نقدی بر نمایش «موسیو ابراهیم» اثر علیرضا کوشک جلالی
متن زیر نقدی است بر نمایش «موسیو ابراهیم» به کارگردانی علیرضا کوشک جلالی، بازی اشکان خطیبی و رضا مولایی و بر اساس متن از اریک امانوئل اشمیت.
در این داستان به پسری بدشانس به نام موسی پرداخته میشود که مادرش وی را ترک کرده و با پدر منزوی سخت گیر و گوشهگیر خود زندگی میکند، پدری که مدام بهانه جوئی میکند و به شکل های مختلف زمینه تحقیر و سرزنش وی را فراهم میکند.
قلب انسان مانند یک پرنده است، وقتی انسان می رقصد قلب او شروع به چرخیدن می کند و به همین دلیل است که صوفی ها وقتی به دور خود میچرخند در اصل به دور قلب خودمیچرخند، آنها کف یک دستشون را به طرف زمین و کف دست دیگرشون را به طرف اسمان میگیرند چون میخواهند از زمین و وابستگی های آن فاصله بگیرند و…
مفاهیم تخصصی و بسیار اندیشمندانه فوق از مجموعه جملاتی هستند که موسیو ابراهیم صاحب یک مغازه خواروبار فروشی با دایره اطلاعاتی بسیار محدود بر زبان می آورد، وی کسی است که حتی گواهینامه رانندگی ندارد و یکی از ارزوها و ارمانش دیدن برژیت باردو هنرپیشه معروف فرانسوی و عکس گرفتن با وی است. موسیو ابراهیم شخصیت اصلی نمایشی است که مدام بیانیه صادر میکند و با همین واژگان که اصولا و منطقا در دایره شعور و شناخت شخصیت اصلی نمایش از زندگی و هستی نمی گنجد، زندگی را به چالشی خاص و فیلسوفانه می کشاند. واژگانی که به نظرمی آید از دهان امانوئل اشمیت نویسنده و بالطبع کوشک جلالی کارگردان استخراج شده و به شکلی غیر قابل باور در دهان موسیو ابراهیم گذاشته شده و مطرح می گردند. جملاتی که با میزان سواد، فرهنگ لغات، رفتاری و اجتماعی وی هیچگونه سنخیتی نداشته و ندارند. جملاتی مانند مطالب فوق و یا مطالبی ازایندست که: شعور در وجود خود انسانهاست و وجود انسان می تواند بسیار عمیق تر فکر کند…واقعا این موسیو ابراهیم کیست و چطور می شود درباره او، ویژگیها، جهان بینی و عملکردش قضاوت کرد و وی را به تحلیل نشست؟
قبل از پرداختن به تناقضات احتمالی در متن و چگونگی کارگردانی نمایش موسیو ابراهیم و گلهای قرآن، بد نیست کمی با مشخصه های این نمایش اشنا بشویم. علیرضا کوشک جلالی کارگردان نویسنده و طراح نمایش نامه موسیو ابراهیم است که بر اساس داستانی از اریک امانوئل اشمیت آن را نگاشته است و این نمایش با بازیگری رضا مولائی و اشکان خطیبی به اجرا درامده است. کارگردان این اثر که سوابق زیادی مانند کارگردانی نمایشهای مسخ، پستچی، پابلو نرودا، بازرس، خدای کشتار و راهزنان را در کارنامه تئاتری خود دارد همانگونه که ذکر شد این بار داستانی از مانوئل اشمیت را دستمایه کارگردانی خود قرار داده و تلاش کرده است تا با استفاده از خلاقیتها و استعداد دو بازیگر مطرح تئاتر کشورمان زندگی شخصیت های اصلی داستان یعنی موسیو ابراهیم و موسی را به تماشاگرا ن ارائه دهد. در این داستان به پسری بدشانس به نام موسی پرداخته میشود که مادرش وی را