نقد و بررسی کتاب پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی
«مینواختند چنین آوایی
در آن دم که جنگ چشم از خواب گشود
مینواختند چنین آوای
در آن دم که گرد جنگ از راه رسید
من از فراز یازدهسالگی
سرگشته نگاه میکردم»
این جملات بخش آغازین پیشگفتار نمایشنامهای است که قصهی دیگری از جنگ تعریف میکند. صاحب نمایشنامهی «داستان خرسهای پاندا به روایت ساکسیفونیستی که دوستدختری در فرانکفورت دارد» نمایشنامههای کمنظیر دیگری هم نوشته است. پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی نمایشنامهی دیگری از ماتئی ویسنییک است که به یکی از مسائل مهم دوران جنگ پرداخته است، دغدغهای به نام تجاوز. موضوع تجاوز موضوعی است که در بسیاری از جنگها اتفاق افتاده و جامعه را تحت تأثیر قرار داده است، این اتفاق که راهی ناجوانمردانه برای تضعیف روحیهی دشمن است تأثیراتش را تا نسلها ادامه میدهد. در بسیاری از آثاری که دربارهی جنگهای مختلف نوشتهشده است دراینباره مطالبی آمده است اما نمایشنامه پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی این موضوع را در محوریت قرار داده است و بیپرده داستان غمگین آن را روایت میکند.
درباره کتاب پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی
پیکر زن همچون میدان نبرد سال 1997 نوشتهشده است. این نمایشنامه در فضایی سور رئال گفتوگوی میان دو زن را در بیمارستان روایت میکند. دو زن از دودنیای مختلف که یکی روانشناس است و دیگری قربانی جنگ. در سراسر این نمایشنامه روایتهایی واقعی برای توصیف صحنهها بهکاررفته است، به گفتهی ماتئی ویسنییک او از کتاب «رویداد فراموششدگان» اثر ولیبور سولیک برای توصیف صحنهی کشتارها از زبان دورا استفاده کرده است.
منتقدان ادبی و خوانندگان نظرات مختلفی درباره این نمایشنامه داشتهاند. در نقد و معرفیای که بهاره ارشد ریاحی دربارهی این نمایشنامه نوشته است، آمده است: «در مورد نمایشنامهی پیکر زن، یک میدان مبارزه در جنگ بوسنی، رئالیسم تلخ و گزندهی جنگ، کشتار و تجاوز، به نوشته فضایی رسمی، جدی و واقعگرایانه میدهد. در طول روایت، تقریباً به هیچ نشانهی استعاری برنمیخوریم. روایت مانند گزارشهای یک ژورنالیست از میادین جنگ بوسنی و بهصورت برشهایی کاملاً تصویری جلو میرود. گزارشهایی که به دلیل روان و یکدست بودن نثرشان، ما را به یاد فضاهای داستانی همینگوی میاندازد.»
سال 84 این نمایشنامه با کارگردانی تینوش نظمجو و بازی فریبا کامران و مهشید مخبری در ایران روی صحنه رفت.
خلاصه داستان پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی
داستان گفتوگوی میان دورا و کیت است. کیت روانشانسی است که همراه گروه تجسس به کرواسی آمده است، او تصور میکند شاید بتواند بازماندهای را از تبعات جنگ نجات دهد. درصحنهی نخست کیت مشغول خواندن یادداشتهای روزانهاش است. او سعی میکند سرچشمههای خشونت نژادی در بوسنی را بررسی کند.
کسی که سر راه کیت قرار میگیرد زنی به نام دوراست که 5 سرباز در جنگ بوسنی به او تجاوز کردهاند. او از این اتفاق باردار است، این دو زن از دو فرهنگ متضاد و دو زندگی متفاوت و حتی لهجههایی که در آن تفاوت بسیار مشهود است مشغول صحبت میشوند ...
در بخشی از کتاب پیکر پیرزن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی میخوانیم
دورا، کیت.
کیت: سلام دورا.
دورا: شما به من دروغ گفتین.
کیت: من هیچوقت بهت دروغ نگفتم دورا.
دورا: شما به من احتیاج ندارین.
کیت: چرا.
دورا: شما به من احتیاج ندارین.
کیت: من به تو احتیاج دارم دورا.
دورا: چی میخواین بدونین؟
کیت: نمیدونم.
دورا: چی میخواین بفهمین؟
کیت: نمیدونم. تنها چیزی که میدونم اینه که بریدم.
دورا: شما بچه دارین؟
کیت: دو تا دختر دارم. ولی سه ماهه که ندیدم شون.
دورا: شما دیوونهین.
دورا: بوستون چه شکلییه؟
کیت: شهر زیبایییه.
دورا: عکس دارین؟
کیت: عکس دخترام؟
دورا: نه عکس بوستون.
کیت: آره. فردا براتون عکسهای بوستون رو میآرم.
دورا: من از بازجویی متنفرم کیت.
کیت: ولی من از شما بازجویی نمیکنم.
دورا: چرا کیت. شما آمریکاییها توی این یارو، رواندرمانی، خیلی زبلین... ولی من از بازجویی متنفرم.
کیت: من از شما بازجویی نمیکنم.
دورا: شما تظاهر میکنین ازم بازجویی نمیکنین ولی دارین من رو با همه این تکنیکهای زیرکانه درمانیتون شکنجه میدین...
کیت: قسم میخورم، دورا، من بهعنوان یه دکتر پیش تو نمیآم.
دورا: شماها توی رواندرمانی زیادی زبلین.
کیت: تو باید زندگیت رو بکنی دورا.
دورا: من مطمئن نیستم دلم بخواد زندگی کنم کیت.
کیت: تو باید زندگی کنی دورا.
دورا: اون چیزی که تو فکر میکنی من باید بکنم به من ربطی نداره. این چرندیات کلیشهای درباره زندگی که قویتر از هر چیزه و این جور مهملات رو به رخ من نکش.
کیت: نه دورا.
دورا: زندگی قویتر از هر چیزی نیست.
کیت: نمیدونم.
دورا: این مرگه که از همهچیز قویتره.
کیت: نمیدونم.
دورا: این زور وحشیانه ست که از همه چیز قویتره.
کیت: نمیدونم.
دورا: کیت تو میدونی من چرا هنوز زنده موندم؟
کیت: نه... چرا...
دورا: چون فهمیدم که خدا وجود داره کیت.
کیت: درسته.
دورا: این نفرته که جلو مرگم رو گرفته، همین. میفهمی کیت؟ کیت تو آدم باایمانی هستی؟
کیت: نمیدونم.
دورا یکییکی گلبرگهای لالههایی را که کیت برایش آورده میکند.
دورا: تو محاله بتونی من رو وادار به زندگی بکنی کیت. فوتوفنت برام مضحکه.
کیت: میدونم دورا.
دورا: تو اینقدر سادهدلی که کمکم دارم بهت دلبسته میشم. کیت.
مطالب مرتبط:
معرفی رمان خارجی بیروت 75
نقد و بررسی کتاب کتابخانهی عجیب
کتاب صوتی "شش داستان کوتاه مدرن" با روایت بهروز رضوی
معرفی کتاب ریگ روان نوشته استیو تولتز
منبع: فیدیبو