نقد و بررسی کتاب زنان کوچک - لوییزا می آلکوت
ادبیات کلاسیک مملو از آثاری است که میتوان با خواندن آنها به سالها پیش سفر کرد و خود را در جای جای داستانها تصور کرد و با دغدغههای آن دوره آشنا شد. از میان این آثار، رمانهای زیادی هستند که میتوان با آنها در سنین کم به دنیای بزرگان سفر و زندگی آنها را مجسم کرد. داستان زنان کوچک، داستانی شیرین و روان است که با خواندن آن میتوان زندگی دخترانی را شناخت که در تلاش هستند بر مشکلات پیروز شوند.
لوییزا می آلکوت: نویسندهای برای کودکان
لوییزا می آلکوت درنوامبر 1832 در خانوادهای مذهبی در «ژرمن تاون فیلادلفیای» به دنیا آمد. تاریخ تولد او با پدرش که مردی سختکوش بود، همزمان بود و پدرش به او علاقهی زیادی داشت. لوییزا سه خواهر به نامهای «ابی گیل»، «الیزابت» و «آنا» که با الهام از آنها شخصیتهایی در داستانهایش خلق میکرد. خانوادهی لوییزا در دوران کودکی او به بوستون نقل مکان کردند و بقیهی زندگی این نویسنده در این شهر سپری شد.
لوییزا که علاقهی زیادی به نوشتن داشت، نویسندگی را با اشتیاق دنبال کرد. او شعر و داستانهای کوتاهش را در روزنامههای مختلفی مانند «آتلانتیک مانتلی» که در آن روزنامهنگاری مدرن مورد توجه بود، چاپ کرد.
لوییزا می آلکوت در دوران جنگ داخلی آمریکا به پرستاری در بیمارستان و کمک به مجروحین مشغول بود؛ او در این دوران نامههایی برای خانوادهاش میفرستاد که بعد از جنگ نامههایش را به صورت یک مجموعه به نام «شرح بیمارستان» جمعآوری و منتشر کرد. او به ادبیات کودک هم علاقه داشت و دورهای سردبیر یک مجله در زمینهی کودکان بود.
خانوادهی الیزا خانوادهای فقیر بودند که پدر او با شغل آموزگاری امرار معاش میکرد. از آنجایی که این دختر به پدر خود علاقهی زیادی داشت همیشه در تلاش بود تا با کارهای مختلف بتواند در کسب درآمد خانواده سهمی داشته باشد. او ابتدا با کارهایی مثل خدمتکاری و یا آموزش کودکان به پدر خود کمک میکرد. ولی پس از آن با استفاده از مهارتش در نوشتن توانست درآمد بیشتری کسب کند و چند سال بعد به نوشتن داستان و کتاب روی آورد و توانست در سومین دههی زندگیاش کتاب زنان کوچک را بنویسد. کتابی که به معروفترین اثر لوییزا می الکات تبدیل شد. به دنبال این موفقیت چشمگیر لوییزا داستاننویسی را جدیتر ادامه داد و کارهای دیگر خود را رها کرد تا تمرکزش کاملا روی نوشتن باشد. سه اثر دیگر به نامهای «همسران خوب» در سال 1869، «مردان کوچک» در سال 1871 و «پسران جو» در سال 1886 از او منتشر شد و با درآمد حاصل از چاپ آنها، لوییزا از پس دغدغههای مالی بهجامانده از دوران کودکیاش برآمد.
لوییزا می آلکوت فعالیتهای اجتماعی زیاد هم انجام میداد؛ از جمله تلاش برای از بین بردن بیعدالتی و مخالفت با بردهداری. او به حقوق اجتماعی برابر انسانها معتقد بود و پس از سفر به اروپا با دغدغههای بیشتری در حوزهی زنان آشنا شد.
لوییزا می آلکوت هیچوقت ازدواج نکرد و در مارس سال 1888 زمانی که به عنوان نویسندهی ادبیات کودک مشهور شده بود، در ایالت ماساچوست آمریکا درگذشت.
