رمان خارجی کتاب تابوتهای دستساز
کتاب تابوتهای دستساز اثر ترومن استرکفوس پرسونز متولد ۱۹۲۴ در نیو اورلئان، نویسندهای امریکایی است که با نام ترومن کاپوتی شناخته شده بود. او از ده سالگی نویسندگی را آغاز کرد و در بیست سالگی اولین رمان خود با عنوان «میریام» را منتشر کرد. از مهمترین آثار وی میتوان به رمان صبحانه در تیفانی اشاره کرد. از دیگر آثار وی نمایش موزیکال «گلخانه»، «درخت شب» و «گذرگاه تابستان» است که مورد آخر سالها پس از مرگش چاپ شد.
وی در سالهای آخر عمرش اعتیاد شدید به مواد مخدر پیدا کرده بود و درنهایت در ۵۹ سالگی بر اثر سرطان ریه از دنیا رفت. گرچه کاپوتی آثار زیادی از خود بهجا نگذاشته است، اما تأثیر بسزایی در صنعت داستاننویسی و روزنامهنگاری در امریکا داشتهاست.
داستان کتاب تابوتهای دستساز برگرفته از یک جنایت واقعی در امریکاست که در سال ۱۹۷۵ اتفاق افتاده است. نویسنده خود با نام ت.ک به عنوان یکی از شخصیتهای اصلی و دوست کاراگاهی به نام جیک پِپِر در داستان ظاهر میشود.
پشت جلد کتاب قسمتی از رمان آمده است:
اضطراب، همچنان که هر روانپزشکِ گرانقیمتی بهتان خواهد گفت، حاصلِ افسردگی است؛ اما افسردگی، همچنان که همان روانپزشک در جلسهی دوم و بعد دریافت حق ویزیتِ بعدی آگاهتان خواهد کرد، حاصل اضطراب است. تمام بعدازظهر را در این چرخهی پُرملال دور زدم. دمِ غروب دیگر دو خوره با هم همراه شده بودند؛ اضطراب که با افسردگی آمیخت، نشستم و زُل زدم به اختراع جنجالیِ آقای بِل، ترسان از لحظهای که بالاخره باید شمارهی مُتل پِریری را میگرفتم و صدای جیک را میشنیدم که تأیید میکرد دایره از پرونده کنارش گذشته.
خلاصه کتاب تابوتهای دستساز
ماجرا رمان درباره قتلهای زنجیرهای است که توسط مردی صورت میگیرد که از همان ابتدای داستان به خواننده معرفی میشود. قاتل، تابوتهایی در ابعاد کوچک میسازد و آنها را به دست کسانی میرساند که چند روز بعد از دریافت این هدیه کشته میشوند. در تمام داستان جیک و ترومن از وجود قاتل و حتی انگیزهی وی آگاه هستند، اما مدارک کافی برای دستگیریاش ندارند.
این کتاب کمحجم است، اما بسیار پُرکشش است و مخاطب را بیوقفه به خواندنش وا میدارد.
داستان تابوتهای دستساز با توصیف شهری که قتلها در آن به وقوع میپیوندند، اینگونه آغاز میشود:
شهری در یکی از ایالتهای کوچکِ غربی. شهر مزارعِ پهناور بسیاری در خودش جا داده و پنبهزارهایی در اطرافش است؛ با جمعیتی کمتر از دههزار، دوازده کلیسا و دو رستوران دارد. توی خیابان اصلی شهر تالار سینمایی هست که اگرچه ده سالی میشود فیلمی نشان نداده، همچنان بیروح و ملالانگیز سرِ پاست. شهر زمانی هتل هم داشته اما حالا تعطیل شده و این روزها تنها جایی که یک مسافر میتواند تویش سرپناهی پیدا مند، مُتل پِریری است.
نویسنده سعی بر آن دارد که با خلق شخصیتها و توصیف وقایع با تمام جزئیات، مخاطب را مجذوب داستان کند؛ روایتی بسیار ساده و درعینحال معماگونه که درنهایت تعجب، از همان ابتدای داستان قاتل را مشخص میکند و پیوسته خواننده را برای دستگیری وی با خود به چالش میکشد، اما مدارک کافی و محکمهپسندی برای برملاکردن این قتلها وجود ندارد.