ترک کرده و با پدر منزوی سخت گیر و گوشهگیر خود زندگی میکند، پدری که مدام بهانه جوئی میکند و به شکل های مختلف زمینه تحقیر و سرزنش وی را فراهم میکند. موسی در گریز از سرزنش های پدر و تنهایی کشنده ای که او را احاطه کرده است به موسیو ابراهیم مغازه دار محله خود پناه می برد، مغازه داری که بر خلاف پدرش، زندگی را از دریچه و بعد دیگری بسیارزیبا و پرمعنا دیده و برای موسی توصیف میکند. آنها در بیشتر مواقع با یکدیگر بوده و زندگی را سپری میکنند تا اینکه با خودکشی پدر موسی، زمینه کاملا فراهم میشود تا موسیو ابراهیم پدر خواندگی رسمی وی را بر عهده گرفته و ازاو حمایت کند و به این ترتیب یک حرکت ریشه ای از سوی موسیو ابراهیم برای ارتقا اندیشه، درک و فهم موسی از زندگی و فلسفه آن اغاز میشود؛ و …
شناخت کارگردان از عناصر، در اختیار کارگردانی و استفاده درست و تا حدودی منطقی وی از این عناصر، به ویژه انتخاب درست بازیگران و نحوه بازیگیری از آنان در راستای به نمایش گذاشتن زندگی موسیو ابراهیم و فرزند خوانده اش موسی، لحظات نسبتا قابل قبولی را در این اجرا برای مخاطب فراهم میکند اما متن این نمایش دارای تناقض ها و تضادهایی است که موجب میشوند این نکات مثبت اجرائی تا حدودی رنگ باخته و نادیده گرفته شوند. همانگونه که در ابتدای مطلب گفته شد تضاد آشکار بین جایگاه اجتماعی، خانوادگی و شخصیتی موسیو ابراهیم و ادبیات گفتاری وی، علت ترک خانواده توسط مادر موسی، نحوه مرگ موسیو ابراهیم و منطق و دلیل آن، علت مرگ همسر موسیو ابراهیم، ضرورت مطرح کردن برادر تخیلی موسی از سوی پدرش و شاخصه های متناقض شخصیتی عبدالله دوست موسیو ابراهیم، از آن دسته مسائلی هستند که چرائی و چگونگی آنها در پروسه اجرائی نمایش شفاف نبوده و سوالات بسیاری را در ذهن مخاطب ایجاد میکنند که تا پایان اجرا چه از طرف متن و چه از سوی کارگردان به این سوالات و تضاد ها، پاسخی منطقی و قابل قبول داده نمیشود. موسیو ابراهیمی که دم نوش رازیانه مینوشد! مدام به خیابان عشق سر میزند! و در حسرت دیدن هنرپیشگان انچنانی سینمائی است! در برخی لحظات با لهجه ترکی به اصطلاح نیم بند وطنی سخن گفته و شوخی میکند که قابل قبول و درک نیست، وی در جای دیگری از اجرا، کاملا هوشمندانه و تخصصی از تفاوتها و شاخصه های ادیان سخن میگوید. ادیانی که بوی عطر آنان هویت و معرفشان بوده و با استشمام این عطرها میتوان حدس زد که وارد مکان ویژه کدام ادیان شده آید (هرچند در این بررسی به شکلی بی انصافانه به دین مربوط به رنگ آبی برخورد کرده و ارزشهای آن را کمرنگ میکند)! موسیو ابراهیمی که با الاغ جابجا میشده است و حتی یک بار پشت فرمان یک ماشین ننشسته است در این نمایش، چنان از صوفی و صوفیگری و رسیدن به درجات بالای معنویت سخن میگوید که بسیاری از معتقدان واقعی و دلباخته این سلوک هم به این درجه و دقت نمی توانند از آن سخن گفته و نگاه خاص و اندیشمندانه ای به این مسلک و مرام داشته باشند.