زنان کوچک؛ کتابی برای نوجوانان
در زنان کوچک داستان چهار خواهر را میخوانیم که نویسنده آن را با الهام از خانوادهی خود نوشته است. مگی، جو، بتی و ایمی خواهران خانوادهی مارچ هستند كه با مادر و مستخدم سیاهپوستشان در یک خانهی قدیمی زندگی میكنند. پدر آنها به دور از خانواده و در جنگ است و آنها مجبور میشوند که بدون پدر خانه را ترک کنند. هر کدام از این دختران برای غلبه بر مشکلاتشان تلاش میکنند و در روزهای سخت، زندگی پر از عشق، امید، همبستگی و ایثار را تجربه میکنند؛ تجربهای که باعث میشود خیلی زودتر بزرگ شوند و شبیه به زنان به بلوغ فکری برسند.
جو شخصیت اصلی داستان است که نمیخواهد به خاطر جنسیتش از انجام کاری منع شود و خود را به شکل پسر در میآورد. مگ، خواهر بزرگ جو است که به بچههای دیگر درس میدهد. او علاقه به زندگی تجملاتی دارد زیرا نسبت به خواهرانش تجربهی بیشتری از زندگی در این شرایط دارد. بت خواهر دیگر آنهاست که علاقهمند به پیانو است و جو را از بقیه خواهرهایش بیشتر دوست دارد. ایمی که کوچکترین خواهر است سعی میکند خود را همسن بقیهی خواهرها نشان دهد. دراین داستان شخصیت جو برگرفته از شخصیت آلکوت است ولی برخلاف زندگی واقعی لوییزا، جو در داستان ازدواج میکند.
لوییزا می آلکوت در داستان زنان کوچک بازتابی از مشکلات زنان در زمان جنگ داخلی آمریکا را روایت کرده است و حق انتخاب زنان را به تصویر میکشد.
در بخشهایی از زنان کوچک میخوانیم:
«همه به طرف بخاری رفتند. مادر روی صندلی بزرگ نشست و بت روی زمین کنار پایش، مگ و ایمی روی دستهها و جو به پشتی صندلی تکیه داد تا اگر نامه متاثرکننده بود کسی متوجه احساساتش نشود. آن روزها کمتر نامهای نوشته میشد که متاثرکننده نباشد، به خصوص نامههایی که از طرف پدرها فرستاده میشد. در این نامه، خیلی کم دربارهی سختیها، خطرها و یا دلتنگیها نوشته شده بود. این نامهای بود سراسر امید و خوشحالی، پر از توصیفهای زنده از زندگی در اردوگاه، پیشرویها و اخبار ارتش. فقط در انتهای نامه، احساسات پدرانه غلیان کرده و با آرزوی بازگشت به خانه و دیدن دوبارهی دخترهایشان نامه را تمام کرده بود.
به آنها بگو خیلی دوستشان دارم و از طرف من همهشان را ببوس. بهشان بگو روزها در فکرشان هستم و شبها برایشان دعا میکنم و عشق و محبت آنها دلم را گرم و خاطرم را آسوده میکند. یک سال انتظار برای دیدن دوبارهی آها زمان زیادی است اما به آنها بگو در دورهی انتظار باید همگی کار کنیم و این روزهای سخت را به بطالت نگذرانیم. میدانم که تمام حرفهایم را به یاد دارند و دخترهای خوبی برای تو هستند، وظایفشان را به خوبی انجام میدهند و با دشمنهای درونی میجنگند و بر آنها با زیباییها غلبه میکنند تا زمانی که من برگردم و بیشتر از همیشه به زنان کوچکم افتخار کنم.»
مطالب مرتبط:
نقد و بررسی کتاب خشم و هیاهو
نقد و بررسی کتاب داشتن و نداشتن
نقد و بررسی کتاب تاریخ جهان
نقد و بررسی کتاب احتمالاً گم شدهام - سارا سالار
نقد و بررسی کتاب سه دختر حوا - الیف شافاک
منبع: فیدیبو