بررسی کتاب رستوران نقاشی
«رستوران نقاشی» ایدهای ناب و شگفتانگیز دارد. در این کتاب «مارسل امه» توانسته به مفهوم «هنر، غذای روح» تجسمی واقعی ببخشد، تا جایی که حالا دیگر هنر نه فقط غذای روح، که غذای جسم هم شده است. در این کتاب واقعیت و خیال در هم آمیخته و ماجرایی بسیار پرکشش و جذاب خلق کرده است. کتاب رستوران نقاشی با ترجمهی «مریم خراسانی» در سال 96 در انتشارات ققنوس منتشر شده و انتشارات آوانامه نسخهی آن را با صدای «ژوبین دارابیان» منتشر کرده است.
خلاصه داستان کتاب رستوران نقاشی
«لافلور» جوان فقیری است که با علاقه و شور زیاد نقاشیهای زیبایی میکشد. در سن سی و پنج سالگی این نقاش جوان به جایی رسیده که تابلوهایاش سرشار از غنا، احساس و طراوت هستند. او پس از مدتی متوجه میشود، هنگامی که نقاشی میکشد یا به آنها نگاه میکند، تا مدتها نه غذایی میخورد و نه چیزی مینوشد. او بیتفاوت نسبت به این موضوع به کارش ادامه میدهد تا این که راز شگفتانگیز تابلوهایاش را کشف میکند. با فاش شدن این راز، افراد ثروتمند و سودجو به سرعت اطراف این نقاش جمع میشوند. دوران جدیدی در زندگی لافلور آغاز میشود. حالا او بین زندگی پر از رفاه و آرام و حفظ شرافت و ماهیت هنر خود سرگردان شده است.
در بخشی از کتاب رستوران نقاشی میشنویم
آینده دیگر معنایی نداشت و چیزی نبود، جز بیکرانهای از درد و اندوه در زمان حالی تمامنشدنی. بهناگاه اندیشید که توقف زمان آغاز مرگ است؛ ترسی عظیم بر جانش مستولی شد. با نهایت خستگی و درماندگی، بریده از دنیا و ناامید، خشمزده به زندگی چنگ انداخت. با حداکثر سرعتی که در توان زانوانش بود، از روبهرو شدن با مرگ فرار میکرد. از فرط خستگی قدمهایش سست شد و وقتی نیمنگاهی به عقب انداخت تا فاصلهاش را با مرگ بسنجد، نگاهش بر ترکیب عجیبی از رنگهای گونهگون در ویترین مغازهای میخکوب شد و او را متوقف کرد. هماهنگی و همخوانی رنگهای زرد و قرمز که در ابتدا چون لکهای مغشوش به نظر میرسید، بهسرعت وسوسههای شوم را زایل کرد و او را واداشت تا به ویترین نزدیک شود. سردرد دیدش را تار کرده بود، رنگهای تابلو میرقصیدند، میپریدند و از هم دور میشدند. اما در دم و پیش از جمعوجور کردن هوش و حواسش تحت تأثیر اشکال و حواشی، احساسی باورنکردنی از تنآسودگی، خوشبختی و آسایش در او راه یافته بود. زندگی دیگر بار به جسم ضعیفش بازمیگشت، خونش سریعتر جریان مییافت و گرمایی سبک و ملایم در اندامش منتشر میشد. لفاف خلائی که در آن منزوی مانده بود رفتهرفته ناپدید میشد. هیاهوی خیابان را واضحتر و نزدیکتر میشنید، انگار گوشهایش ناگهانی باز شده باشند. آرامآرام زانوانش قوت گرفت، شدت گرسنگی کم شد و ذهنش آزادتر و تیزتر. وقتی خوب فکر کرد، این اکتشاف به نظرش عجیب آمد و در نهایت او را نگران کرد. از این میترسید که مبادا قربانی خیالی واهی شده باشد.
مطالب مرتبط:
نقد و بررسی کتاب مسافرخانه سرخ
دانلود کتاب صوتی "زن در ریگ روان" با روایت "بهرام ابراهیمی"
کتاب هایی که باید بخوانیم (2)
نقد و بررسی کتاب 21 روز تا رسیدن به تحول
معرفی و بررسی کتاب پرونده هری کبر
منبع: فیدیبو