نقد و بررسی کتاب سرزمین نوچ
همواره میلیونها انسان در سراسر دنیا برای بدست آوردن سطح کیفی بهتر در زندگی خود مهاجرت میکنند. خیلی از جوانان ایرانی هم در خارج از مرزها به دنبال خوشبختی و کامیابی هستند. فارغ از اینکه دلیل مهاجرت تحصیل، کار یا زندگی باشد مهاجرت به یک کشور جدید و وفق پیدا کردن با فرهنگ و آداب و رسوم آن کشور از چالشهایی است که اغلب مهاجران با آن مواجه هستند. اما در عین حال شرح حال افرادی که این تجربه را از نزدیک لمس کردهاند میتواند برای آنهایی که قصد مهاجرت دارند یا رویای آن را در سر دارند جالب باشد.
کیوان ارزاقی در رمان سرزمین نوچ از چالشهای یک ایرانی در کشور غربی میگوید. واقعیتهایی که ممکن است برای هر فردی در مهاجرت اتفاق بیفتد.
خلاصه داستان سرزمین نوچ
سرزمین نوچ رمان بلندی دربارهی زوج جوان ایرانی به نام آرش و صنم است که به آمریکا مهاجرت میکنند و با اتفاقات و فراز و نشیبهایی در این کشور مواجه هستند.
داستان از فرودگاه و لحظهی خداحافظی آغاز میشود و بعد از ورود صنم و آرش به آمریکا و پیوستن به جمع دوستانشان که سالیان زیادی است در این کشور اقامت داشتهاند، ادامه پیدا میکند. اما کنار آمدن با زندگی در کشوری جدید برای آرش هر روز سختتر میشود تا جایی که تصمیم عجیبی میگیرد.
نگاهی به شیوهی روایت رمان سرزمین نوچ
سرزمین نوچ رمانی است که در 22 فصل با مضمون مهاجرت نوشته شده است. کیوان ارزاقی در این کتاب قصهی آرش و صنم و دوستانشان را در آمریکا و تاثیر مهاجرت بر روابطشان را روایت میکند. از همان خطهای ابتدایی داستان با توصیف فضای فرودگاه و بغض و خداحافظی همراهان و آشنایان آرش و صنم روبهرو هستیم. آرش از همان ابتدا نشان میدهد که تمایل زیادی برای رفتن ندارد و دل کندن برای او سخت است. نویسنده با تلفیق حس غم و طنز سعی میکند بار سنگین خداحافظی را در سطرهای آغازین تا حدودی کم کند، حسی که کم و بیش، بیشتر ایرانیان آن را تجربه کردهاند.
داستان از زبان آرش روایت میشود، شیوهی روایت اول شخص در کتاب باعث شده تا احساس ترک خاطرات و تعلقات حتی برای خوانندگانی که تا به حال مهاجرت نکردند ملموس و قابلباور باشد. مزیت دیگر این شیوهی روایت، بیان احساسات دقیق و دغدغههایی است که از زبان خود فرد مهاجر میشنویم.
کیوان ارزاقی در اولین کتاباش از تجربیات شخصی خود در مهاجرت به آمریکا استفاده کرده است. نویسنده زندگی خانوادههای آمریکایی و روابط آنها را هم برای خواننده به تصویر میکشد به طوری که تجسم این که در کشورهایی مثل آمریکا چه خبر است با کتاب با زبانی ساده و شیرین امکانپذیر است.
شخصیتهای اصلی کتاب آرش و صنم بعد از مهاجرت تناقض عجیبی پیدا میکنند. آرش نمیتواند خود را با محیط جدید هر چند با رفاه و امکانات بیشتر وفق دهد و فکر میکند هیچ سنخیتی با این مکان ندارد. او هر روز دلش برای ایران تنگ میشود و غربت برای او دلگیرتر میشود. آرش از انتخاب خود راضی نیست و غرق خاطرات است. اما صنم دیدگاه او را ندارد و به راحتی با این مسئله کنار آمده است او میخواهد به زندگی جدید خود عادت کند و با فرهنگ غربی کنار بیاید. صنم معتقد است که همه مهاجرت میکنند و ما تنها افرادی نیستیم که به سرزمین دیگری آمدیم اما این بحث و جدلها بین آنها بالا میگیرد و در روابط آنها تاثیر میگذارد. ارزاقی روابط زن و شوهر را از ابتدا تا انتها به شکلی نشان میدهد که خواننده میتواند آنها را قضاوت کند. نکتهی جدید و زیبا در رمان سرزمین نوچ دور بودن داستان از روایتهای تکراری و پیش ازاین نوشته شده با موضوع مهاجرت زوجهای جوان مثل بیبند و باری دختر یا پسر به محض رسیدن در کشوری غربی است.
رفت و برگشتهای زمانی و روایتهای نوستالژیک که از زبان آرش بیان میشود و میتواند هر خوانندهی ایرانی را تحتتاثیر نوستالژیگرایی قرار دهد، داستان نوچ را خواندنیتر کرده است به طوری که خواننده اصلا احساس نمیکند که چند صفحه از کتاب جلو رفته است. ارزاقی برای استفاده از حس نوستالژیگرایی خواننده از جزییات زیادی در توصیفاتش استفاده کرده است: «دفتر کلاس اول دبستان، دست خطهای کج و معوج، نقاشی، کاردستی، آرشیو مجلات و روزنامهها، آلبوم عکسها. خنزر پنزرهایی را که سالها از این خانه به آن خانه کشاندی حالا اینجا باید تکلیفش را مشخص کنی. همان جایی که تصمیم به مهاجرت میگیری. دو تا چمدان 23 کیلویی نه قدرت تحمل این همه خاطره را دارد و نه تو میتوانی دل بکنی از همه چیزهایی که زمانی دلخوشی تمام زندگیات بود».
در بخشی از کتاب سرزمین نوچ میخوانیم
بالای تپهی سرسبزی که درختهای نخل زیادی روی آن کاشته شده و مشرف به شهر لس آنجلس است، جلوی خانهی بزرگی که دست کمی از کاخ ندارد میایستیم. هر چقدر اصرار میکنیم عماد سبد گل را دستش نمیگیرد. میگویم:«رسمه. این جا هم که باشی تو باید دسته گل رو بگیری».
- اون جوری می افتم تو رودرواستی، مجبور می شم دختره رو بگیرم.
هومان خودش را در شیشهی ماشین نگاه میکند و دستی به موهاش میکشد:«آره ارواح عمهات با این لباس پوشیدنت حتما خوشش میآد میمردی به کمی رسمیتر میپوشیدی؟» قیافهی هومان بدجور درهم است. تا حالا چند بار به عماد گفته که لباسش برای مراسم خواستگاری مناسب نیست.
- برو بابا دلت خوشه. رسمی دیگه چیه؟ اومدم آمریکا کت شلوار نپوشم. میخوام راحت باشم.
صنم گردن بندش را صاف میکند و هومان بعد از اینکه لباسش را مرتب میکند، زنگ خانه را می زند. در که باز میشود، همه جا پر از نور میشود. لوستر بزرگی از سقف آویزان است. پلههای مرمر سفید را بالا میرویم و وارد لابی میشویم. عماد سوتی بلند و کشدار می زند. روبه رومان آینه بزرگی به دیوار قاب شده است.
مطالب مرتبط:
معرفی کتاب فرصت دوباره - گلی ترقی
معرفی رمان ایرانی اتفاق
نقد و بررسی کتاب بازگشت
نقد و بررسی کتاب جیران و اسرار حرمسرای ناصرالدین شاه
منبع: فیدیبو