اما گذشته از متن، از جنبه کارگردانی آنچه نمایش را تا انتها پیش می بردو موجب میشود تماشاگران با نمایش همراه شده و آن را دنبال کنند بازی بازیگران نامآشنای این نمایش اشکان خطیبی و بخصوص رضا مولایی است که در یک هماهنگی بسیار عالی و حسابشده، هرکدام بهتنهایی بار اجرائی ۵ الی ۶ نقش را بر دوش کشیده و بدون توسل به ارائه تیپسازیهایی سطحی و کلیشهای، با بهرهگیری از تکنیک (بازیگر نوعی) نقشهای خود را ارائه میدهند. نقشهایی که به باور نشسته، لحظات جذابی را در نمایش ایجاد کرده و مخاطب با آنها ارتباط برقرار میکند. هرچند که صحنههایی مانند خواندن نامه عبدالله دوست موسیو ابراهیم به این اجرای هویت دار آسیبزده و نمایش را در لحظاتی به سطحی آورد. عدم استفاده از طراحی نوری خلاقانه و متنوع و توسل جستن به نوری یکنواخت و خستهکننده در کل اجرا، نگاه ظاهراً مینی مالیستی اما اقتصادی و محقرانه به طراحی صحنه درحالیکه میشد این طراحی صحنه بسیار جذابتر و کاربردیتر بوده و امکان خلق ترکیببندیهای زیباتر و متنوعتری را به کارگردان بدهد، عدم تحلیل واقعی از رفتار پدر موسی و گذری بسیار سطحی از فاجعه جنگ جهانی و کشتار طرفداران ادیان مختلف در آن بدون اینکه در این زمینه اطلاعاتی به تماشاگر داده شود، عدم استفاده از ویدئو پروجکشن که میتوانست نقش بسیار مهمی در القای رؤیاها و فضاسازیهای نمایش و اشخاص نمایشی آن بکند و کمی طولانی بودن بدون دلیل متن و اجرا، ازجمله دیگر مواردی هستند که توجه به آنها میتوانست اجرای نمایش موسیو ابراهیم را به سطحی بالاتر و کیفیتر ارتقا داده و ویژگیهای مثبت آن را افزایش دهد.
جنبههای کمیک این اجرا در لحظاتی بهخوبی به بار مینشیند اما در برخی از دقایق اجرایی، تأکید بدون دلیل بر این جنبهها موجب میشود که مسائل مهم، جهانشمول و تراژیک اجرا و متن در هالهای از لودگیها گم شود که ازجمله این موارد میتوان به سخره گرفتن رفتاری و گفتاری پدر موسی اشاره کرد که خنده تماشاگر را برمیانگیزند اما مخاطب به این مسئله فکر نمیکند که ویژگیهای نابهنجار رفتاری پدر موسی مانند گوشهگیر و افسرده بودن وی براثر خاطرات دردناک وی از کشتارهای وحشتناک جنگ جهانی دوم حادثشده است که درنهایت هم به خودکشی وی منجر میشوند، مرگی اسفبار که در سایه خودها گم میشود و یا حضور چند و چندینباره موسی در خیابان عشق و جریان خاص و ویژه لبخند زدن در این خیابان و لحظاتی ازایندست که در اجرا کم هم نیستند و موجب میشوند تماشاگر درنهایت با مجموعهای از شوخیهای متنی و اجرائی سالن نمایش را ترک گوید و حتی دقیقهای به دستاوردها و نکات انسان سازانه و تراژیک نمایش فکر نکرده و نیندیشد، مقولهای که گمان نمیرود خواسته امانوئل اشمیت فیلسوف، کوشک جلالی کارگردان و مولائی و خطیبی در جایگاه بازیگران این نمایش، بوده باشد. در پایان این مکتوب بایستی بر این نکته تأکید ورزید که نقش تعیینکننده علیرضا کوشک جلالی این کارگردان پرتلاش کشورمان در ارتقا سطح کیفی آثار نمایشی در تهران و بالأخص سایر استانهای کشور و به روی صحنه بردن متون ارزشمند داخلی و خارجی نکتهای نیست که بتوان آن را نادیده گرفت و بر آنان تأکید ویژه نداشت.
مسعود موسوی
نقل مطلب از: تئاتر آنلاین