معرفی افسانه میگسار قدیس اثری از یوزف روت
افسانه میگسار قدیس که شامل یک داستان بلند و دو داستان کوتاه است اثری از یوزف روت، روزنامهنگار و رماننویس اتریشی است. یوزف روت بیشتر شهرت خود را مدیون آن دسته از آثارش است که به زندگی پس از جنگ در اروپا میپردازد. رمان مارش رادتسکی را مشهورترین اثر او میدانند و کتاب افسانه میگسار قدیس نیز به تازگی (مرداد ۹۸) از این نویسنده منتشر شده است.
بیشتر شخصیتهایی که یوزف روت خلق میکند ولگردهای بیخانمان هستند و مدام به دنبال مکانی برای گذراندن زندگی. یوزف روت، خود یهودی بود و در اوج به قدرت رسیدن هیتلر کشورش را برای همیشه به مقصد فرانسه ترک کرد و افسانه میگسار، به شکلی غمانگیز شبیه روزهای آخر عمر خود اوست که دائمالخمر و بیخانمان شده بود و در تنگدستی و در یک گرمخانه مخصوص تهیدستان از دنیا رفت.
پشت جلد کتاب آمده است:
یکباره رو به سمت راست گرداند و به کارولینه نگاهی انداخت. اکنون چیزی توجهش را جلب کرد که دیروز از چشمش پنهان مانده بود: ردپای پیری بر چهرهی کارولینه. او کنارش خفته بود، رنگپریده و پفکرده، سنگیننفس، غرق در خواب صبحگاهی زنان گذرکرده از بهار عمر. آندریاس به دگرگونی حاصل از گذر ایام پی برد، ایامی که خود او را هم بینصیب نگذاشته بود. دریافت که خود نیز دگرگون شده است. تصمیم گرفت بیدرنگ از جا برخیزد و به حکم سرنوشت از آنجا دور شود و پای به روزی تازه بگذارد، یکی از همان روزهای تازهی مألوف خویش.
کتاب افسانه میگسار قدیس
همانطور که اشاره شد، این کتاب شامل سه داستان است: وزنهی نادرست، افسانهی میگسار قدیس و لویاتان. سه داستانی که در اصل به هم شباهت زیادی دارند. در واقع میتوان گفت در هر سه داستان، شخصیت اصلی یک آدم خوب و کاردرست است که اتفاقا عاشق شغل و کاری است که دارد. اما برای هر سه شخصیت مواردی پیش میآید که مجبور میشوند خلاف میل خود عمل کنند و یا با غفلت به سمت کار نادرست و چیزی که به آن باور ندارند کشیده میشوند. چیزی که رخ میدهد، این است که آنها به خودشان خیانت میکنند، به چیزی که سراسر عمر خود به آن باور داشتند و حالا خلاف آن عمل میکنند. البته، تلاشهایی برای بازگشت به اصل خویش و رستگاری انجام میدهند اما…
داستان اول
این داستان درباره آنزلم آیبنشوتس است. مردی تنومند که قبلا در کسوت گروهبانی باسابقه در توپخانه خدمت میکرد. سربازی شریف که همسرش «به روش جدی و سرسختانهی خود» او را وادار کرده بود ارتش را رها کند. در واقع آنزلم را از چیزی که به آن تعلق داشت جدا کرد. آنزلم حالا بازرس مقیاسها و وزنههای ترازوی مغازهداران در یک ناحیه تازه است. او که آدم شریفی است، قصد دارد کار جدید خود را با شرافت انجام دهد اما از یاد نمیبرد که همسرش او را مجبور به ترک ارتش کرده است.
