معرفی رمان گلی ترقی - دو دنیا
خاطرهها سرمایههای آدمها هستند، باید در زمان حال زندگی کرد اما خوشایند است که خاطرههایی وجود داشته باشند که انسان وقتی به آنها برمیگردد لبخند بزند و دلگرم شود. فضای سالهای دههی چهل و پنجاه در ایران برای نویسندگان زیادی سوژهی نوشتن بوده است. گلی ترقی در مجموعه داستان دودنیا خاطراتی را از آن زمانها روایت میکند، خاطراتی که آنقدر خوب و زنده توصیفشدهاند که مانند صحنهی تئاتر از جلوی چشم خواننده میگذرند و لحظات خواندن کتاب را برایش شیرین میکنند.
درباره کتاب دودنیا اثر گلی ترقی
داستان دودنیا مجموعه داستانی است که 7 داستان از گلی ترقی را در خود جایداده است. این کتاب را گلی ترقی در ادامهی کتاب خاطرههای پراکنده نوشته است. به گفتهی گلی ترقی داستانهای «اتوبوس شمیران»، «خانه مادربزرگ» و «دوست کوچک» که در خاطرات پراکنده منتشرشدهاند درواقع متعلق به این کتاب است.
علاوه بر این داستان پدر که قبلاً در کتاب خاطرات پراکنده منتشرشده بود، در این کتاب کامل شده و دوباره منتشرشده است. گلی ترقی در مقدمهی کتابش گفته است: «امیدوارم روزی در آینده همه این داستانها که مجموعه پیوستهای از خاطرات یک دورهاند، یکجا منتشر شوند زیرا این داستانها را میتوان فصلهای یک رمان شمرد.»
داستانهای این کتاب بهصورت اولشخص نوشتهشدهاند. لحن داستان بسیار روان و خودمانی است و ادبیات عامه در آن به چشم میخورد. داستانها پیچیده نیستند و تنها روایتهایی روزمره و آشنا از زندگی مردمان نیمقرن قبل ایران است.
مروری بر فصلهای کتاب دودنیا
عنوان داستانهای کتاب دودنیا به شرح زیر است:
اولین روز
خانمها
آنسوی دیوار
گلهای شیراز
فرشتهها
پدر
آخرین روز
در بخشی از کتاب دودنیا میخوانیم
چهاردهسالگی، انگولکی؛ رنگی، پر از وسوسههای کیفآور، ته روزهای گرم و غبارآلود تابستان نشسته و برای
بردن من آمده است. میترسم و چهارچنگولی به تهمانده امن و راحت کودکی میچسبم. آدمها شکل سابقشان نیستند و بویی غریب میدهند - بوی عرق تن و غذای مانده. بوی گوشت و پشم گوسفند، شبهای تنبل و بیخیال آنوقتها (شیرجه توی تخت دمر با دست و دهان نشسته. خوش) تبدیل به شبهایی داغ و سرگیجهآور شده؛ پر از پچپچهای آزاردهنده و خوابهای آشفته.
چهاردهسالگی مثل سفر به سرزمینی ناشناخته است و قوانین خودش را دارد. دوچرخهسواری در کوچههای
خلوت، پابرهنه گشتن توی باغ، پرسه زدن در خیابانهای مشکوک و شوخی با خدمتکارهای جوان خانه قدغن شده است. در عوض، لباسی دخترانه با آستینهای پفی و یقهی توری سفید برایم خریدهاند و در این لباس ناراحت بدن جدیدم را کشف میکنم و با آن غریبهام.
نمیخواهم بزرگ شوم و کسی این را نمیفهمد. تا دیروز بدنم نامرئی بود و از زشتی و زیباییاش بیخبر بودم. حالا دستپاچه و شرمگین، دگمههای بلوزم را میبندم و از برهنگی گردن و بازوهای لاغرم خجالت میکشم. خانم ناز برایم چادرنماز سیاه آورده و به من میگوید که باید از بدنم مثل گنجی مقدس محافظت کنم. خودم را بپوشانم و بدانم که بکارت دخترهای جوان بزرگترین سرمایه زندگیشان است.
پنجشنبهها بعدازظهر درس پیانو دارم (با زور و اکراه) و مادر این بار اسمم را در کلاس خانمی ارمنی نوشته است. این کلاس- کلاس بدبختی - خانهای متروک در انتهای کوچهای بنبست است. راهپلهها بوی مستراح و دوای ضدعفونی میدهند. بوی بیمارستان و چیزهای پوسیده و پیر، اتاقها نیمهتاریک و خاک گرفتهاند و پنجرهها هميشه بسته است. خانم معلم پیرزنی زشت است که از شدت اندوه و خشم ناخنهایش را میجود وبا چوبی بلند به لبه پیانو میکوبد. زیر چشمهایش سیاه است و دماغ تیزش مدام میجنبد. انگار میخواهد عطسه کند یا بویی مشکوک به مشامش خورده است. چشمش که به من میافتد. حالش بد میشود. تابهحال دو بار از شدت عصبانیت به پشت دستم کوبیده و اشکم را درآورده است.
مطالب مرتبط:
معرفی کتاب فرصت دوباره - گلی ترقی
معرفی رمان ایرانی اتفاق
نقد و بررسی کتاب بازگشت
منبع: فیدیبو