نقد فیلم "سکوت" برگمان به قلم کریستف کیشلوفسکی
فیلم سکوت یکی از آثار شاخص "اینگمار برگمان" است و این متن یادداشتی است که کارگردان شهیر "کریستف کیشلوفسکی" بر روی آن نوشته است.
سکوت برگمان به همان مقدار فیلمهای فلینی و تارکوفسکی رسوخ کننده است. به همان میزان که زیبایی فیلمهای کوروساوا و وایدا را دارد از زمختی سینمای وایدا و نا دلچسبی سینمای کوروساوا مبرا است. مشخصا چنین باید گفت که ما جوانترها که یک یا دو نسل از آنها کوچکتریم موفقیتی در ادامه راه آنها نداریم.
اگر قرار بر بیان حقیقت باشد، هنگامیکه به سینمای معاصر فکر می کنم، غالب اوقات تصویر یک گورستان نزد من ظاهر می شود. گورها، وتعدادی مرد سالخورده که بر روی آنها خم شده اند، در رفتار خویش با دقت و نا مطمئن اند و در کنارشان اتوبانی لبالب chok-full))از ماشین که به لحاظ فنی کاملند، اما به مانند peas in a pod ، کرم درون پیله!!.
به این فکر میکنم که آن کدام مجموعه[ عوامل] بود که سکوت برگمان را 30 سال پیش از دیگر فیلمهای زمان خود جدا ساخت، و اینکه چرا این تعداد افراد از اقصا نقاط ،خواهان دیدن آن بودند. صدای آن بود .
این چیزی است که اگرچه احساس کردن آن ساده و مشخص است اما به کلام کشیدن آن مشکل است و [این حس کردن] چه در هنگامه نمایش و چه مدتهای مدید پس از آن بابی است گشوده. این نخستین فیلم وی بود که تا این حد بطور غیر مصالحه آمیزی شخصی و در سبک خود شکل گرفته بود. در سبک روایت خویش. 17 سال تجربه کاری باعث حصول به چنین قدرتی در کار شد.(از بحران در 1945 تا سکوت در1962)شجاعت وی در سر باز زدن از حتی یک قدم عقب نشینی ،نه اینکه از ساختارهای فلسفی اش(مهر هفتم که من آن را دوست ندارم)[ و نه از] ثبت زیبا و اصیل رؤیاها و استیلا یافتن کابوسها (به مانند توت فرنگیهای وحشی)[ و نه از] روشنگریهای اجتماعیش از حوادث دراماتیک(به مانند تابستان با مونیکا که آن را خیلی دوست دارم) و نه اینکه از شرح احساسات که همه ما تجربه کرده ایم و فهمیده ایم، به مانند رعشه های مدام ما، مابین عشق و نفرت ، ما بین ترس از مرگ و تنهایی ، بین حسادت و سخاوت و[ درنهایت] ما بین حس اشتیاق به تحقیر و لذت از انتقام .
سکوت در چسبندگی غم افزای یک روز تفته و شبی گرم حادث می شود، جولانگاهی است برای اروتیسم و شهوت رانی اما نه به منظور عشق، به گونه ای که غیاب ترحم ، همدردی یا حتی ذره ای فهم ،وضعیتی تماما طبیعی است. در سرتاسر این فیلم غم انگیز و تیره و در ورای کنشها و اظهارات آن پرچم بی بنیاد امید اندک اهتزاری دارد.

من میدانم که رد پای این امید از کجا در این فیلم وارد می شود. از باور ژرف برگمان به انسانیت ، حتی در جایی که پیشامدها و احساسات، شخص اول[ فیلم] را نیز وادار به ستمکاری و ظلم می کند. برای آنکه به یقین بگوییم که امید [در فیلم] وابسته به یوهان کوچک است،جستجوی این امر در نامه ایستر که پیش از رفتن خواهر و پسرخواهرش از نزد وی به پسربچه نوشت و یا این باور که امید در کلمات زبان خارجی که ایستر آموخت و ترجمه شدند و اکنون به یوهان منتقل شده اند،موجود است ، ساده سازی مفرط است. حتی تشخیص این امید در قالب خدمتکار پیر هتل که به ایستر بیمار کمک میکند ، غذا و ودکایش را برایش می آورد ، صورت وی را پاک می کند و با یوهان بازی میکند. نا مناسب تر نیز می باشد.
