نقد و بررسی کتاب انگار خودم نیستم!
اگر بخواهیم داستانی بخوانیم که در آن تصویری ازروابط عاطفی، خانوادگی و کلیشههای مختص خانوادههای ایرانی روایت شده باشد؛ باید به سراغ رمانهای ایرانی برویم. رمانهای ایرانی مشکلات، دغدغهها و حتی زیباییهایی زندگی را به گونهای مطرح میکنند که مخاطب ایرانی میتواند خود را در نقش هریک از شخصیتهای کتاب تصور کند و به دنیای داستان پا بگذارد. در این داستانها نویسنده به عمق جامعه رفته و روزمرگیهای ساده و حتی تکراری را به داستانی خواندنی و پرکشش تبدیل میکند.
کتاب انگار خودم نیستم، دومین رمان یاسمن خلیلیفرد، نویسندهی جوان و خوش ذوق است که این روزها از زندگی خانوادههای ایرانی مینویسد و با قلم خود جان تازهای به این سبک از داستانها داده است.
خلاصه داستان کتاب انگار خودم نیستم
کامروز و لعیا یکی از زوجهای داستان انگار خودم نیستم هستند که به دلیل مهاجرت لعیا از یکدیگر دور هستند. دوری بین آنها سبب بروز مشکلات زیادی برای این زوج شده است. مسعود و نازنین زوج دیگری هستند که با از دست دادن فرزندشان، تصمیم به جدایی را فراموش میکنند و سعی میکنند در تحمل این غم بزرگ در کنار یکدیگر باشند. علیرضا و کتی، زوج سوم داستان هستند که قبل از اینکه کنار همدیگر قرار بگیرند و زندگی جدیدی را تشکیل دهند، تجربهی ازدواج ناموفق داشتهاند. علیرضا و کتی از همسران قبلیشان فرزندی دارند که باعث شده است زندگی جدید آنها تحت تاثیر گذشتهشان باشد. در میانه داستان لعیا، همسر کامروز برمیگردد و بار دیگر این خانوادهها کنار هم جمع میشوند.
کتاب انگار خودم نیستم
داستان کتاب ترسیم روزمرگیهایی از خانوادههای ایرانی است. روایت زندگی سه خانواده که هفت راوی مختلف آن را روایت میکنند. راویهای داستان عبارتاند از کامروز، مسعود، کتی، نازنین، شانار، لعیا و مسعود. طرح کلی داستان را زنان پیش میبرند و داستان از دید زنان بیان میشود. طی داستان شخصیتهای مختلفی زندگی خود را بازگو میکنند که در طول زمان رفتارهایشان دستخوش تغییرهای زیادی شده است و دیگر خود را نمیشناسند. خلیلی فرد با نگاهی روانشناسانه و اجتماعی، رفتارهای متفاوت آدمها را در قالب داستانی پرکشش تحلیل میکند. کتاب انگار خودم نیستم داستانی رئالیستی است که تغییرات زندگی آدمهایی، گرفتارِ دردسرهای دنیای مدرن را روایت میکند.
«غزل قربانپور» در دنیای زنان داستان کتاب انگار خودم نیستم را شبیه داستان کتاب «تازه عروس» از «آلبا دسس پدس» نویسندهی ایتالیایی میداند. او معتقد است کنشها و رفتارهای زنان در انگار خودم نیستم شبیه جریاناتی است که در مقابل تبعیضهای میان زنان و مردان در کتاب «تازه عروس» رخ میدهد. برای خرید آنلاین نسخهی صوتی و الکترونیک کتاب «تازه عروس» میتوانید به فیدیبو مراجعه کنید.
سارا کنعانی نویسنده سینما و تلویزیون در رابطه با کتاب انگار خودم نیستم میگوید: «رمانی که قادر باشد در صفحات آغازین، جهان خود را به خواننده معرفی کند و تا آخرین خط، پایبند این قرارداد باقی بماند به خاطر همین یکدستی موفق است و رمان دوم یاسمن خلیلیفرد یکی از چنین کتابهاییست.... عنوان «انگار خودم نیستم» که اقرار صادقانه تمام شخصیتهای داستان هم هست میتواند اعتراف هر یک از ما باشد در موقعیتهایی که به دنبال یک تصمیم عاطفی، یک عمر زندگی عاشقانه را از خودمان سلب یا به خودمان هدیه میکنیم.»