آنزلم ناراحت و عصبی، مدام زنش را سرزنش میکند که او را از چیزی که بود دور کرده و حالا احساس میکند در جای درست قرار ندارد. رفتهرفته عشق بازرس به زنش کمرنگ میشود و درنهایت خیانت زنش همهچیز را برای همیشه تغییر میدهد و در میان مردمی که انگار همه در جای نادرستی قرار دارند، بازرس نیز راه خود را گم میکند و…
قسمتهایی از متن داستان وزنهی نادرست
- همهجا پر از بچه بود. هر طرف را که نگاه میکردی، بچهای میدیدی. حتی ونتسل سلاما، گروهبان ژاندارمری، ظرف بیست ماه، دو بار پشتسرهم صاحب دوقلو شده بود. بچهها همهجا درهم میلولیدند. آیبنشوتس به هرجا که نظر میانداخت بچه میدید. آنها در میان آب آلودهی آبراههی کنار خیابان بازی میکردند و در خشکی هم مشغول تیلهبازی بودند. (کتاب افسانه میگسار قدیس – صفحه ۱۳)
- آنها همهشان آدمهایی ازدسترفته بودند. رشوه میگرفتند و بهدیگران رشوه میدادند. خدا و جهانیان و روسای خود را میفریفتند. اما روسا هم روسای خود را فریب میدادند، مقاماتی که در شهرهای بزرگ و دوردست زندگی میکردند. (کتاب افسانه میگسار قدیس – صفحه ۱۵)
- دو سال خوشبختی ارزش یک عمر را دارد، دو عمر، سه عمر. (کتاب افسانه میگسار قدیس – صفحه ۵۱)
- بازرس سرش را بالا نیاورد، اما گویی پای باریک و کشیدهی او را در کفشهای باریک و کشیدهاش میدید. اکنون صدای خشخش لباس پرچین شرابیرنگش به گوش میرسید. گامهای استوار و محکم و موزونش بر پلههای لخت و محکم و چوبی طنینانداز بود. (کتاب افسانه میگسار قدیس – صفحه ۶۰)
- به آدمی میمانست که از ترس مرگ دست به خودکشی میزند، اما زنده میماند و از خود میپرسد: آیا واقعا مردهام؟ آیا بهراستی دچار جنون شدهام؟ (کتاب افسانه میگسار قدیس – صفحه ۷۴)
داستان دوم
عنوان کتاب از این داستان کوتاه گرفته شده است که شباهت زیادی به زندگی خود نویسنده نیز دارد. شخصیت اصلی داستان مردی مفلوک است که شبها زیر پل میخوابد و در زندگی جز شرافتش چیزی ندارد. مرد آبرومندی که اگر قولی بدهد به آن وفادار میماند. روزی در زیر پل، مردی مسن و خوشپوشی به مرد مفلوک میرسد:
پیداست که در زندگیتان خطاهایی کردهاید. با اینهمه، خدا شما را سر راه من فرستاده است. حتما به پول نیاز دارید. حرفم را بهدل نگیرید! من خیلی پول دارم. میخواهید رک و راست به من بگویید چقدر پول کارتان را راه میاندازد؟ دستکم همین حالا. (کتاب افسانه میگسار قدیس – صفحه ۱۲۰)
درنهایت مرد مفلوک دویست فرانک از مرد خوشپوش میگیرد اما قول شرف میدهد که بدهی خود را صاف کند و آن را با تقدیم به قدیس کوچک «ترز دو لیزیو» در کلیسا به دست کشیش بدهد. مفرد مفلوک داستان که اسمش آندریاس است، یک میگسار و یک الکی به تمام معناست. آندریاس زندگیاش را به دست بخت و اقبال سپرده و در این برهه از زمان، بخت و اقبال هم به او روی خوش نشان میدهد.
دویست فرانک، زندگی مرد مفلوک را متحول نمیکند اما اعتمادبهنفس و شیوه تفکرش را به کل دگرگون میکند. او دیگر مردی است که پول دارد و میتواند با خیال راحت بنوشد. اتفاقات خوب پشت سر هم رخ میدهد و مفرد مفلوک حتی کاری نیز پیدا میکند. به یاد گذشتهها میافتد و زندگیاش را در دوران قدیم مرور میکند.