خیر. امید در این فیلم، مشاهده نا پذیر و هرچه عمیق تر پنهان، اما همواره حاضر است. این [امید] در ظرافتهای رفتار ایستر است، رفتار تیز وی در نظارت بر آنا ، لخت خوابیدن با یوهان کوچک و در آغوش کشیدن وی ، معلق نگه داشتن دستش در هوا و سپس انصراف آن،ترس از لمس کردن خواهر خویش: ترس از یک اشاره که مبین یک احساس باشد. این عشق است؟ بله. این عشق، عکس العمل تندی است در رفتار آنا، کسی که با ترتیب دادن رؤیت شدن خویش در آغوش فاسقه اش توسط ایستر موجب تحقیروی می شود ، شادمان از اینکه باعث دردمندی وی می شود به خنده می پردازد ولی ناگهان بطور نا منتظره ای به گریه می گراید . گریه ای که به اندازه نفرت انگیزی خنده ها نومید کننده است. چرا آنا می خندد؟ زیرا وی از خواهر خویش متنفر است. چرا وی می گرید؟ زیرا که وی عاشق خواهرش است. عشق:عاشق نمی تواند به اینکه عمیقا در مبادرت به دشمنی و خصومت[ نسبت به معشوق] غوطه ور است تظاهر کند. در یک تحقیر دو جانبه عاشق حتی برای خودش نیز چنین چیزی را نمی تواند بپذیرد. این همان کور سوی پنهان ،مشاهده نشدنی اما هنوز ادامه دار امید در سکوت است.
در دوران کودکیشان پیش از آنکه متوجه این موضوع که پدرشان بسیار دوستدارشان است بشوند، هرکدام میزان این عشق را نا عادلانه میدانستند. چه هنگام این دو این موضوع را فهمیدند؟ آیا یک کلمه یا یک اشاره یا شاید هم یک نگاه از سوی پدرشان بود که مولد این حسادت و نشئه دشمنی بود؟ یک جایی ،یک شخصی اشتباهی مرتکب شده اما چه کسی؟ پدر؟ یکی از خواهرها؟ مادر که در سرتاسر فیلم اشاره ای به وی نمی شود؟ اگر کسی این پرسشها را با دانشی که اکنون پس از فانی و الکساندر دارد به گونه ای مشتاقانه دنبال کند (مادر به سرعت مرگ پدر را فراموش کرده و با روحانی سخت گیر ازدواج می کند)چنین به نظر می رسد که مقصر می بایست مادر باشد.
آنگاه که زمان آینده مد نظر باشد،این امکان هست که آن اشتباهی که بطور نادانسته عقده ها و دردهای یوهان را شکل می دهند لحظه ای باشد که وی شاهد بوسیدن بی شرمانه خدمتکار توسط مادرش است.
ما هرگز به این امر پی نمی بریم که چرا این دو خواهر همسفر یکدیگر شده اند و یا اینکه رهسپار کجا هستند؟ نمی فهمیم که چرا ایندو در یک شهر کوچک خارجی توقف می کنند،جایی که هیچکس در آن آلمانی، انگلیسی، فرانسه و یا سوئدی صحبت نمی کند و مردمان کوچه و خیابان نیز کلامی با یکدیگر رد و بدل نمی کنند. [یا] اینکه این چه کشوری است و یا اینکه با کجا در جنگ است را نمی فهمیم. نمی فهمیم که ایستر در این شهر می میرد یا به خانه باز می گردد. و نمی فهمیم که در نامه ایستر به یوهان چه بوده است. من گمان نمی کنم که برگمان نیز از اینها با خبر بوده باشد.
لذت دیدن این فیلم غوطه ور شدن درپاسخ این معماها نیست، زیرا که پاسخی وجود ندارد. بلکه [لذت آن] درهمین مسیر جستجوی راه حلها است.
