معرفی فیلم "سکوت" ساخته اینگمار برگمان
فیلم سکوت (1963) را میتوان به عنوان یکی از نابود کننده ترین و سیاه ترین اثار اینگمار برگمان و همچنین یکی از خفقان آور ترین و لرزاننده ترین اثار سینمای جهان به حساب آورد.داستان فیلم در رابطه با 2 دو خواهر به نام های "استر" و "آنا" است که در راه رسیدن به سوئد توقفی چند روزه در شهری نا شناخته و عجیب و غریب میکنند که هیچ کدام از آنها زبان ان شهر را نمیدانند."استر" که خواهر بزرگتر است,دچار یک بیماریه ارثی و لا علاج میباشد و نسبت به خواهرش "آنا" احساس قیومیت و ریاست میکند.اما "آنا" دقیقا در قطب مخالف خواهرش قرار دارد و از "ریاست" و "اسارت" بیزار است.رفته رفته مشاجره و بحث نابود کننده و لرزاننده ای بین این دو خواهر رخ میدهد و متوجه می شویم که "انا" فکر میکند که خواهرش صرفا خواهان مدیریت روی وی است اما این در حالیست که "استر" تنها کسی است که خواهر کوچکش را دوست میدارد.سر انجام "آنا" به همراه پسر 10 ساله اش در کمال تعجب خواهر بزرگتر و مریضش را در کنار مستخدم هتل که زبان استر را نمیفهمد,در بستر "مرگ" رها میکند و خود با قطار به سمت سوئد حرکت میکند...
فیلم نه یک فیلم تفریحی,نه یک فیلم هیجانی,نه یک فیلم اموزنده,بلکه یک فیلم ویران کننده است.فیلمی که روایت گر "ویرانی ها" و "رنجش های معنوی و باطنی" همه ی ماست..."دو خواهر" با دو روحیه و باطن کاملا متضاد و متناقض در جایی غریب و ناشناس که هیچ کس زبان آنها را نمیفهمد!اینجاست که ویران کنندگی فیلم به اوج میرسد!گویی که ادم های ان شهر همگی سیاهی لشکر اند و در این میان فقط دو چیز به چشم میخورد:"جدال استر بیچاره با مرگی طاقت فرسا" , "تضاد ها و اختلافات ویران کننده ی دو خواهر"!
اسکلت فیلم,"سکوت" است.در فیلم به ندرت ما به دیالوگ بر میخوریم!همه چیز شوکه کننده و در سکوت جریان میابد.نکته ی قابل توجه این فیلم این است که گویی شخصیت های فیلم چه 3 شخصیت اصلی و چه مستخدم هتل و چه مردمان شهر,همه و همگی به معنای خود کلمه "مریض" و "رنج دیده اند".
از "استر" که عملا مریض جسمی است و گویی بیماری اش از پدرش به او انتقال یافته است گرفته تا "آنا" که مریض جنسی است و نمیتواند شهوت خود را کنترل کند و صرفا برای آزادی اش دست به تن فروشی میزند و همچنین پسر 10 ساله که عملا از لحاظ عاطفی مریض و رنج دیده است و عملا محبت مادر ازادی خواه و بی توجهش را کم دارد و همچنین مردمان شهر که یا مثل روبات بی احساس هستند و یا چشم چران و صد در صد مریض جنسی هستند.
