نقد فیلم "ساعت گرگ و میش" ساخته اینگمار برگمان
هیچ جای دیگر، به اندازه فیلم "ساعت گرگ و میش" اینگمار برگمان علاقه اش را به تکنیک های چشم گیر اکسپرسیونیسم، سورئالیسم و هراس انگیز گوتیک چنین آشکارا نشان نداده است. برگمان پیشنهاد می کند که هنرمند سرشتی اساساً دوگانه ـ فرشته وار یا شیطانی ـ دارد و این که کدام یک در آثارش غلبه یابند، بستگی به این دارد که آیا او مالک مخلوقاتش است یا آن ها مالک او.
ساعت گرگ و میش برگمان از آن دسته فیلمهای به شدت شخصی است که نیاز دارد تا مخاطب خاص خود را بیابد.من حدس می زنم که نیمی از سینما رو ها از فیلم خوششان نخواهد آمد. زیرا که هرچند فیلمی است دشوار اما فیلمی موفق نیست. برگمان خواهان همان عمل خلاق تخیل/تصویر سازی از سوی بینندگان خویش است که شرکت دیزنی برای ساخت snow whiteاز کودکان بدان نیاز دارد. اما مخاطبان بزرگسالی که من شاهد بودم به نظر نمی رسید تلاشی در این امر بکنند. آنها مشغول پچ پچ،خنده و بی ادبی کردن بودند.
برای تم فیلم برگمان از داده های افسانه ای گوتیک استفاده کرده است. هنرمند (مارک فون سیدو)الینه شده از جامعه وی که در جزیره ای به همراه همسر باردار خویش زندگی می کند. در سوی دیگر جزیره نیز قصری است که یک بارون و دوستان منحرفش در آن سکنی گزیده اند. هنگام شب هنرمند ما دچار بی خوابی ، جنون و رؤیاهای غریب می شود.
مقدار اعظم اتفاقات حادثه درنیمی از فیلم و در فاصله نیمه شب تا سپیده – ساعتی که فیتز جرالد آنرا شب هنگام تیره روح می خواند – اتفاق می افتد.برگمان در یک یادداشت کوتاه "ساعت گرگ و میش"را چنین توضیح می دهد: ساعتی است که بسیاری مردم می میرند، زمان سنگین ترین خواب ، هنگامی که رؤیا ها وا قعی تر جلوه می کنند. زمانی است که آنان که بی خواب شده اند توسط عمیق ترین ترسهای خود دوره می شوند، زمانی که ارواح و شیاطین به قدرتمند ترین حالت می رسند. در ضمن ساعت گرگ و میش ساعتی است که کودکان زیادی در آن به دنیا می آیند.
هنرمند به وضوح بسوی دیوانگی میرود. او شبهای متوالی بیدار می ماند و به شمع خویش خیره می شود،با همسر خویش از رؤیاهای غریب خود صحبت میکند (یا از خاطرات خود). برگمان به منظور استخراج یک سری رؤیاها و تصورات نامانوس به درون ناخود آگاه مرد نفوذ می کند. وی این توهمات را در امتداد خط واقعیت پس وپیش میکند تا بعضی اوقات آنچه به نظر رؤیایی بیش نبود ، واقعیتی زشت جلوه کند. بیشتر فیلم قابلیت برگمان برای فراهم آوردن نتایج عاطفی همراه با خشونت در صحنه هایی عینی را حفظ می کند.
یک شب هنرمند به همسر خود از زمان کودکی خود می گوید . والدین اش وی را در صندوق خانه ای تاریک محبوس کرده و می گویند که موجودی کوچک انگشتان وی را خواهد خورد ، کودک با وحشت بسیار شروع به فریاد زدن و کوبیدن به در صندوق می کند و تقضا می کند تا وی را رها کند.
شب دیگر از روزی میگوید که برای ماهیگیری به ساحل دریا میرود و به پسر بچه ای دیگر ملحق می شود. ما این صحنه را با کنتراست شدید سیاه و سفید می بینیم: لحظه ای است که پسر بچه پشت سر مرد می ایستد و می تواند تا وی را بر روی صخره های پایین هل دهد. لحظه ای بعد در یک جنون آنی ، مرد پسر بچه را می کشد. سئوال این جاست که آیا هردوی این صحنه ها بواقع اتفاق می افتند یا اینکه هر دو از جنس رؤیا می باشند؟ برگمان اجازه دانستن این را به ما نمی دهد.
زن از شوهر خویش هراسان می شود. ساکنین قصر سعی در اعمال روش خویش بر زندگی زن و شوهر را دارند. یک شب، بارون یک مهمانی شام ترتیب می دهد ،حاوی عناد و عداوت . [در میهمانی ] تهمتی در باره گذشته هنرمند گفته می شود. افراد قصر کم کم آماده تمسخر و مضحکه هنرمند می شوند. برگمان این تصویر را به طرزی سورئالیستی مهیا می کند؛ ما هرگز مطمئن نمی شویم که کدام حوادث واقعی و کدام یک تصوری بیش نیستند.
لیکن اگر که اجازه دهیم تا تصورات از خلال دریچه منطق گذر کرده و به لایه های درونی تر ذهن ما وارد شوند، و اگر داستان قهرمان برگمان را به جای مورد سئوال قرار دادن بپذیریم،"ساعت گرگ و میش" به گونه ای عالی فهمیده می شود. اگرچه کمترین خصومت از سوی بیننده می تواند فیلم را به سمت یک ملودرام سوق دهد. که این نادرست است.
اگر که برای دیدن فیلم می روید، فیلم را از دریچه برگمان/ در قالب واژگان برگمان ببینید.
آتش افروز