نقد و بررسی کتاب توفان در مرداب
«اعلیحضرتا چنین مقدر بود که در دوران فرخندهی پادشاهی آن اعلیحضرت میراث پر ارزشی از تاریخ سیسیل از کنج فراموشی به در افتد و پس از ترجمه در دسترس همگان قرار گیرد تا گوشههایی از این تاریخ را که تا پیش از این دستخوش شبهه و اغتشاش بود به زیور روشنی و نظم بیاراید. از تاریخ امور نظامی و کشوری سیسیل در دوران سلطهی مغربیان هیچ اطلاعی در دست نبود تا اینکه بر اثر واقعه میمونی که اعلیحضرت از آن نگاهی دارند در کتابخانه صومعه سلطنتی سن مارتینو کتابی عربی کشف شد که…» اینها جملاتی است از کتاب توفان در شب نوشتهی لئوناردو شیاشا. این رمان روایتی است از تاریخ واجتماع، از رذالت و عدالت و تقابل دروغگویی و راستگویی.
خلاصه داستان توفان در مرداب
در دورهای که انقلاب فرانسه سر و صدای زیادی به پا کرده و صدای آن تا مرزهای سیسیل رسیده است. اشراف سیسیل از این موضوع نگراناند و برای مبارزه و جلوگیری از وارد شدن این انقلاب و تاثیر آن در سیسیل میکوشند. از طرفی حاکمیت سیسیل در پی پاک کردن باقیمانده دستگاه تفتیش عقاید از سیسیل است. در این میان دن جوزپه ولا، یکی از کشیشهای شهر، تصمیم به مبارزه با حاکمیت سیسیل میگیرد. او کتابی را که در رابطه با زندگی پیامبر است به عنوان کتابی از تاریخ سیسیل جعل میکند و در رابطه با سنتها و تاریخ سیسیل شروع به گزافهگویی و داستانپردازی میکند. او با پشتکار زیاد و تخیل خود تاریخی از خود میسازد و همهچیز را به هم میریزد ...
در بخشی از کتاب توفان در مرداب میخوانیم
از آن لحظه به بعد، جناب سفیر آنچنان به ولا وابسته شد که نابینایی به عصایش، اما خوشبختانه از او زن نخواست، فقط نگاهش زمان درازی روی گل و گردن برهنه خانمها میایستاد و نرم نرمک چون عسل کش میآمد. در عوض، از همراهش خواست تا همه آنچه را که در شهر پالرمو نشانی از عرب داشت به او نشان بدهد؛ و همین خواست او بود که حال و هوای روز را مشخص میکرد: اگر دن جوزپه موفق میشد خواستش را برآورده کند روزشان به خوشی میگذشت وگرنه ساعتهای ناخوشایندی را پشت سر میگذاشتند. خوشبختانه اسقف ایرولدی پا پیش گذاشت و از آنجا که به تاریخ سیسیل و مسائل مربوط به دنیای عرب علاقه بسیار داشت، داوطلب شد که سفیر را راهنمایی و همراهی کند ــ و دن جوزپه نقش مترجم آن دو را به عهده گرفت. دخالت اسقف فایدهای از این هم بیشتر داشت و وظیفه دن جوزپه را که به اندازه کافی سودآور بود خوشایندتر از پیش کرد: از برکت وجود جناب اسقف هر شب را به خوشی و شادمانی در میان زنان زیبا و در محیطی سرشار از افسون روشنایی و آینه و ابریشم میگذراند، شبهایی همراه با موسیقی دلانگیز و آوازهای روحافزا، با بهترین خوردنیها در حضور مردمان برجسته و سرشناس.
فکر این که همه این خوشیها با رفتن عبداللّه محمدبن علمان پایان خواهد گرفت رفته رفته چون خوره به جان دن جوزپه ولا افتاد. فکر این که باید دوباره به مستمری ناچیز خود بسازد و برای جبران کمبودهایش به درآمد نامطمئن پیشگویی شمارههای بختآزمایی متکی باشد به نظرش سرنوشتی نکبتآلود و غمانگیز میرسید.
بدینگونه، ترس از پایان گرفتن خوشیهایی که تازه توانسته بود مزهشان را بچشد، دلبستگی ذاتی به چیزهای دنیوی و نفرت نهانی از همگنان خودش، همه و همه جوزپهولا را برآن داشت که تصمیمی پرخطر اما برگشتناپذیر بگیرد؛ و آن اینکه بیدرنگ از بختی که به او روکرده بود استفاده کند و دست بهکار «جعل بزرگ» بشود.
مطالب مرتبط:
نقد و بررسی کتاب جیران و اسرار حرمسرای ناصرالدین شاه
نقد و بررسی کتاب اعتراف
نقد و بررسی کتاب رستاخیز
نقد و بررسی کتاب جنگ و صلح
منبع: فیدیبو