نکته ی ویران کننده ای که در این فیلم موجود است,مربوط به شخصیت "استر" است.استر شخصیتی است که علیرغم بیماری مهلک خود بی پرده عاشق خواهر و خواهر زاده اش است.اما "انا" این محبت را نمیپذیرد و به محبت خواهرش به چشم یک نوع "اسارت" نگاه میکند.استر در اینجا شخصیتی است که از هر لحاظ به بن بست رسیده و برای خروج از هر یک از آنها شدیدا تقلا میکند.او از یک طرف دچار بیماری و از طرف دیگر دچار کمبود محبت جنس مخالف و از طرفی دیگر دچار عدم درک از سوی خواهر و خواهر زاده اش است.او برای رهایی از بیماری اش خود را به هر راه مصنوعی از جمله اهنگ گوش دادن و رقص ساختگی و لبخند های مصنوعی و نوشیدن شراب به مقدار فراوان,تظاهر به رو به راه بودن میکند.حتی او برای نزدیک شدن به خواهرش و خواهر زاده اش تلاش های فراوانی میکند اما نه خواهرش و نه حتی خواهر زاده اش وی را نمیپذیرند به طوری که خواهر زاده اش حتی به استر اجازه نمیدهد تا وی را لمس کند...در واقع استر شخصیتی است که بیشتر از بیماری "روحی" و عدم درک متقابل و تنهایی رنج میبرد تا بیماری جسمی...
در مورد شخصیت "آنا" باید گفت که او فردیست که برای "تصورش" کار میکند.او صرفا به علت تصور غلطی که از خواهرش دارد نسبت به "آزادی" عطش دارد.او که باطنا از کلمه ی "اسارت" متنفر است صرفا به این دلیل که تصور میکند خواهرش در نقش یک زندان برای اینده و ارزو های وی است در کافه های شهر عجیب راه می افتد و با مردی غریبه نزدیکی میکند و حتی وی را به هتلش برای ادامه ی این کار دعوت میکند.سکانس "نزدیکی با مرد غریبه" یکی از نابود کننده ترین سکانس هاست.انا در این سکانس بعد از اینکه خواهرش وی را مشغول نزدیکی پیدا کرد,با افتخار خود را در حال رابطه ی جنسی با مرد غریبه به خواهرش نشان می دهد که این سکانس چیزی را جز حماقت و نفرت و تصور غلط آنا نسبت به خواهرش نشان نمیدهد.درست چند ثانیه بعد آنا به طرز دیوانه واری میخندد و در همان حال گریه میکند تا انجا که مرز این خنده و گریه ی دیوانه وار برای مخاطب دشوار می شود و این کلوز آپ عملا نشان میدهد که آنا از طرفی به خاطر اینکه با نشان دادن این نزدیکی به خواهرش "آزادی" خود را به وی اثبات کرده,پیروز مندانه میخندد و در همان لحظه از حقارت خودش و این تن فروشی میگرید و مرد غریبه را میزند...این سکانس را باید یکی از ویرانگر ترین سکانس های تاریخ دانست.
نکته ی بهت اور این سکانس,نابودی ارزش هاست...در این سکانس هیچ عشق و علاقه و تفاهمی نمیبینیم!رابطه ی جنسی به خاطر نفرت و اثبات ازادی بود!رابطه ی بین زن و مرد نیز نه رابطه ی انسانی بلکه کاملا انسانی بود!چون حتی آنا و آن مرد حتی زبان یکدیگر را نمیفهمیدند و چه ویران کننده بود آنجا که آنا از سرگذشت و درونیاتش برای مرد میگفت اما مرد مانند یک روبات یا حیوانی نفهم در گوشه با کفش هایش بازی میکرد!نه نسبت به گریه های آنا توجهی داشت و نه نسبت به کتک های انا به وی و نه نسبت به خنده هایش!او فقط دیوانه وار بوسه میزد و نزدیکی و نزدیکی و نزدیکی میخواست و بس!
