نقد و بررسی کتاب باران مرگ
عبرت از حادثههای رخ داده در طول تاریخ یکی از مضمونهایی است که نویسندگان از آن برای خلق داستانهای مهیج استفاده میکنند. اتفاقهای هولناک نظیر جنگ، انقلاب و بیماری وقایع جدانشدنی از زنجیرهی زندگی انسانهاست که بارها معضلات حلنشدنی را ایجاد کردهاند. گودرون پازوانگ نویسندهی برتر ادبیات کودک و نوجوان آلمان، با الهام از یک فاجعهی دهشتناک، داستان باران مرگ را آفریده است. داستان باران مرگ کتابی متمایز از سایر آثار مربوط به وقایع خاص است؛ زیرا معمولا اتفاقهای ناگوار از دریچهی نگاه بزرگسالان به تصویر کشیده میشود درحالی که گودرون پازوانگ در کتاب باران مرگ داستانی نفسگیر را از زبان بچهها مطرح میکند و ما را با نگرانیهایی که کمتر دیده شدهاند، آشنا میکند.
درباره کتاب باران مرگ
کتاب باران مرگ اثر ویژه و برجستهی گودرون پاوسهوانگ در سال 1987 در آلمان بعد از حادثهی چرنوبیل منتشر شد. طی حادثهی چرنوبیل در آوریل سال 1986 میلادی در رآکتور هستهای نیروگاه چرنوبیل در شمال اوکراین، انفجار وحشتناکی رخ میدهد که جزو دو بحران هستهای رخ داده تا امروز است. گودرون پاوسهوانگ براساس این فاجعه هستهای، داستان کتاب باران مرگ با نام اصلی wolke را نوشته است که در این داستان حادثهی هستهای نظیر چرنوبیل در آلمان رخ میدهد.
خلاصه داستان باران مرگ
باران مرگ داستان دختر بچهای چهارده ساله به نام یانا است که به همراه مادربزرگ برتا، پدربزرگ هانس جورج، مادر، پدر و دو برادر کوچکش اُلی و کای در آلمان زندگی میکنند. به دنبال اوضاع بحرانی که در شهر اتفاق میافتد، یانا از مدرسه به دنبال برادرش الی میرود. یانا زمانی که به خانه میرسید از رادیو میشنود: «بر اثر حادثهای که در نیروگاه هستهای گرفن راین فلد رخ داده است. مواد رادیواکتیو همچنان از این نیروگاه به بیرون نشت میکند، بنابراین، انجام اقدامات احتیاطی برای برخی از مناطق همجوار نیروگاه ضروری است. بر این اساس، از کلیهی ساکنان این مناطق درخواست میشود بیدرنگ منطقه را ترک کنند...» یانا به همراه برادرش اُلی در خانه تنها هستند و ابتدا تصمیم میگیرند در زیرزمین خانه بمانند ولی بعد از صحبت با مادرشان تصمیم میگیرند شهر را با دوچرخههایشان ترک کنند.
در بخشی از کتاب باران مرگ میخوانیم
شاید در سکوت و تاریکی و بدون ترس بر بستری از گلهای آفتابگردان خوابیدن هم باصفا بود.
باد لاستیکهای دوچرخهی یانا خالی شده بود، اما تلمبه هنوز کار میکرد. یانا پس از باد کردن لاستیکها، کیف مدرسهاش را از ترکبند دوچرخه برداشت و آن را بدون آنکه باز کند، دور انداخت. بعد بیل را به ترکبند بست و سوار دوچرخه شد. رکابهای زنگزدهی دوچرخه، زیر فشار پاهای او قیژقیژ میکردند، اما یانا بیاعتنا به سروصدای آنها پا میزد و پیش میرفت.
توی دهکده هیچ جنبندهای دیده نمیشد. برگهای خشک و شنهایی که پس از آخرین بارندگی شدید بر سطح خیابانها پخش شده بودند، خیابانها را پوشانده بودند. موشی باسرعت به سمت دیگر جاده دوید. سگی لاغر و مردنی با استخوانهایی بیرونزده، جلو در خانهای دراز کشیده بود. یانا هر چه دقت کرد، نفهمید سگ مرده است یا خوابیده. هنگامی که به چهارراه رسید، مقابل باغچهای که روز حادثه اتومبیل مرسدس بنز از آن بیرون آمده بود، لاشهی چندین اتومبیل را دید که به هم خورده و درهم فرورفته بودند. احتمالا بولدزری آنها را به کنار جاده ریخته بود تا راه را باز کند.
یانا به خیابان 62A پیچید. چند خانه جلوتر، خانوادهای چمدانها و بقچههایشان را از اتومبیلی خالی میکردند و آنها را به داخل خانه میبردند. زنی پشت دریهای پنجرهای در طبقهی دوم خانه را بالا برد و پنجره را باز کرد. یانا صدای او را شنید که گفت:«خدا را شکر، هنوز سرجایش است، ولی موشها...!»
یانا به آخر دهکده رسید. در اطراف خود و در میان کشتزارهای رها شده، علفهای هرز و در کنار جاده، اتومبیلهای درهم شکسته را میدید. او در حالی که با دوچرخهاش پیش میرفت، گربهای را دید که از شیشهی نیمه باز یک فولکس واگن مدل گلف بیرون پرید. اتومبیل باربند داشت و کنار آن کمدی روی زمین افتاده بود. در دو دهکدهی بعدی، یانا رفت و آمد چندانی ندید. او زنی را دید که پنجرههای خانهاش را تمیز میکردو مردی که کنار کشتزار خاکستری و قهوهای رنگ گندمش ایستاده بود. مرد به ساقههایی که بر اثر باران روی زمین پخش شده بودند، زل زده بود. پیرمردی با پسرکی حدودا دوازده ساله، گاو مردهای را از طویله باران ریزبند آمده و طرح شبح مانند پل بزرگراه از میان مه سر بر آورده بود.
یانا دوباره به یاد مجسمهی سنگی کوچکی افتاد که توی قفسهی بیمارستان اضطراری دیده بود. آرزو کرد کاش چندتا، کاش چند مشت، سنگ داشت. به اطراف نگاه کرد. توی ایوان نه سنگ دیده میشد نه تکه چوب و نه حتی گیرهی کاغذ. چشمان یانا به پارچ نوشابه افتاد، آن را دو دستی گرفت و بالا برد.
مطالب مرتبط:
نقد و بررسی کتاب در حال کندن پوست پیاز
معرفی کتاب حس یک پایان
رمان خارجی کتاب فانوس دریایی - الیسون مور
منبع: فیدیبو