سکوت برگمان یک معما نیست. خواه وی ازتاب وتوان بیفتد یا نه ،مسئله باقی می ماند و پاسخ اهمیت اندکی دارد. سکوت برگمان یک fact است. زمانی که به عکسهای یک یا دو سال گذشته می نگرم قلبم به ضربان می افتد. وی به دوربین مینگرد، دست چپ وی بگونه ای دوستانه اما به دور از افراط بر بازوی بیل آگوست است. پیراهنی پوشیده که دکمه هایش تا به آخر بسته اند، ژاکتی بلند به رنگ روشن،او لبخندی تا حدی بیزارگونه بر لب دارد. چشمان تیره اش به دوربین خیره اند و پلکهایش به سمت بیرون پژمرده اند،اندکی تاری چشم، پریشان حال. این مرد یکی از معدود کارگردانان است، شاید تنها کارگردان جهان که به اندازه داستایوفسکی و کامو در باب طبیعت انسان سخن گفته. وی سکوت را به سادگی ساخت.
هر چیز زائدی از فیلم حذف شده است. یا در متن فیلمنامه و یا در هنگام ویرایش ، تمام صحنه ها دیالوگها و موقعیتهای غیر ضروری از فیلم طرد شده اند. فیلم هیچ قطعه یا تصویری برای تعریف موقعیت یا مکان بازی ندارد.(شاتهای تنظیمی establishing shots)قهرمان ها [ی فیلم] در قطار اند، سپس به ناگهان همگی در یک هتل اند. ما پایین آمدن آنها از قطار را نمی بینیم، درون شهر رفتن یا دنبال تاکسی گشتن.

اگر آنا در یک خیابان به راه می افتد برای رسیدن از یک مکان به مکان دیگر نیست، بلکه برای این است تا غلیان تمایلات جنسی خود را به ما منتقل کند. پس وی به سرعت قدم بر می دارد(به سمت راست)،[ مردمان] پیاده بی صدا را پشت سر می گذارد، به سرعت خیابان را رد می کند، هنوز تحت تاثیر صحنه جنسی حیوانی که در کاباره نظاره گر بود می باشد. آنگاه وی به ناگهان متوقف می شود، برای لحظه ای می ایستد. باز می گردد. این بار خیلی آهسته تر(و به سمت چپ). به کافه ای باز می گردد که خدمتکار در حالیکه وانمود به انداختن غیر ارادی سکه میکرد پاهای وی را دید میزد. وی میان میزها می ایستد و برای یک لحظه در یک شات عریض منتظر می ماند تا خدمتکار ظاهر شود، وی را بر انداز می کند، سپس از قاب خارج می شود . خدمتکار با چشمانش ی را دنبال میکند و به سمت همکارش میرود. می فهمیم که از همکارش می خواهد که مسئولیت وی را تقبل کند. کات.
آنا[ در حالیکه] توسط ایستر کنترل می شود، وارد هتل می شود. وی لباسهای زیر خود را در آورده و در تشت می گذارد تا بشوید گرچه خود وی اغلب از کادر خارج است. این یک کوتاهی از سوی برگمان نیست؛ ما به اندازه ای که نیاز داریم تا به این قضاوت برسیم که وی با تنفر لباسهای زیر خود را برای آنکه آثار رابطه اش با خدمتکار بر آنها مشخص نشود را در می آورد می بینیم.
برگمان برای بازگویی صحنه خیابان به 4 شات و برای صحنه مربوط به شستن لباسها به 5 شات نیاز داشت. در تصویرها(images)می نویسد: هنگام گرفتن صحنه های کاباره و کافه در فقر پولی بوده و به درستی فورا ذکر می کند که کمبود مالی همیشه مانعی برای یک فیلم نیست. هر دوی صحنه ها علی رغم کمبود و فقرشان واضح و دراماتیک اند.
