نقد و بررسی کتاب گیرنده شناخته نشد
شرایط بحرانی در یک جامعه گاهی سبب میشود طرز تفکرهای افراد تحت تاثیر مکتبهای سیاسی و اجتماعی حاکم بر جامعه قرار بگیرد. از جمله مکتبهای سیاسی که در سدهی اخیر بسیار عمیق عمل کرده فاشیسم و نازیسم در آلمان بوده است. حاکمان این کشورها با استفاده از این تفکرات مردم را در مسیری قرار میدادند که اهداف سیاسی و نظامیشان تحقق یابد. تصمیمات غیرانسانی یکی از نتایج ناگوار این اندیشهها بر روح و روان آلمانیان در طی جنگ جهانی دوم بود. کاترین کرسمن تیلور در کتاب گیرنده شناخته نشد داستان پسری عدالتطلب را توصیف میکند که به سبب حضورش در آلمان و زندگی در جامعهی دیکتاتوری ماهیت انسانی را زیر پا میگذارد.
کتاب گیرنده شناخته نشد، داستان مرگ یک رابطه
کتاب گیرنده شناخته نشد Address Unknownاثر کاترین کرسمن تیلور در سال 1938 منتشر شد. این داستان ابتدا در مجله «استوری» Story چاپ شد که پس از نمایان شدن ارزش ادبیاش تیلور آن را در قالب کتاب راهی بازار کرد. کتاب پس از انتشار، بسیار پرفروش بود و حدود چند صد هزار نسخه از آن در فرانسه به فروش رفت.
کتاب گیرنده شناخته نشد داستان دو دوست نزدیک به نامهای مارتین و ماکس است که در سانفرانسیسکو به فروش آثار هنری مشغول هستند. آنها تصمیم میگیرند پس از مهاجرت مارتین به آلمان رابطهشان را از طریق نامهنگاری ادامه دهند. اولین نامههایشان شرح دلتنگی و صمیمیت از دست رفته بینشان است ولی پس مدتی که مارتین در آلمان زندگی میکند اوضاع تغییر میکند. مارتین زمانی به آلمان نقل مکان میکند که هیتلر در حال قدرت گرفتن است و حکومت نازی تاثیرات مخرب خود را بر مردم جامعه میگذارد. مارتین طی نامههایی کوتاه و تند که برای دوست یهودیاش ماکس میفرستد تاثیرپذیری از فاشیسم و آلمان دهه سی میلادی را به تصویر میکشد. او در این داستان مدتی دلباختهی خواهر ماکس، گریزل میشود ولی آن را بیان نمیکند و با دور از دسترس و بینام و نشان بودن خود در نامههای آخر مرگ یک رابطه را بیان میکند.
نامههای مارتین و ماکس
نامههای پرکشش مارتین و ماکس در کتاب گیرنده شناخته نشد از نوامبر 1932 تا مارس 1934 را پوشش میدهند. این نامهها شرح و بسط زیادی ندارند و به دور از هرگونه زیادهگویی داستان را پیش میبرند. کاترین کرسمن تیلور بهخوبی توانسته در طی این نامهها رفتار هیتلر را در قالب شخصیت مارتین بیافریند.
در بخشی از کتاب گیرنده شناخته نشد میخوانیم
در عین ناامیدی به تو متوسل میشوم. نمیتوانستم یک ماه دیگر صبر کنم، به همین خاطر اطلاعاتی دربارهی سرمایهگذاریهایت برایت میفرستم. شاید بخواهی تغییراتی در آن بدهی. آن وقت من هم میتوانم درخواست تجدید نظرم را ضمیمهی نامهی بانک کنم. ماجرا به گریزل مربوط است. حدود دو ماه هیچ خبری از او نبود و حالا کم کم شایعاتی به گوشم میرسد. شایعاتی دهان به دهان بین یهودیها گشته و از آلمان به من رسیده، شایعاتی آنقدر وحشتناک که اگر پای گریزل در میان نبود، دل و جرئت نداشتم به آنها گوش کنم. اما چارهای نیست. باید بفهمم چه اتفاقی برایش افتاده. باید مطمئن شوم.
او یک هفته در تئاتر برلین بازی کرده. بعد تماشاچیها او را هو کردهاند، به جرم این که یهودی است. این دختر محشر ما عجب کلهشق و لجباز است! توی رویشان ایستاده و با افتخار گفته که بله، من یهودی هستم. تعدادی از تماشاچیها بهش حمله کردهاند. او به پشت صحنه فرار کرده. لابد کسی آنجا کمکش کرده، چون در حالی که کلی آدم دنبالش بودهاند توانسته فرار کند و چندین روز در زیرزمین خانهی یک خانوادهی یهودی پنهان شود. بعد تا جایی که میشده تغییر قیافه داده و به سمت جنوب حرکت کرده، به این امید که پیاده خودش را به وین برساند. جرئت نکرده سوار قطار شود. به خانوادهای که بهشان پناه برده بود گفته اگر بتواند خودش را به دوستانی در مونیخ برساند، جایش امن خواهد بود. امیدم این است که پیش تو آمده باشد، چون به وین نرسیده. مرا بیخبر نگذار، مارتین. و اگر پیش تو نیامده، لطفا بیسروصدا پرسوجو کن که چه بر سرش آمده. من اینجا آرام و قرار ندارم. شب و روز از این فکر در عذابم که آن موجود شجاع نازنین ما کیلومترها در کشور دشمن پیاده این طرف و آن طرف میرود و سرگردان است، آن هم در آغاز زمستان. خدا کند خبری بدهی که آرام شوم.
مطالب مرتبط:
نقد و بررسی کتاب دره ی سرگردانی
معرفی کتاب دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم اثر جی. دی. سالینجر
نقد و بررسی کتاب احتمالاً گم شدهام - سارا سالار
معرفی کتاب برف بهاری - يوكيو میشيما
منبع: فیدیبو