نقد و بررسی کتاب آشفته حالان بیداربخت
غلامحسین ساعدی میداند چطور امید و ناامیدی را مثل کلافی تو در تو به هم بپیچد و آن را در دل قصههایی بگنجاند که تاریخ و سیاست زمانهاش به آن متصل شده است. او نمیتواند مردم کشورش را نادیده بگیرد و از زندگی، افکار، اعتقادات و خستگی و تنهایی آنها حرفی نزند. ساعدی این بار هم در مجموعه داستان آشفتهحالان بیدار بخت داستانهایی تعریف میکند که دید ریزبین او را به زندگی، محیط و اتفاقات زمانهاش نشان میدهد. این کتاب هم وصف آدمهای آشفتهحالی است که در روزگاران سخت و خفقان زندگی کردهاند.
درباره کتاب آشفتهحالان بیداربخت
کتاب آشفته حالانِ بیداربخت اثر غلامحسین ساعدی نویسنده و پزشک ایرانی است. این کتاب مجموعهای از داستانهای کوتاه ساعدی است که انتشارات نگاه آن را منتشر کرده است. ساعدی در سالهای مختلف یعنی بین سال 1340 تا سال 1360 داستانهای این مجموعه را نوشته است. او در این کتاب هم سبک و سیاق همیشگیاش را دارد. داستانهایی تمثیلی با شخصیتپردازی و خلق صحنههای ظریف از ویژگیهای این کتاب است.
آشفته حالانِ بیداربخت مجموعهای از ده داستان کوتاه است که فضای آنها فضایی واقعی است و با چاشنی بزرگنمایی جذابتر شده است. ساعدی کلام قدرتمندی دارد او به خوبی از پس واژگان بر میآید و در این داستانها هم او به شکل موشکافانه ژانر وحشت را در فضای سیاسی دهه 40 تا 50 وصف کرده است. او صحنههای دلهرهآوری مثل تحت تعقیب بودن و دستگیر شدن و اتهام را در چندین جای کتاب توصیف کرده است. ساعدی علاوه بر فضای سیاسی دنیای شخصیتهای داستان را هم با توصیفات دقیق و ریزبین خود خلق کرده است و شیوهای را برای توصیف و روایت تنهایی آدمها انتخاب کرده است که متفاوت از دیگر آثار اوست. توصیفاتی که گاهی برای خواننده ویرانگر و دردناک است و در واقع نشان از تجربههای شخصی خود او هم دارد. ساعدی تنهایی را با تمام وجود درک کرده و خود او که سالها از سوی حکومت طرد و محکوم شده، تنهایی آدمهای داستانهایش را هم به شکلی ترسیم کرده که جامعه آنها را نمیپذیرد. به شکلی که شاید خود او تجربه کرد است.
خلاصه داستانهای کتاب آشفته حالانِ بیداربخت
اسکندر و سمندر در گردباد: سمندر و اسکندر از بالکن خانههای هم با یکدیگر صحبت میکنند؛ اما یک روز سمندر حرفی میزند که به ضررش تمام میشود.
شنبه شروع شد: نویسندهای جوان عاشق شارلوت شده است اما او هر شنبه باید با دلهره منتظر آمدن او باشد.
بازی تمام شد: حسنی و دوستش تصمیم میگیرند تا کاری کنند که دیگر پدر حسنی او را کتک نزند.
خانه باید تمیز باشد: زن و مرد جوانی برای ماهعسل به کنار دریا میروند اما آنجا اتفاق عجیبی برایشان میافتد.
آشفتهحالان بیدار بخت: شاعری در کافه منتظر آمدن معشوقهی خود است. او آشفته و کلافه است.
صدا خونه: سربازی در پادگان نمیتواند رژه برود به همین دلیل مدام تنبیه میشود.
پادگان خاکستری: زن و مردی در کویر زندگی آرامی دارند اما بنای یک پادگان کنار خانهی آنها همهچیز را عوض میکند.
میهمانی: معلمی در خانه کوچک خود زندگی میکند اما ناگهان یک روز دوست قدیمیاش به سراغ او میرود.
ای وای تو هم: مردی با نام مستعار کتاب و مقاله مینویسد اما ناشر تمام مقالات او را این بار با نام اصلیاش منتشر میکند.
واگن سیاه: مامور ساواک باید پرونده مردی مشکوک را بررسی کند.
در بخشی از کتاب آشفته حالانِ بیداربخت میخوانیم
چهار ساعت یا بیشتر از چهار ساعت که تمام شهر زیر پای بادهای عمودی لگدکوب میشد، همهجا تاریک شد. گردبادهای ریز و درشتی مثل فرفره، از این و آن گوشه به هوا بلند میشد هم چون چاههای پشت و رو شده در یک قطر ولی با اندازههای مختلف که بعد از دهها متر فوران، مثل چترباز میشد و آنوقت، انواع و اقسام نخاله و زباله، سقف آسمان را میپوشاند. روزنامه، لنگهکفش، پیرهنهای پاره که باد در آستینشان افتاده بود، ظرفهای کائوچویی، سطلهای حلبی پوسیده، دستکشهای پلاستیکی، کیسههای پر زباله که گاه در آسمان منفجر میشدند و از درون آنها، پوست هندوانه و پوست پیاز و پوست سیبزمینی همراه با مقداری سیاهی، هرکدام راهی را در پیش میگرفتند. کلاههای جورواجور، دستارهای رنگ بارنگ که مثل نواری باز میشدند و مثل جادههای متحرک به هر طرفی میرفتند و در تقاطع هم دیگر قرار میگرفتند و به هم دیگر میپیچیدند. چوب بلال، ساندویچهای نیمجویده، آنتنهای تلویزیون پوسیده که یکمرتبه سقوط میکردند و دوباره بلند میشدند. پوسترهای عکس که هرچه بالاتر میرفتند به حشرهی غریبی شباهت پیدا میکردند. بطریهای شکسته و فراوان کتاب که با صدها و هزاران بال، خود را به این طرف و آن طرف میزدند و جایی برای پایین آمدن پیدا نمیکردند. لقمههای نیمخورده که از دست بسیاری گرفتهشده بود، لباسهای فراوانی که از رویبند لباسها کنده شده بود، نوارهای زخم بندی چرکین و سنگین و اشیاء نامشخص دیگری مثل تابوت، یک مغازهی شیک از جا کندهشده، قایقهای سبک پر از جوانان که مدام به هم میخوردند و از هم جدا میشدند و گاه به هم میپیوستند و به شکل پرندهی غریبی درمیآمدند و آنگاه ضربهای آنها را از هیئت غریبشان درمیآورد و مطلوبترشان میکرد. گوسفندانی که هیچوقت بال نداشتند و پرندگان بسیار بدهیبت و بیبالی که تیزپروازی را بدانجا میرساندند که از میان آن همه اشیاء، راهی به جای ناشناختهای باز میکردند و بعد انواع و اقسام اجسام سنگینی که میشد آنها را تراکتور یا یدککش یا ماشینآلات قراضه و پوسیده در قبرستانهای اطراف شهر فرض کرد.
مطالب مرتبط:
نقد و بررسی کتاب شبنشینی باشکوه - غلامحسين ساعدی
نقد و بررسی کتاب مار در معبد
منبع: فیدیبو