نقد فیلم "مهر هفتم"، رستاخیز فکری اینگمار برگمان
فیلم "مهر هفتم" یا بهتر بگوییم "مهر و موم هفتم"، بیان یک رستاخیز است که نامش از بخش مکاشفه کتاب انجیل اخذ شده است و شاید دلیل اینکه برگمان این نام را برای این فیلم برگزیده است بدان علت باشد که وی می خواسته است رستاخیز فکری خود را نمایش دهد که در طی آن، خود را از قالبهای سنتی که پیش از این درگیر آن بوده است، رهایی بخشیده است.
مهر هفتم فیلمی است از درون برگمان و حکایت یک سفر درونی است، یک کنکاش فلسفی و روحی است و شخصیت های داستان به نظر میرسد نماهایی از درون پرتلاطم این کارگردان بزرگ هستند و شخصیت هایی مجازی محسوب می شوند. آغاز فیلم به زمان بازگشت برگمان به ساحل نجات شروع می شود. بعد از ده سال شوالیه داستان فیلم، از جنگهای صلیبی بازگشته است. جنگهای صلیبی متعلق به آن زمانی است که شوالیه در ایمان و اعتقاد مذهبی خود شک نداشته است و با تحریک روح مذهبی خود – کشیش – خود را در آن مهلکه انداخته است. اکنون که بازگشته است دچار پریشانی فکری شده، و در ایمان خود به مذهب شک کرده است و از اینروست که مجبور است اینبار به مرگ فکر کند.

وی قصد دارد در این مرحله تفسیر جدیدی از زندگی و مرگ ارائه دهد. در هنگامیکه اجلش فرا می رسد، مرگ را دعوت به بازی شطرنج می کند، قطعا نظر برگمان این نبوده است که مرگ زمان اجل مرگ شوالیه را بخاطر یک بازی ساده عقب انداخته باشد. شطرنج در واقع فرصتی است که شوالیه داده می شود و این یک حق انتخاب است و درک این فرصت برای روشنفکرانی است که می خواهند معمای هستی را حل کنند و این فرصت برشی از زندگی است، که در طی آن شوالیه داستان به یک سفر به کاخ خویش دست می زند و این بهانه ای بدست برگمان می دهد تا طی آن، به ارزیابی فلسفی خویش دست بزند. در اینجاست که وی شخصیت های روح خویش و آرمانهایش را می سازد. وی در این تحلیل، کلیسای درون خویش را تجسم می بخشد. در این تجسم، کشیش دل وی، شخصی است که از مردگان دزدی می کند و او را بیهوده در مسیری خلاف – جنگهای صلیبی – کشانده است و در نهایت کشیش خود را در طاعونی که به جانش افتاده بود،بیمار می کند و او را از بین می برد. این یعنی بریدن کامل برگما از مذهب کلیسایی، ولی وی همچنان در شک است و علاوه براین غربت فلسفی از شوق مذهبی که سابق بر این داشت او را در بر می گیرد، ضمن آنکه وی از مرگ و از نماهای آن در لوح دلش، که گاهگاه او را به فکر وامی دارد، می هراسد و حتی برای اثبات وجود یک عضو متافیزیکی متوسل به شیطالن درونش می شود ولی او نیز او را راهنمایی نمی کند و اور ا نیز محترمانه آتش می زند و از بین می برد. همراه شوالیه، را شاید بتوان تعهد اجتماعی ( حس رابین هوودی ) شخصیت داستان دانست که باعث می شود وی نتواند نسبت به انچه در دلش می گذرد بی تفاوت باشد و با شجاعت و اراده به جنگ آنها می شتابد. یک بار دختر کدبانو و یکبار نیز هنرپیشه ساده دل را از شر کشیش درونش می راند. دختر کدبانو، حس خود را در ایستادگی با تعهد اجتماعی برگمان، نمایش می دهد و این دختر در واقع همان دختر احساسات یا کودک احساس است. وی با شخصیت مظلوم و مهربان خود نسبت به وقایعی که در روح برگمان وجود دارد، احساسات خود را بصورت کلوزابهای صورت نشان می دهد ولی او همچنان برده همراه شوالیه باقی می ماند تا برگمان از خود ساختگی و منطقی بودن خود نمایشی