" زن " در آثار اینگمار برگمان
اینگمار برگمان فیلمساز برجسته سوئدی و خالق آثاری تکرار نشدنی در سینمای اروپا و سینمای جهان است و این یادداشت، نگاه کوتاهی است به جایگاه "زن" در آثار این کارگردان بزرگ.
کمتر هنرمندی مثل او، در آثار خود نگرشی عمیق و فلسفی به دغدغه ها و افکار زنان داشته است.دغدغه هایی که برخلاف سینمای متعارف و مرسوم، درعشق های سطحی،روابط جنسی،تصاحب مرد و یارقابت با او، وکسب پول وثروت خلاصه و تحریف نمیشود. زنان فیلم های برگمان شخصیت های هستند آگاه، حساس و پیچیده؛ همچون آینه ای که بازتاب تصویرواقعی زن اندیشمند در دوران مدرن است.مشکلات روحی و آنچه ذهن این زنان را به خود مشغول میکند،مفاهیم هستی شناسانه و روانشناختی است.چیزهایی که آزارشان میدهد عدم ارتباط صحیح انسانی،خشونت زندگی و فروپاشی روابط عاطفی دردنیایی مردسالار است.آنها به معنای هستی می اندیشند،به تنهایی انسان ها و سکوت خداوند.گاه به مراتب حساس ترو عمیق تر از مردان اطراف خود.
کارین در فیلم "همچون در یک آینه" 1961 زنی است که در آستانه فروپاشی روانی به وجود خداوند و سکوت او فکر میکند؛ اگر وجود دارد پس چرا سکوت کرده؟
روابط سرد و پیچیده او با پدر،همسر و برادرش او را دچار جنون میکند. فیلم" پرسونا" (1966) درباره ی زنی هنرپیشه به نام الیزابت است که گویی در اعتراض به هر آنچه در هستی تحمل ناپذیر است دست به سکوت زده و حاضر به گفتن هیچ کلمه ای نیست.پرسونا به معنای نقابی است که یک هنرپیشه به چهره میزند و شخصیت نمایشی او را میسازد.الیزایت از این نقاب و ایفای نقش های متعدد در زندگی(کاری که همه ما در زندگی روزمره انجام میدهیم) خسته و نا امید گشته،همان گونه که کلمات و مفاهیم روزمره نیز نقابی دیگری است که پشت آن خود را پنهان میسازیم تا با دیگران ارتباط بر قرار کنیم.ارتباطی که شاید از نظر الیزابت سطحی است و برای همین ترجیح داده سکوت کند.
در فیلم "سکوت" 1963 برگمان رابطه دو خواهر(استر و آنا)را به تصویر میکشد.رابطه این دو آمیزه ای از عشق و نفرت است.هر دو بشدت تنها هستند و سکوتی عمیق برزندگی و روابط شان سایه افکنده است . استر مترجم است و با وجود بیماری سعی میکند زبان بیگانه ی مردمان کشوری را که به همراه آنا و پسرش به آن سفر کرده اند بیاموزد.زبان همان های متفاوت ومتکثر عامل بیگانگی است، اما در عین حال تنها راه ارتباط با مردمانی دیگر ترجمه ی زبان است. استر با وجود همه رنج ها وسرخوردگی هایش در آستانه مرگ برای پسرکوچک آنا نامه ای مینویسد وطبق خواسته پسرک، برخی کلمات آن زبان بیگانه را برایش ترجمه میکند.او دراوج نا امیدی ودربحرانی ترین لحظات هم به عنوان یک مترجم امیدش را به ایجاد ارتباط از دست نمی دهد.
برگمان بارها به خاطرنوع نگاهش به زنان و لایه های درونی شخصیت آنان مورد تحسین واقعه شد،اما خود او ادعایی در این زمینه نداشت و با تواضع گفته بود" از کار کردن با زنان لذت میبرم چون یک مرد هستم. از این رو با زنان مدرن و آگاه به مسائل اجتماعی مشکلی ندارم. درحرفه ام با زنان شاغلی برخورد دارم که کار خود را با آرامش و تسلط انجام میدهند.آزادی تدریجی و پیچیده زنان در دوران ما اتفاقی مهم و جالب است."