در ادامه دوباره شانس میآورد و این بار پول بیشتری هم به دست میآورد. هر بار که پول به سمت او روانه میشود رفتار مرد مفلوک به کل تغییر میکند و جرات انجام هر کاری را پیدا میکند. ولی چیزی که مدام گوشه ذهنش خودنمایی میکند، همان قول شرفی است که به مرد خوشپوش داده بود. کاری که باید انجام دهد و البته در این زمینه تلاش هم میکند اما…
قسمتهایی از متن داستان افسانه میگسار قدیس
- بهراستی که چه ناگوار است آدمی با چشمان خویش به نظارهی تباهیاش بنشیند. و تا زمانی که آدمی ناگزیر از دیدن چهرهی تباهشدهی خود نباشد، کمابیش چنین است که گویی هیچ چهرهای ندارد. یا هنوز صاحب همان چهرهی قدیمی است، همان چهرهی قدیمی روزگار پیش از تباهی. (کتاب افسانه میگسار قدیس – صفحه ۱۲۳)
- با اعتمادبهنفس آدمی که میداند پولی در جیبش هست یک لیوان پِرنو سفارش داد و آن را نیز با اعتمادبهنفس آدمی که در زندگیاش بسیار نوشیده است سر کشید. لیوان دوم و سوم را نوشید و هر بار آب کمتری به نوشیدنیاش اضافه کرد. (کتاب افسانه میگسار قدیس – صفحه ۱۲۹)
- آندریاس که هرگز به دارایی و ثروت اعتنایی نمیکرد، حال رفتهرفته بهارزش آن پی میبرد. او یکباره دریافت که ثروتی شامل یک اسکناس پنجاه فرانکی برای مردی به ارزش و اعتبار او چقدر ناچیز است و با خود اندیشید برای پیبردن به ارزش شخصیت خود یک راه بیشتر ندارد، یعنی اندیشیدن به خویشتن خویش در آرامش و البته در کنار یک لیوان پِرنو. (کتاب افسانه میگسار قدیس – صفحه ۱۳۳)
داستان سوم
آخرین داستان درباره مرجانفروشی است که «بهسبب صداقت و درستکاری و اجناس مرغوب و قابلاعتمادش در همه آن اطراف زبانزد» است. نیسن پیچنیکِ مرجان فروش عاشق کارش است و در زندگی فقط مرجانها را میبیند. با علاقه به کارش میپردازد و زندگیاش روال مشخصی دارد. نیسن به حدی مرجانها را دوست دارد که توجه چندانی هم به زنش ندارد. او حتی دلش بچه هم نمیخواهد.
نیسن پیچنیکِ بهراستی مهری پدروار به مرجانها داشت. از علوم طبیعی هیچ نمیدانست و خواندن و نوشتن هم بلد نبود، با این همه باور داشت که مرجانها نه گیاه، که جانورانی زندهاند، نوعی جانور ریز و سرخ آبزی. (کتاب افسانه میگسار قدیس – صفحه ۱۵۶)
اما روزی نیسن، که بسیار برای خودش و برای مرجانهایش احترام قائل است گرفتار وسوسه شیطان میشود و به خودش خیانت میکند. تقلای او برای بازگشت به خویشتن و چیزی که به آن باور داشت باعث میشود هزینه زیادی بپردازد، هزینهای که آدم در سراسر عمر خود فقط یک بار میتواند از عهده پرداختن آن بربیاید.
قسمتهایی از متن داستان لویاتان
- فقر اغواگر مقاومتناپذیری است که آدمی را به گناه میاندازد. (کتاب افسانه میگسار قدیس – صفحه ۱۵۴)
- دربارهی مرجانها نظریهی خاص خود را داشت. به نظر او مرجانها، چنانکه گفته شد، حیواناتی دریایی بودند که صرفا از سر تواضعی هوشمندانه نقش درختان و گیاهان را بازی میکردند تا اسیر یا قربانی کوسهها نشوند. مرجانها مشتاق آن بودند که به دست غواصان چیده شوند و پای بر کرهی خاکی بگذارند، آنگاه تکهتکه شوند، صیقل ببینند و به نخ کشیده شوند تا سرانجام خویشتن را وقف هدف راستین هستیشان کنند، یعنی بدلشدن به زر و زیور زنان زیبای روستایی. (کتاب افسانه میگسار قدیس – صفحه ۱۵۶)
- مرجانفروش هر روز صبح به بیمارستان میرفت، کنار تخت زنش مینشست، نیمساعتی به حرفهای درهم و برهم او گوش میداد، به چشمان تبزده و موهای تنکش نگاه میکرد، لحظاتی شیرینی را که نثار آن زن کرده بود به یاد میآورد، بوی تند کافور و یدوفرم را حس میکرد و بعد هم به خانه بازمیگشت. (کتاب افسانه میگسار قدیس – صفحه ۱۸۴)
مطالب مرتبط:
دانلود کتاب صوتی "خشم و هیاهو" اثر "ویلیام فاکنر"
کتاب صوتی هفت قانون معنوی موفقیت
معرفی کتاب بار هستی ، رمان فلسفی
رمان اگنس نوشته پتر اشتام
دانلود نمایش رادیویی "مسخ" به کارگردانی "صدرالدین شجره"
منبع: کافه کتاب