همچنین مهرداد فراهانی، مدرس و پژوهشگر سينما نیز دربارهی کتاب میگوید :«نویسنده جوانی که در روزگار قصههای الکن یک خطیِ به زور كش آمده، اهل قصهگويى ناب و داستانسرايى است، بدون تئورى بازى و هر جور اسنوبيسم ديگر، اما با توجه دقيق به روانشناسى زن و مرد ايرانى. اگر سينما و تلويزيون درست و درمانى داشتيم شک نكنيد كه تهيهكنندگان فىالفور دست به كار اقتباس از اين رمان مىشدند.»
در بخشی از کتاب انگار خودم نیستم میخوانیم
هفت هشت سالهام. عصرها بعد از انجام دادن تکالیف مدرسه با بچهها بریم فوتبال بازی میکنیم. من همیشه دوست دارم دروازهبان باشم. بهروز میگوید میخواهی مهمترین باشی. چیزی نمیگویم. دروازهبان بودن مهم بودن نیست، جدا بودن است، نوعی انزوای مطبوع، نوعی تکافتادگی لذتبخش. از بچگی به جدا بودن و تک افتاده بودن علاقه که نه، عادت داشتهام. میدانم که اسمم هم مثل خودم است، تنها و تکافتاده. در محله بیشتر از ده تا علی و پنج تا محمد و دو سه تا پرویز داریم. در کلاس مدرسه از هر اسمی چند تا هست جز اسم من. دیگر عادت کردهام تا اسمم را میگویم همهی معلمها بخواهند تکرارش کنم و بعد هم فورا معنیاش را بپرسد و من مدتهاست یاد گرفتهام به این جدایی و تکافتادگی و تعجبها و سئوال کردنهای قبل و بعدش بیاعتنا باشم. حالا چهل و چند سال گذشته و من هنوز هم همان قدر تک افتاده و تنها هستم. اما دیگر کسی سئوالی نمیکند. دیگر کسی دخالتی نمیکند. دیگر کسی سعی نمیکند من را به زور از لاکم بیرون بکشد و من به طرز عجیبی دیگر این تکافتادگی را نمیخواهم. کلافهام. خستهام. افسردهام. به کمک احتیاج دارم، به کسی که دستهایم را بگیرد و من را از این باتلاق بکشد بیرون. زل میزنم به قطرههای باران روی شیشه فرود میآیند و سر میخورند پایین و محو میشوند. نه به آفتاب صبح و نه به این باران که کم مانده شیشهها را بشکند. یاد بارانهای ونکوور میافتم و پیادهرویهای طولانی با ارغوان زیر باران و قهقهههایمان و قهوههای به نظر او خوشمزه و به نظر من زیادی تلخ استار باکس. حالا لابد دخترم و آن پسرک مو قرمز میروند پیادهروی و بلند بلند زیر باران میخندند و شعرهای ABBA را زمزمه میکنند و قهوهی تلخ میخورند، کاری که من و مادرش آن سالها یواشکی و با یک دنیا ترس انجام میدادیم.... هوا بوی پاییزهای کودکیام را میدهد، پاییزهای که هر روزش باران میآمد و زمین پر میشد از برگهای نارنجی و خرمالوهای نارس که زیر پاها له میشدند. پاییزهایی که خبر از آلودگی هوا و سرب و دود نبود. همان موقعها که نریمان و تارا و بچههای دیگر سر خرمالو چیدن رقابت داشتیم. حتی از خرمالوهای سر دیوار خانهی همسایه هم نمیگذشتیم. در آن گروه پرشر و شور، من مظلومترینشان بودم. در مدرسه کمتر شیطنت میکردم و درسخوان بودم. در مینی بوس مدرسه، توی سر و کلهی بچههای دیگر نمیزدم. وقتی دبیرستانی شدم هم اوضاع فرق چندانی نکرد. از شیطنتهای دخترهای هم سن و سالم به دور بودم.
مطالب مرتبط:
معرفی کتاب حال و هوای عجیب در توکیو
نقد و بررسی کتاب دیوید کاپرفیلد - چارلز دیکنز
معرفی کتاب دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم اثر جی. دی. سالینجر
منبع: فیدیبو