بررسی کتاب خلق تجارتهای بزرگ با ریزدادهها
«در عصر حاضر که اغلب انسانها به دنبال کلان دادهها میگردند و تحلیل کلان دادهها اهمیت بسیار زیادی پیداکرده است؛ دیدگاه ماترین لیندستروم نویسندهی این کتاب در مورد ریز دادهها و همراه کردنش با تحلیل کلان دادهها، سبکی بینظیر را در کاربردی کردن اطلاعات به نمایش میگذارد» اینها جملاتی است که در پیشگفتار مترجم کتاب خلق تجارتهای بزرگ با ریز دادهها آمده است. کتابی که مارتین لیندستروم سفر دور و درازش در دنیای تجارتهای بزرگ را روایت کرده و دنیای تجارت را با عینک مخصوص خودش به خواننده نشان میدهد. این نویسنده یکی از 100 شخصیت تأثیرگذار جهان در سال 2016 از دیدگاه روزنامه تایمز شناخته شد.
درباره کتاب خلق تجارتهای بزرگ با ریز دادهها اثر مارتین لیندستروم
خلق تجارتهای بزرگ با ریز دادهها اولین بار سال 2016 در امریکا منتشر شد. این کتاب هفتمین کتابی است که مارتین لیندستروم نوشته است و در آن با استفاده از ریز دادهها که آنها را سرنخهای کوچک میداند روندهای بزرگی را موشکافی میکند. او که متخصص برند سازی است تلاش میکند تحلیل رفتار مصرفکنندهها را انجام دهد و از دادههای بهدستآمده برای ایجاد خدمات و محصولات بهتر استفاده کند. او این کتاب را بر اساس تجربیاتی که در چند شرکت بزرگ در سراسر جهان داشته به دست آورد نوشته است و گوشههایی از اقدامات عملی خود را در آن آورده است.
کتاب خلق تجارتهای بزرگ با ریز دادهها توانست پس از انتشار نظرات زیادی را به خود جلب کند. این کتاب در فهرست پرفروشترین کتابهای نیویورکتایمز قرار گرفت و وبسایتهایی مانند کارآفرین و فوربس نقدهای مثبتی دربارهی آن منتشر کردند. سال 2016 این کتاب بهعنوان بهترین کتاب تجاری سال در حوزهی استراتژی و تجارت برگزیده شد. کتاب مارتین لیندستروم در سراسر دنیا با استقبال زیادی مواجه شد و بلافاصله به زبانهای مختلف برگردانده شد.
مروری بر فصلهای کتاب خلق تجارتهای بزرگ با ریز دادهها
این کتاب با پیش گفتاری آغازشده است که «چیپ هیث» نویسندهی کتاب ساختن برای ماندن روی کتاب مارتین لیندستروم نوشته است. او در این مقدمه دربارهی نویسندهی کتاب گفته است: «مارتین همهچیز هست؛ جز یک ناظر منفعل. وقتی به فرودگاه یک کشور جدید وارد میشود، دستش را برای یک تاکسی بلند میکند که رانندهی غیربومی دارد تا او را به داخل شهر ببرد و برای مشاهدهی احوال مردم محلی بچرخاند. میداند که آدمهای غریبه، اغلب ویژگیهای فرهنگی را بهتر از خود افراد بومی میشناسند. بهعنوان یک بیگانه، با مردم در خانههایشان ملاقات میکند و از نزدیک میبیند که چه میکنند و چگونه به فضای خانهشان سروشکل میدهند.
قصد مارتین نوشتن نقد صریح و تندوتیز در مورد کلان دادهها نیست. بلکه با نشان دادن محاسن ریز دادهها بهصورت واضح و مبرهن شمارا از بعضی از مشکلات کار با کلان دادهها با خبر میکند.»
