نقد و بررسی کتاب کسی که میشناسیم
داستانها و رمانهای معمایی جنایی یک ویژگی مشترک برای اغلب خوانندگان دارند و آنهم ویژگی کنجکاوی برای کشف شدن پایان آنهاست. در حقیقت خواندن این سبک از کتابها اگرچه جذابیت اصلی خود را از نوع نقل و روایت نویسنده میگیرند اما با ایجاد شرایط و موقعیتهای پر تعلیق، پرحادثه و پر معما ضربان قلب خواننده را تند میکند و تا پایان او را رها نمیکند. شاری لاپنا نویسندهی کانادایی در نوشتن رمانهای دلهرهآور و پر تعلیق مهارت زیادی دارد. او در رمان کسی که میشناسیم مخاطب را به کشف رازهایی از دل قصه دعوت میکند.
خلاصه داستان کسی که میشناسیم
در حومه شهر نیویورک در محلهی کوچکی که مردمانش یکدیگر را میشناسند زنی به قتل میرسد. تنشها به اوج میرسد. چه کسی او را کشت؟ چه کسی بیشتر ازآنچه مردم میگویند میداند؟ و اهالی محل تا چه حد پیش میروند تا از اسرار خود حفاظت کنند؟ در این داستان هرکدام از همسایهها چیزی برای پنهان کردن دارد؛ اما در این میان نوجوانی به قصد دزدیدن اطلاعات کامپیوترهای اشخاص پنهانی وارد خانههای آنها میشود. او از اسرار آنها باخبر میشود و ممکن است حتی بعضی از آنها را هم به اشتراک بگذارد. او کیست و چه چیزی کشف کرده است؟
درباره کتاب کسی که میشناسیم
کتاب کسی که میشناسیم نوشتهی شاری لاپنا خالق سهگانهی «غریبهای در خانه»، «مهمان ناخوانده» و «زن همسایه» است. این رمان در ژانر جنایی و رمزآلود نوشتهشده و یکی از جدیدترین کتابهای لاپناست که در سال 2019 منتشر شد و نشر البرز در سال 98 آن را با ترجمهی فرانک سالاری منتشر کرده است. این رمان 259 صفحه دارد و داستان غافلگیرکننده و پر از تعلیق آن برای طرفداران کتابهای معمایی جنایی، هیجانانگیز خواهد بود. سبک نوشتههای شاری لاپنا دلهرهآور و معمایی است او نهتنها در کتابهای قبلی خود بلکه در رمان کسی که میشناسیم هم با زبان و نحوه روایی خاص خودش داستانی رمزآلود را روایت میکند. از ابتدای داستان نویسنده با توصیف مکان داستان کمکم سعی میکند خواننده را وارد فضای داستان کند. آیلزفورد شهری در درهی هودسون در نیویورک است. مکانی که لاپنا آن را با طبیعت و رودخانه بکرش توصیف میکند. از این نقطه به بعد وارد موقعیتی جدید میشویم. اداره پلیس و گزارش یک قتل. مردی به نام رابرت پیرس که به پلیس اعلام میکند همسرش گمشده است. پسری که بهقصد هک کردن کامپیوترهای مردم دزدکی وارد خانهی آنها میشود طرف دیگر قصه است. در ادامه میبینیم که این داستان از زبان افراد متفاوتی روایت میشود که هرکدام چیزی برای مخفی کردن دارند؛ اما آنچه خواندن این کتاب را برای خواننده جذاب میکند روایت متفاوت داستان است که در هر بخش از نقطهای به نقطهی دیگر حرکت میکند. لاری شاپنا اوج مهارت داستاننویسی خود را زمانی نشان میدهد که اسرار و دروغها برملا میشود نشان میدهد. در حقیقت خواننده با این سوال که آیا این افراد حقیقت را میگویند یا در حمایت فرد دیگری ناچار به اعتراف کردن این حرفها هستند. شاری لاپنا به طرز ماهرانهای قطعههای جورچین را در ابتدای داستان رو میکند و رفتهرفته قطعههای جورچین را به هم وصل میکند تا درنهایت طرفداران خود را با داستان دلهرهآور و ترسناک دیگری مواجه کند.
در بخشی از کتاب کسی که میشناسیم میخوانیم
رالی سر کلاس انگلیسی احساس خفقان میکرد. معلم مرتب حرف میزد و سؤال میپرسید؛ اما او اصلاً حواسش سر کلاس نبود و به وضعیت خرابی که در آن گیر افتاده بود فکر میکرد. این ماجرا از ماه می بهار سال گذشته شروع شد. بعد از مدرسه به خانه زک رفته بودند و کولهپشتیاش را خانه آنها جا گذاشت. برای روز بعد باید تکالیف مدرسهاش را انجام میداد. رالی به زک پیام داد که کیفش را لازم دارد؛ زک هم گفت که همه بیرون هستند و تا دیروقت به خانه برنمیگردند. خسته و آشفته دور خانه زک میگشت و با خودش فکرمی کرد چه کار باید بکند. میدانست آن ساعت کسی خانه نیست. کلید هم نداشت؛ اما وقتی به پشت خانه رفت پنجره زیرزمین را دید. کیف کولهاش را همانجا روی زمین گذاشته بود. با زک بازی ویدیویی کردند و او کل حواسش پرت شد و کیفش را جا گذاشت. در کمال تعجب. پنجره به راحتی باز شد. او قدبلند و لاغر است. میدانست بهراحتی از پنجره رد میشود. کیف كوله لعنتیاش هم که آنجاست. رالی نگاهی به اطراف کرد تا ببیند کسی نباشد. خیلی ترسیده بود؛ اگر کسی او را میدید چه توضیحی باید میداد؛ اما بالاخره از پنجره رد شد.
همان زمان همهچیز عوض شد. بهجای اینکه سریع کیف کولهاش را بردارد. از پنجره فرار کند و از آن خانه بیرون بیاید در عوض در زیرزمین ایستاد و به صداهای اطراف گوش داد. خانه بدون حضور صاحبخانه. پر از امکانات و فرصت بود. هیجان زیادی داشت. این خانه خالی تمام وکمال در اختیار او بود. حس عجیبی داشت. مستقیم از پلهها بالا رفت تا ببیند دفتر کاری هست؛ تنها جایی ست که بهراحتی کامپیوتر در آن پیدا میشود. از کنار اتاق زک رد شد و نگاهی به اتاقش انداخت. جواب امتحان شیمی اخیر زک روی میزش بود؛ نگاهی به برگه امتحانیاش انداخت. نمرهاش ده درصد کمتر از نمرهای بود که به او گفته بود. رالی فکر کرد زک دیگر چه دروغی به او گفته است. بعد وارد دفتر کار شد و سعی کرد تا کامپیوتر پدر زک را هک کند. او نتوانست وارد کامپیوتر بشود اما این کار زیر دندانش مزه کرد. روز بعد که زک درباره کیف از او پرسید رالی با حماقت گفت که از پنجره زیرزمین واردشده و آن را برداشته است. زک هم خیلی به این موضوع اهمیت خاصی نداد
مطالب مرتبط:
نقد و بررسی کتاب آثار نایاب صادق هدایت
بررسی کتاب روانشناسی دهکده جهانی خوشبختی
معرفی رمان خارجی دیدن از سیزده منظر
معرفی کتاب پروژهی خونین او اثر گرم مکرى برنت
بررسی کتاب روانشناسی چرا عاشق می شویم
منبع: فیدیبو