شخصیت یوهان (پسر آنا) شخصیتی منزوی,فراری و ناهنجار است که شدیدا نسبت به "محبت" عطش دارد اما نه به خود و نه به بقیه اعتمادی ندارد...او همیشه در هنگام مشاجره ی های طولانی و مکرر دو خواهر معمولا از اتاق بیرون میشد تا به اصطلاح بین صحبت 2 بزرگتر نباشد!از طرفی او به طور دیوانه وار و غیر طبیعی ای مادرش را لمس میکند و بر شانه ی وی سر میگذارد.کاملا فقر محبت وی مشهود است.او به قدری نسبت به محبت مادر خوش گذران و متوهمش عطش دارد به طوری که گویی با خود عهد کرده که یا محبت و لمس مادر و یا هیچکس!به طوری که میبینیم هرگز به خاله اش "استر" اجازه ی این را نمی دهد که وی را لمس کند.او نسبت به همه فراری است.دیدش نسبت به همه ی اطرافیان منفی است.فرار یوهان از "مستخدم" تنهای هتل نوعی فرار از خود و خاطراتش است!فراری که حقیقتا ریشه در فرار مادرش از وی دارد.او از لحاظ وضع عمومی به هیچ وجه نمیتوان مشخصا گفت که وی "نرمال" است یا "ناهنجار"...او محبت را خوب میفهمد!اما ناهنجاری های بدی نیز دارد.برای مثال او به یکی از خدمه ی هتل حرکتی تمسخر امیز و زشتی کرد و همچنین در راه روی هتل در کمال تعجب ادرار کرد.این کار وی عملا فقر تربیتی و فقر وجود مادر و پدرش در کنار وی را نشان می دهد.یکی از ویران کننده ترین سکانس های فیلم همان سکانسی است که مادر یوهان با مرد غریبه در جلوی چشم یوهان بدون اینکه متوجه شوند یوهان مشغول مشاهده ی انهاست,با هم معاشقه میکنند و بوسه میخورند...!شاید در این سکانس ببینیم که یوهان بی توجه از کنارشان رد میشود و یا ممکن است بگوییم که او بچه است و نمیفهمد,اما از نگاه کنجکاوش به تابلوی نقاشی زن و مرد عریان متوجه می شویم که او این مفاهیم را خیلی خوب درک میکند و قطعا هرگز در اینده این کار مادرش را فراموش نخواهد کرد...
به هر حال بزرگترین تراژدی فیلم,قطعا یوهان معصوم و کوچک بود که میتوانست هنجارمند باشد اما به خاطر بزرگتر های به اصطلاح "فهیم" اش رو به نابودی گروید...پرسه زنی های یوهان در هتل عملا حکم سفری از درونیات و ذهنیات و رنجش های بچگانه ی یوهان بود...راه رویی که میتوانست به مکانی برای شیرین کاری ها و بازیها و نشاط های کودکانه ی وی تبدیل شود اما جایی برای ادرار و دیدن معاشقه ی مادرش با مردی دیگر شد...
فیلم "سکوت" فیلمی مرگبار است.فیلمی که سکوت حکم فرما شده بر آن مغز استخوان هایمان را نیز به لرزه در می اورد.سیاهی فیلم به اندازه ی سیاهی شبی تار است.فیلمی که چه استادانه,رنجش های کشنده ی ادم هایی که محکوم به تباهی شده بودند را نشان داد...!اثری عظیم و بیانگر جسم های درد مند و مریض همه ی ادم های خیر خواه با دلی پر از حرف و فکری پر از اندیشه ی محبت,که نه فهمیده می شوند و نه کسی میخواهد که انها را بفهمد و سرنوشتشان مردن در جاییست که تنها به خاک سپارنده اش,شخصیست که زبانشان را نمیفهمد!فیلمی از معصومیت های یوهان و یوهان هایی که هنوز هم گرمای محبت هیچ کس را با صرفا "رویای اینکه مادرشان به انها گرمای محبت میدهد" عوض نمیکنند...و فیلمی از آنا هایی که با تصورشان, خود را میفروشند,خود را به انحطاط میکشند و در انتها تنها و تنها به خیال اینکه ازاد شده اند,شیشه ی پنجره ی قطار را باز میکنند تا باران و طراوت صورت انها را بشوید و به خیال خودشان,زندگیشان را تازه کند...نمیدانند که باران هرچه را پاک کند,نقش حک شده بر سنگی سخت (که همان بار گناهان و انحطاط های انسان هاست) را پاک نمیکند...انها میمانند و با تصورات جدیدشان خود را پست میکنند و شاهد ان هستند که یوهان های زندگیشان در جلوی چشمشان به زوال میروند...و همچنان سکوت...!
منبع: سینما سنتر