ساخته باشد. اما حضور مرد آهنگر با همسرش، تفسیر پیچیده تری دارد. در نقدهایی که از این فیلم از اینترنت می خوندم اشاره ای به این حضور نداشته است،شاید برای نقد حضور این دو، نیاز است تا ما به بیوگرافی و شناسایی دقیق تر برگمان در زندگی و فیلمهایش دست پیدا کنیم ولی به هرحال این زوج، همسفران شوالیه بودند که در اخر فیلم در زنجیر مرگ در تپه حضور داشتند. مرگ در تهدید شوالیه، در پایان شطرنج می گوید من اکنون می روم تا جان تو و همراهانت را در جای دیگری بگیرم، در حالیکه هدف بازی شطرنج تنها خود شوالیه بوده است، لذا احتمالا این شش نفر کالبد های وجودی و اصلی برگمان هستند و احتمالا حضور آهنگر و زنش تجسمی از یک همزادی یا پارادوکس یونگی است که برای تفسیر آن، و عشق گریزی زن آهنگر، در برهه ایی از زمان نیاز به تحلیل زندگی عشقی برگمان دارد. زن شوالیه نیز نشان از یک اسطوره ملی یا حس میهن پرستی وی است ، وی بعد از یک بازگشت ده ساله در دیدگاه زنش دیگر مرد سابقش نیست، نه اینکه از او بخواهد طلاق بگیرد یا اسیر طاعونش کند، شاید وی در تزاعم فلسفی وی به چنان بحرانی رسیده است که نمی تواند مانند سابق به زنش نگاه کند و یا آنکه وی مرزهای ملی گرایی خویش را درنوردیده است و خود را جهانی می پندارد.

طاعونی که به جان برگمان می افتد حکایت از یک تسویه حساب و تغییر شخصیتی است – بیماری که در کالبد صادق هدایت بود وی بعنوان خوره نام برده بود – وقوع مرگ آخر فیلم هم می تواند نوعی پیش بینی باشد نه آنکه برگمان ان را لمس کند، یعنی فیلم در سفر خود مرز بین حال را رد می کند و وارد آینده برگمان می شود، نمای بالای تپه نیز شاید نشان از بلند پروازی و حضور جاودانه خود برگمان است – بخش مکاشفه انجیل که در ان صحبت از باز شدن مهر و موم هفتم بعنوان آغاز یک رستاخیز خونین شده است، یک پیش گویی است که هنوز بوقوع نپیوسته است.
اما نکته جالبی که در فیلم وجود دارد که به نوعی ذات خوش بینانه به فیلم داده است و در حین حال افسوس دیدگاه روشنفکران را برانگیخته است، حضور یک زوج هنرپیشه خوشبخت با فرزند دو ساله اشان است. این زوج، زوج سطحی نگر، کم عمق و خیالبافی هستند که آسودگی خیال دارند. نماد هوش فلسفی اشان همان بازیگری مضحکشان در جلوی دیدگان آدمهای برگمان است. فلسفه این زوج اتکا به زندگی عاشقانه و فارغ از تفکر در باره چیزهایی است که دغدغه های فکری افرادی مانند برگمان را فراهم کرده است. آنها حتی در سایه همین ساده اندیشی خود، موفق می شوند از تفکر در باره مرگ بگریزند . نماد این خانواده در درون برگمان، شاید یک رویای دست نیافتنی برای وی باشد. تضادهای روحی در اضطرابها و استرسهای اجتماعی در جوامع در حال توسعه یا پیشرفته، همواره روح اعضای جامعه را دچار اغتشاش می کند. ولی این خانواده خوشبخت از این اضطرابها دورند. مهمانان را فارغ البال با توت فرنگی های وحشی و شیر پذیرایی می نمایند و در اخر این فیلم، برگمان آنها را نجات یافته ترسیم می کند که با توجه به ارزشهای اخلاقی حاکم بر آنها، شاید نوعی ارزش گرایی برگمان تلقی شود. شاید برای ما که درگیر فشارهای روحی، اجتماعی و سیاسی هستیم گاه پیش آمده باشد که آرزوی یک زندگی بدون دغدغه را بکنیم، نظیر زندگی یک خانواده کشاورز در یک مزرعه دور از شهر که فکری جز خانواده اش ندارد.
مترجم: شیلا ساسانی نیا
نقل مطب از: مجله اینترنتی سینما