ویراست فیلم تند و صریح است. شات و کنتر شات. در بسیاری اوقات برگمان از مونتاژ موازی که برای نشان دادن حس تنش بسیار کمک می کند، استفاده می کند. تا آنجا که من به یاد می آورم وی 2 مرتبه درون طرح/قاب را ویرایش می کند. یکبار در آغاز فیلم ،درون قطار (اولین شات فیلم) and it isn't such a great move. و دیگری در صحنه نهایی مکالمه خواهر ها هنگام غروب از پنجره هتل. این صحنه ای است که آنا مشغول بیداری طغیان حسادت ایستر است. صورت خاکستری اینگرید تولین و لیند بلوم در کلوز آپ ها که دوربین نیکویست گرفته عامل جلب تمرکز بر لحظات بر گزیده فیلم است. نمی خواهم که تمامی فیلم را بدین گونه تحلیل کنم. بلکه می خواهم به سادگی از خلال چند مثال نشان دهم که روش برگمان هنگام فیلم برداری سکوت چقدر ساده و دقیق بوده .
میخواهم لحظه ای بر روی یک شات توقف کنم. چند لحظه ای بیشتر طول نمی کشد. من پیشتر توجه کرده ام که یک جنگ در کشوری که شخصیتهای فیلم در آن حاضرند،در حال آغاز یا پایان گرفتن است. [هر چند] تنها چند نشانه از جنگ بیشتر وجود ندارد، اما مشخص است.
شات شگفت آور یوهان در کنار پنجره قطار ،آنگونه که ما در صورت وی می بینیم، سایه های تانکها روی واگنهای باربری در خط آهن بغلی در حرکت است. فریادهای روزنامه فروشها ( ما نمی دانیم که چه چیزی را فریاد می کنند)به وضوح مرتبط با جریان جنگ است.
و در نهایت شاتی که در ذهن دارم. یک کلوز آپ(close up) از بطری شیشه آب و لیوان کنارش. بطری و لیوان شروع به لرزیدن می کنند. موجهای کوچک در لیوان پدیدار می شوند. شخص می تواند صدای سنگین و ناگوار ماشینهای بزرگ را بشنود و لحظه ای بعد آنا (یا این ایستر است؟) از پنجره نگاه می کند و ستونی از تانکها را می بیند که به پایین خیابان حرکت می کنند. ویرایش عالی در short cut ، استفاده هوشمندانه از تصویری استعاری برای به عرصه آوردن factی تماما واقعی.
به یاد می آورم چگونه، درخلال تصویر برداری فیلم کافمنThe Unbearable Lightness of Beingوقتی شیشه ها در قفسه به واسطه رسیدن تانکهای شوروی به پراگ در 1968 ، تکان می خورند، احساسی داشتم مبنی بر اینکه این ایده را از جایی به یاد می آورم. اکنون پس از سالهای بسیاربا تماشای سکوت می دانم که این ایده از کجا آمده . از برگمان. اشکالی بر کپی کردن وارد نیست. the thing is to imitate the best. و کافمن راه حل مناسبی برای خودش پیدا کرد همانگونه که برگمان اینکار را کرد. شات صورت یوهان و تانکها یک ماخذ دارد، رسیدن قطار به ایستگاه برادران لومیر، یکی از اولین فیلمهای جهان. کار خوبی است اگر کسی در 100 سالگی سینما یاد نامه ای در باب این مفاهیم سرگردان بنویسد و آنها را مشخص کند.
برگمان در بسیاری از کارهایش در چالش با مرگ بود و این در سکوت نیز موجود است. "...وقتی پدر هنوز زنده بود..."، "...پدر پیش از مرگش..."، تنها پیش از مرگ پدرش..."، تماما توسط ایستر که خود سخت مریض است و در صحنه آخر میمیرد بیان می شود.
مرگ یک تم سینما است زیرا که یک تم زندگی است. 2 هفته پیش روزنامه ای نوشت: فلینی در بیمارستان. امروز به عکسی از برگمان نگاه می کنم که بیل آگوست را در بغل گرفته ، دوستانه اما نه افراطی. به نگاه خیره اش به دوربین، اندکی تار و پریشان. چه چیز در پشت دوربین می بینی آقای برگمان ؟ پشت جلد چاپ فرانسوی[کتاب] تصویرها(پاریس 1992) عکس معروفی از مرد در خرقه ای سیاه رنگ با کلاهی مشکی می باشد. وی دست خود را از زیر خرقه بیرون آورده و به سمت چپ دراز کرده ، 4/3 تصویر سیاه است.
آتش افروز