نقد و بررسی کتاب دره دراز
طبقهی کارگر یکی از ضعیفترین طبقات نظامهای سیاسی و سرمایهداری متفاوت است که در معرض انواع آسیبهای اجتماعی و اقتصادی قرار دارد. «جان استنبک» نویسندهی لیبرال براساس تجربهی زیستهاش در میان این قشر در دوره رکود اقتصادی آمریکا همواره با نگاهی واقعبینانه زندگی این گروه از مردم را روایت کرده است. او بهعنوان نویسندهی محرومین شناخته شده و حقیقت زندگی این مردم که مملو از درد و رنج است را نشان داده است. کتاب «دره دراز» مجموعهای از داستانهای کوتاه این نویسنده است که با همین نگاه در نقد نظامهای طبقاتی با نثری خواندنی نگاشته شده است.
درباره کتاب دره دراز
کتاب «دره دراز» The Long Valley مجموعهای از بهترین داستانهای کوتاه «جان استنبک» است که برگرفته از کتابی کوچک است که در سال 1938 نویسنده از میان نوشتههایش انتخاب و منتشر کرده است. این داستانها روایت زندگی مردم قشر ضعیف جامعه هستند که در حاشیهی شهرهای بزرگ آمریکا زندگی میکنند. نویسنده به تأثیر از زمانی که به کارگری مشغول بود این داستانها را نوشته و توصیف دقیق و فضاسازی واقعی و عمیقی برای خواننده ترسیم کرده است. داستانهای کتاب «دره دراز» عبارتاند از «جانی خرسه»، «مار»، «یورش»، «گلهای داودی»، «پرواز» و «کتی قدیسه، عذرا» که در درهی زیبای سالیناس در کالیفرنیا رخ میدهند. داستانهای این کتاب بازتابی از فضای اجتماعی و اقتصادی قرن بیستم کشورهای درحالتوسعه است که با قلمی توانا نگاشته شده است، این داستانها میتواند گزینهی بسیار خوبی برای آشنایی با سبک نوشتن و درونمایهی «جان استنبک» باشد و خواننده بامطالعهی آنها میتواند وارد فضای ادبیات غنی قرن بیستم امریکا شود.
در بخشی از کتاب دره دراز میخوانیم
بهطرف پیشخوان رفتیم. کارل خیکی دوتا لیوان آورد. پرسید «چی بدم؟» هیچیک حرفی نزدیم. کارل ویسکی نوشیدنی خرماییرنگ را ریخت. با قیافه اخمویش نگاهی به من کرد و یکی از پلکهای کلفت گوشتیش را به هم نزدیک کرد و چشمکی به من زد. نمیدانم چرا، اما خوشم آمد. سر کارل به سمت میز قمار برگشت و گفت «گیرتون انداختها، نه؟»
چشمکی زدم و در جوابش گفتم «دفعه دیگه یه سگ میبرم.» پس از خوردن بهطرف صندلی هامان برگشتیم. تیموتی رتز که بازی را برده بود ورقها را جمع کرد و بهطرف بار رفت.
به میزی نگاه کردم که جانی خرسه زبرش خوابیده بود. روی شکمش برگشته بود. صورت ابلهانهی خندانش اتاق را ورانداز میکرد. سرش تکان میخورد و مثل جانوری که بخواهد از لاته اش بیرون بیاید، دور و برش را نگاه میکرد، بعد، چهار دستوپا بیرون آمد و ایستاد. تناقضی درحرکتش بود. هیکلش بههمپیچیده و بیشکل به نظر میآمد، اما بیهیچ زحمتی راه میرفت.
جانی خرسه از سالن بهطرف بار رفت و از کنار مردها که میگذشت لبخند میزد، جلوی بار تقاضای همیشگیاش را سر داد. «نوشیدنی؟ نوشیدنی؟» که به صدای یک پرنده میمانست. نمیدانم چه پرندهای، اما آن را شنیدهام، دو نغمهی بلند که پیدرپی یک تقاضا داشت «نوشیدنی؟ نوشیدنی؟»
گفتگو در سالن قطع شد، اما کسی جلو نیامد پولی روی پیشخوان بگذارد. جانی لبخندی گلهآمیز داشت. «نوشیدنی؟»
آنگاه کوشید گولشان بزند. از توی گلویش صدای زن از کوره دررفتهای بلند شد. «میگم همهاش استخوون بود. پاندی بیست سنت میگیری و نصفشو استخوان میدی؟» سپس صدای مردی بلند شد «بله، خانوم، متوجه نشدم. حالا یه خرده سوسیس میدم که جبران کرده باشم.»
جانی خرسه منتظر به دور و برش نگاه کرد. «نوشیدنی؟» هنوز کسی پیش نیامده بود. جانی بهطرف سالن آمد و دولا شد. زیر لب گفتم «چه کار داره می کنه؟»
الکس گفت«هیس! داره از پنجره نگاه می کنه. گوش کن!»
صدای سرد و مطمئن زنی بلند شد «هیچ نمیفهمم، تو مگه حیوونی؟ اگه خودم اونو ندیده بودم باور نمیکردم.»
صدای زنانهی دیگری، پایین و گرفته از اندوه، در جوابش گفت «بلکه یه حیوون باشم، نمی تونم جلو خودمو نگه دارم، نمیتونم.»
صدای سرد اول گفت «تو باید جلو خودتو نگه داری» و بعد گفت «بهتره بمیری.»
صدای گریه آرامی را از میان لبهای خندان جانی خرسه شنیدم. گریه زنی را در بیپناهیش. نگاهی به الکس کردم. صاف نشسته و چشمهایش بازمانده بود و هیچ پلک نمیزد. دهانم را باز کردم که چیزی بپرسم، اما اشاره کرد که ساکت باشم.
مطالب مرتبط:
آموزش صوتی مکالمات روزمره زبان انگلیسی Daily English Conversation
نقد و بررسی کتاب الموت - ولاديمير بارتول
نقد و بررسی کتاب مادام بواری
نقد و بررسی کتاب مجموعه ی اشعار فارسی نیما یوشیج
منبع: فیدیبو