پس از این پیشگفتار مقدمهی مؤلف بر کتاب آمده است که در آن مارتین لیندستروم انگیزهاش از نگارش این کتاب و تجربهای که در شرکت اسباببازی لگو به دست آورده بود را بیان کرده است و پس از آن به سراغ هشت فصل اصلی کتاب رفته است که عناوین اصلی آن به شرح زیر است:
- فصل یک: وزیدن آرزو
- فصل دو: سوسیس، مرغ کباب شده و رسیدن به خوشبختی واقعی
- فصل سه: هندوستان، سرزمین رنگها
- فصل چهار: گرفتن یک مهره به خاطر کاهش وزن
- فصل پنج: چگونه اسبها، یقهی پیراهن و باورهای سنتی کمک کردند تا یک ماءالشعیر برزیلی درخطر افتاده دوباره احیا شود
- فصل شش: مورد کرم دست گمشده
- فصل هفت: خوابیدن بدون روتختی
- فصل هشت: نگاهی به پشتصحنه
در بخشی از کتاب خلق تجارتهای بزرگ با ریز دادهها میخوانیم
فصل پنج: چگونه اسبها یقهی پیراهن و باورهای سنتی کمک کردند تا یک ماءالشعیر برزیلی درخطر
افتاده دوباره احیا شود.
یکبار وقتی برای یک شرکت ارتباطات راه دور در شهر مدلین کلمبیا کار میکردم. باخبر شدم بزرگترین پله
برقی جهان در یکی از فقیرترین شهرهای همسایه به نام کموناترس قرار دارد که ارتفاعش بهاندازهی یک
ساختمان بیست طبقه است. این پلهبرقی در سال ۲۰۱۱ افتتاح شد تا ساکنان حومهی مدلین دسترسی راحت
تری به مرکز شهر داشته باشند. باوجود مسافرتهای زیادی که انجام دادهام هیچوقت فرصت بازدید از
جاذبههای توریستی را نداشتهام؛ اطلاعاتی را که احتیاج دارم از مصاحبه با مردم و مشاهدهی احوالاتشان
به دست میآورم. نه بناهای تاریخی؛ ولی به نظر میرسید بالا رفتن از این پلهبرقی حس خیلی خوبی داشته
باشد و مدیرعامل شرکت هم قبول کرد همراه من بیاید.
بیست دقیقهی بعد در صندلی عقبی یک تاکسی داشتیم به سمت کموناترس میرفتیم که ناگهان راننده
بدون هیچ اخطاری، ماشین را کنار جاده برد و متوقف شد. او که بهشدت نگران امنیت خودش
بود (کموناترس معروف بود به جرائم کوچک و خشونت باندهای فساد)؛ تصمیمش را عوض کرده بود.
بالاجبار پیاده شدیم و برای تاکسی بعدی دست بلند کردیم. ولی رانندهی بعدی هم علاقهای به رفتن به آن
جا نداشت. خلاصه. قبل از رسیدن به مقصد. نیم دوجین تاکسی عوض کردیم.
پلهبرقی مدرن، شیک و بینقص مدلین درست از وسط حلبیآباد میگذشت و سقف قرمزرنگ مار مانندش،
سیصدو پنجاه وهفت پله. طبقه 9 پاگردها را می پوشاند. در انتهای پله گروهی از ساکنان با پیراهن قرمزرنگ
به سوالها جواب میدادند. حدود نیم ساعت در آن محل توقف کردیم و بعد. دوباره با تاکسی به مدلین
برگشتیم. بعدها مدیرعامل به من گفت وقتی به همکارانش اطلاع داد که قصد خرید خانه در آن محل را دارد.
در طول این سالها بارها مردم از من پرسیدهاند آیا هیچوقت در بازدید از کشورهای بیگانه احساس خطر
کردهام، جوابم هميشه ثابت بوده، روزی که به خودم ترس راه بدهم، همان روزی ست که کارم را متوقف کردهام. هر وقت تسلیم دلهره و هراس یا نگرانی و عصبیت شوید؛ یک فیلتر قوی سر راه احساساتتان گذاشتهاید
و دیگر نمیتوانید بفهمید در اطرافتان چه میگذرد...
مطالب مرتبط:
کتاب صوتی نان سال های جوانی – هاینرش بل
معرفی داستان کوتاه سیاهی چسبناک شب
معرفی کتاب سه روایت از زندگی