نقد و بررسی کتاب الموت - ولاديمير بارتول
ولاديمير بارتول با قلم تاثیرگذارش زندگی مردم فلات ایران در قرنهای گذشته را ترسیم كرده است. او در کتاب الموت دربارهي ظلم و تعصب حكومت آن زمان که از جنس استبداد حاکمان قرن نوزدهم میلادی بود، نوشته است. نویسنده در کتاب الموت زندگي مردمان در قلعهای پرصلابت در سرزمین ایران را توصيف ميكند. داستان كتاب در قرن پنجم قمري ميگذرد و دربارهي مردمان سرزميني است كه جنگها و پيروزيهاي زيادي به خود دیدند و حالا با مذهب، سنت و فرهنگ متنوع در این منطقه زندگي ميكنند.

قلعهي الموت، هيتلر، استالين و داستانهاي ديگر
كتاب الموت (Alamut) نوشتهی ولادیمیر بارتول اولین بار در سال 1938 در اسلوونی منتشر شد. کتاب شامل بيستويك فصل است و داستان زندگی حسن صباح را روایت میکند. ولادیمیر بارتول زمانی که در فرانسه زندگي ميكرد، با یکی از دوستان منتقد ادبیاش ملاقاتی داشت. ولادیمیر از طریق دوستش با داستان حسن صباح و گروه «حشاشین» آشنا میشود. اروپایها در زمان قرون وسطی به مردمان ساکن منطقهی الموت و فرقهی مورد قبول آنها «حشاشین» میگفتند. بارتول با نوشتن کتاب الموت قصد داشت دربارهي يك حکومت متعصب بنويسد و به اين وسيله خشم خود را نسبت به نظامهای دیکتاتوری «هیتلر» و «استالین» در آن زمان نشان دهد. بارتول كتاب الموت را درست در آستانهي قرن بيستم نوشت و زماني كه «الکساندر یکم یوگسلاوی» شاه یوگسلاوی در سفرش به فرانسه ترور شد، او به تاثیر از این قتل و به نشان اعتراض از فضای سیاسی فاسد آن زمان نسخهای از کتاب الموت را برای رهبر زادگاهش ايتاليا، «بنیتو موسولینی»، فرستاد.
حسن صباح، موسس سلسلهي اسماعیلیان الموت
حسن صباح در خانوادهای مذهبی در شهر قم در قرن یازده میلادی به دنیا آمد. او ابتدا به مکتبهای اسلامی رفت و تعالیم شیعهي دوازده امامی را آموخت. اما بعد از آشنایی با سراج طوسی، از صوفیان آن زمان مسیر زندگی مذهبیاش تغییر کرد. صباح به مذهب اسماعیلی روی آورد و با عبدالملک بنعطاش در شهر ری دیدار کرد. عبدالملک بنعطاش از داعیان اسماعیلیان بود. این گروه از شیعیان فرزند «امام جعفر صادق»، «اسماعیل» را آخرین امام میدانستند. عبدالملک بنعطاش پس از سفر حسن صباح به مصر، او را جانشین خود در ایران كرد. «خلافت فاطمی» نام سلسلهای بود که حدود دو قرن در سرزمینهای مختلف از جمله خاورمیانه و شمال آفریقا حکومت کرد. اين حكومت مذهب اسماعیلی را باور داشتند و نام خود را براساس نام دختر پیامبر اسلام، «حضرت محمد»(ص) انتخاب کرده بودند. حسن صباح به شهرهای گرگان، ساری و دماوند سفر کرد و برای «خلافت فاطمی» تبلیغ کرد. او به منطقهي رودبار در استان قزوین رفت و آنجا را الموت نامید و برای خود و سایر اسماعیلیان دژی در برابر سلجوقیان به نام قلعهي الموت ساخت. همچنین صباح دژهای دیگری مانند «شاهدژ» را تصرف کرد تا از آنها برای مبارزه علیه سلجوقیان استفاده کند.
معاذ مستنصر يكي از خلفاي «فاطمی» بود. او هجدهمین امام از امامان مذهب شیعه اسماعیلی بود که بعد از مرگش بر سر جانشینیاش اختلافهاي زيادي به وجود آمد. حسن صباح از نزار، پسر معاذ مستنصر حمایت کرد ولی او را به قتل رساندند و حسن صباح به دنبال این قتل ارتباط خودش را با خلافت فاطمی قطع کرد. او خود حکومت اسماعیلیهي الموت را تاسیس کرد و آیینهای مربوط به اسماعیلیه را نوشت. صباح در عین حال که به علوم مختلف از جمله فلسفه، هندسه و نجوم علاقه داشت، مرد بسیار سختگیری بود. او دو پسر خود را به دلیل کوتاهی در امور دینی مثل نوشیدن شراب کشت. صباح گروهی را به نام «فداییان قلعه» تربيت كرد. آنها در واقع برای پیشبرد اهداف دینی به هر قتل و جنایتی دست میزدند. صباح پیش از مرگش کیا بزرگ امید رودباری را جانشین خود قرار داد. در این باره «عطاملک جوینی» در کتاب «تاریخ جهانگشای» میگوید: «کس به لمسر فرستاد و بزرگ امید را بخواند و به جای خویش تعیین کرد.» حسن صباح در ژوئن 1124 میلادی درگذشت و بعدها مقبرهی او به وسيلهي مغولها تخریب شد. «رسالهی فصول اربعه» و مقدمهی «هفت باب بابا سیدنا» دو اثری هستند که احتمال میرود نوشتهی حسن صباح باشند.
