی این کتاب است. رضوان که 50 ساله است به همراه همسر و فرزندان خود در یکی از شهرهای استان اصفهان زندگی میکند. همسر رضوان قالیبافی ماهر است که از سن هشت سالگی این مهارت را آموخته و اکنون یک قالیباف حرفهای به شمار میآید. رضوان در خلال داستان گریزی به گذشته میزند و از روزگار نوجوانی و جوانی خود میگوید. اتفاقات این رمان در سالهای 1300 تا 1330 رخ میدهد و به مسائل اجتماعی ، تاریخی و سیاسی نظیر کشف حجاب، قحطی، جنگ جهانی و به دنبال آن فقر و مرگ و میر انسانها پرداخته است.
مانند دیگر آثار علی محمد افغانی زنان نقش مهمی در جریان داستان ایفا میکنند و یکی از ستونهای اصلی قصه به شمار میآیند. در کتاب بافتههای رنج مادر و همسر رضوان ماد دو زن سختکوش و فداکار هستند که با چنگ و دندان برای نجات زندگی خود و خانوادهی خود تلاش میکنند و در این مسیر سختیهای زیادی را تحمل میکنند.
علی محمد افغانی در این کتاب از زبانی ساده و گویشهای محلی استفاده کرده است. او همچنین از اصطلاحات خاص و ضربالمثلهای مختلف برای روایت فراز و نشیبهای زندگی رضوان بهره گرفته است. توضیح آداب و رسومهای محلی استان اصفهان نیز یکی دیگر از مواردی است که در کنار ارزش ادبی، اعتباری تاریخی نیز بخشیده است. بافتههای رنج مشابه دیگر آثار علی محمد افغانی است که یک تراژدی واقعی را به تصویر میکشد. درون مایه و محتوای داستانهای او قشر ضعیف و تهیدست جامعه است. اما آنچه خوانش این رمان را برای مخاطب دشوار میکند اصطلاحات عامیانه محلی، واژگان سخت و تفکرات پراکنده و راوی است که بیوقفه توسط رضوان بیان میشود. علی محمد افعانی این رمان را در هفت بخش نوشته است. کتاب بافتههای رنج در سال 1367 توسط نشر نگاه منتشر شد
در بخشی از کتاب بافتههای رنج میخوانیم
یک دو سه، چهار میشمرم تا هجده. هجده تا کیسه پارچهای کوچک که مادرم درست کرده و توی بقچه روی هم چیده است. کیسهها نه آن قدر بزرگند که بگوییم رویه بالشند. و نه اینقدر کوچک که لیف حمام. وقتی که پارچه متقال آن را روی دستگاه میبافت از شتابی که به خرج میداد تا هرچه زودتر تمامش کند تعجب میکردیم. میگفتیم شاید میخواهد برای ملافه. اما ما در خانه هیچ وقت از ملافه استفاده نمیکردیم. آن هم ملافه سفید که هر هفته میباید صابون خرجش کرد. رویه لحاف ما هميشه از پارچهای چرک تاب انتخاب میشد و نمیشستیم؛ نمیشستیمش تا زمانی که سیاه میشد. آن وقت خود لحاف را با پنبهاش لب جوق شاه میبردیم. جایی که آب تنک بود پهن میکردیم. چند تیکه سنگ رویش میگذاشتیم و بعد که خوب خیس میخورد با چوقان میشستیم. و تا وقتی که این رویه جان داشت پنبه لحاف را عوض نمیکردیم یا از سر نو نمیزدیم. راستش را بخواهید خجالتی ندارم بگویم که اصلا از سفیدی و پاکی خوشمان نمیآمد. از خودم که بخواهم حرف بزنم. هميشه از حمام گریزان بودم. چه زمانی که پدرم بود چه آن زمان که مرده بود. هروقت پیراهن سفید تازهای تنم میکردم شرم داشتم با آن بروم بازی. اول آن را توی خاکها میمالیدم کثیف میکردم بعد میرفتم بازی که اسباب مسخره بچهها نشوم. البته بعد از رفتن باباهه حمام رفتنم بدون اشکال هم نبود. چون پسر بودم همراه مادرم به حمام زنانه راهم نمیدادند. میباید بروم حمام مردانه, با کی؟ خوب, اگر من پدر نداشتم. عمو داشتم و عمو هم در همان آبادی و همان محله خودمان خانه داشت. چند کوچه بالاتر. اما رابطه ما با عمو خوب نبود. عموی ما نصرالله، برادر کوچکتر پدرم بود. بعد از آنکه پدرم با مادرم ازدواج کرد و از قلعه به خانه فعلیمان تغییر مکان داد. این برادر کوچکتر که در کسبوکارش موفقیتی نداشت سرگردان شد. او با زرنگیهای مخصوصی که داشت خودش را هوشمندتر از پدرم میدانست. ولی معلوم نبود به چه علت این زرنگیها هميشه باعث شکستش میشد. یک چشمه از کارهایش سلفخری محصولات دیمی بود پیش از درو، در فصلهایی که احتمال خشکسالی میرفت. یا اجاره کردن تهمانده باغها. خلاصه عموی من عقب خر مرده میگشت تا نعلش را بکند.
مطالب مرتبط:
نقد و بررسی کتاب شلغم میوه بهشته
نقد و بررسی کتاب شوهر آهو خانم
نقد و بررسی کتاب سیندخت
منبع: فیدیبو