دربارهي ولادیمر بارتول
ولادیمیر بارتول (Wladimir Bartol) نویسندهی قرن بیستم میلادی است. او اهل کشور ایتالیا بود. بارتول آثار نويسندگاني مانند «نیچه» و «فروید» را خواند و تحت تاثیر آنها تصميم گرفت به نوشتن روي آورد. ولادیمیر به دنبال نوشتن کتابهای مختلف ریاست «اتحادیهي نویسندگان یوگسلاوی» را در سال 1960 بر عهده گرفت. در زمان حيات بارتول کتابهايش چندان مورد توجهي مردم قرار نگرفت. شناختهشدهترين رمان او الموت در سال 1938 در «اسلوونی» منتشر شد و چندان مورد استقبال قرار نگرفت. اما پنجاه سال بعد از اين انتشار مجدد اين كتاب در فرانسه نام ولادیمیر بارتول را سر زبانها انداخت. در آن زمان بيستويك سال از مرگ بارتول ميگذشت و ناشر فرانسوي با انتشار الموت او را به جهان غرب معرفي كرد. بعد از آن بود كه آثار بارتول يكي پس از ديگري به زبانهاي مختلف ترجمه و چاپ شد.
نشر ثالث و فداييان قلعه
کتاب الموت پس از انتشارش در فرانسه به زبان های مختلفی مانند «چپکسلواکی»، «صربی»، «اسپانیولی» و «ایتالیایی» ترجمه شد. اما جالب است بدانيد كه اين كتاب براي اولين بار در سال 2004 به انگليسي ترجمه شد. كتاب الموت را محمدرضا مباشر به فارسی برگردانده و «نشر ثالث» آن را منتشر کرده است. الموت داستانی قدیمی با نثر ادبیات کلاسیک است ولی ترجمهی روان آن باعث شده کتاب بسيار مورد توجهي مخاطبان زیادی قرار بگيرد. اين كتاب با نام « قلعه ی الموت زندگی و زمانهي حسن صباح» با ترجمهی «حشمتالله آزادبخت» را نشر «نوید صبح» منتشر کرده است. نسخهي الکترونیک کتاب در سایت و اپلیکیشن فیدیبو برای خرید و دانلود موجود است.
خداوند الموت و تخيلات ذبیح الله منصوری
«خداوند الموت» کتاب دیگری دربارهي حسن صباح است که گفته میشود نوشتهی «پل آمیر» نویسندهی فرانسوی است. «خداوند الموت» با ترجمهی «ذبیحالله منصوری» اولین بار در سال 1364 به وسيلهي انتشارات «بدرقه جاویدان» منتشر شد. گروهی به ترجمهی فارسی کتاب «خداوند الموت» نقدهای زیادی دارند و معتقدند استانداردهای تاریخی آن صحت ندارد و متغییر با سایر آثار است. همچین گروهی دیگر از منتقدان باور دارند «پل آمیر» وجود ندارد و کتاب داستانی نشات گرفته از ذهن خلاق و تخیل خود «ذبیحالله منصوری» است.
در بخشی از کتاب میخوانیم
همه چیز در اطرافش اسرارآمیز جلوه میکرد. نه، چنین منطقهای با باغهایی که آکنده از گلها و میوههای ناشناخته هستند، نمیتواند در اطراف قلعه الموت قرار داشته باشد... آیا او امشب به راستی به نزد سیدنا فراخوانده شده بود؟ اگر چنین است، پس دو امکان وجود دارد: یا همهي اینها رویایی است که در برابر چشمانش جلوهگر شده و پیامد قرصی است که سیدنا به او داده بود و یا مکتب اسماعیلیه یک مکتب واقعی است و سیدنا دارای آنچنان قدرتی میباشد که میتواند هر کسی را که اراده میکند به بهشت بفرستد! جامه سفید را از تن بیرون آورد و به داخل حوض جست. آب زلال به طور دلپذیری گرم بود. روی سطح آن به پشت خوابید و تنبلی را از وجودش دور نمود. دلش نمیخواست از حوض بیرون بیاید، اگر چه میدانست که هر لحظه ممکن است دخترها به آنجا بازگردند، اما در همین لحظه ناگهان پرده در ورودی به کناری کشیده شد و چهره یکی از میزبانان نمایان شد. وقتی دختر دریافت که ابن طاهر از دیدن او نه تنها خشمگین نشد بلکه لبخندی هم به او هدیه نمود. تصمیم گرفت به درون آنجا پا بگذارد. به دنبال او، دوستانش نیز شادمانه به سوی ابن طاهر هجوم آوردند. ریحانه با خوشحالی به دیگران گفت: سرانجام ابن طاهر متوجه شده است که او در اینجا ارباب است! اگر میخواهی از حوض بیرون بیایی، فقط کافی است که این را به ما بگویی. ما برایت هم اکنون حولهای خواهیم آورد... سپس دخترها با او به شوخی و تفریح پرداختند، اما به محض آن که مریم ظاهر شد، ابن طاهر حس کرد که ضربان قلبش هر لحظه شدت بیشتری به خود میگیرد. از میزبانان خواست که حولهای به او بدهند و جامه تازهای در اختیارش بگذارند. آنها به جای ردای سفید، جامه زربافت زیبایی را به تن او پوشاندند. ابن طاهر جلوی آینه رفت و تصویر خودش را ورانداز کرد.
مطالب مرتبط:
زندگینامه ملاصدرا - مردی در تبعید ابدی نوشته نادر ابراهیمى
معرفی کتاب ترغیب اثر جین آستین
معرفی کتاب ماجراهای پینوکیو
معرفی کتاب خوشه های خشم اثر جان اشتاین بک
معرفی کتاب قوانین قدرت - رابرت گرین
منبع: فیدیبو