نکتهی بسیار مهم، تکنیک روایی خاص این کتاب است که ذهن مخاطب را به چالش وامیدارد. نویسنده از هرگونه زیادهگویی و یا توصیفات بیاهمیت خودداری کرده و همین مسئله باعث میشود که خواننده بهراحتی با داستان ارتباط برقرار کند و در آن غرق شود.
در اواسط داستان قاتل اینطور توصیف میشود:
چهرهی کوئین عریض اما تکیده بود، با گونههای فرورفته، و پوستش را هم آبوهوا زمخت کرده بود – چهرهی دهقانی قرون وسطایی، مردِ خیشران، همهی رنج و غم دنیا کوفته بر پُشتش. اما کوئین دهقان احمقِ خمیدهپُشت رقتانگیزی نبود. عینکِ دورسیمی یه چشمش بود و این عینک مرغوب و چشمهای خاکستریرنگی که پشت شیشههای کلفتشان معلوم بود، بهش خیانت میکردند: چشمهایش هشیار بودند، ظنین، باهوش، سرخوش و پُرخباثت، مغرور و متکبر. خنده و صدای جعلی و ریاکارانهای داشت، مهماننواز و مهربان. اما ریاکار نبود. آرمانگرا بود، از آن آدمهایی که تا بهدستآوردنِ آنچه میخواهند، از پا نمیایستند؛ برای خودش هدفهایی تعیین کرده بود و هدفهایش صلیبش بودند، مذهبش، هویتش؛ نه، ریاکار نبود – متعصب بود؛ و خیلی زود، کماکان روی ایوان دورِ هم بودیم که حافظهی بهگِلنشستهام بیدار شد: یادش آمد پیشتر کجا و چهجوری به آقای کوئین برخورد کرده بودم.
این رمان برای علاقهمندان به داستانهای پلیسی – جنایی قطعاً جذاب خواهد بود؛ داستانی کوتاه که دوست ندارید به انتهایش برسید.
جملاتی از متن کتاب تابوتهای دستساز
- در میان تمام موجودات آفریده، انسان نفرت انگیزترین است. در میان تمام ابنای وجود، تنها و یگانه موجودی است که بدخواهی دارد، که پستترینِ تمام غرایز و امیال و رذایل است – نفرتآورترینشان. تنها موجودی است که برای تفریح، عذاب میدهد، با اینکه میداند عذاب است. همچنان که در سیاههی تمام جانداران، تنها موجودی است که ذهنی کثیف و خطرناک دارد. (کتاب تابوتهای دستساز – صفحه ۲۳)
- خشمِ حسابی، همچون ویسکیِ حسابی، زمان برای جاافتادن میخواهد. (کتاب تابوتهای دستساز – صفحه ۲۴)
- کوسهگرفتن طعمه لازم داره. اگه ما قراره کوسه رو بندازیم تو قلاب، پس طعمه باید حی و حاضر باشه. (کتاب تابوتهای دستساز – صفحه ۵۴)
- پرسیدین چرا من صدای تلویزیون رو بستهم. تنها وقتی که صدا رو باز میذارم برا شنیدن گزارش هواشناسیه. غیرِ این، فقط تماشا میکنم و تو ذهنم تصور میکنم چی دارن میگن. اگه واقعاً گوش کنم درجا خوابم میگیره. ولی اینکه تصور کنم بیدار نگهم میداره. (کتاب تابوتهای دستساز – صفحه ۶۲)
- مدت زمانی کوتاه در هوای آلپ نفسکشیدن، فرحبخش است، اما گذراندن تعطیلاتی طولانی در کوهستان میتواند به آدم احساسِ خفقان بدهد و موجب افسردگیهای بغرنج و نامفهوم شود. بههرحال یک روز که یکی از این حالوهوای ناجور نازل شده بود، ماشینی اجاره کردم و از مسیرِ گردنهی گَرَنسَنبرنار رفتم ایتالیا به ونیز. آدم در ونیز همیشه در جامهی مبدل و نقاببهصورت است؛ یعنی خودش نیست، پس مسئول رفتارش هم نیست. (کتاب تابوتهای دستساز – صفحه ۷۱)
- مادربزرگم میسن هیچوقت کلمهی «مرگ» به زبونش نمیاومد. وقتی کسی میمرد، بهخصوص کسی که براش مهم بود، همیشه میگفت «دوباره صدا شده.» منظورش این بود که نرفته زیر خاک، برا همیشه گموگور نشده؛ بلکه برعکس، آدمه «دوباره صدا شده» که برگرده به سرزمینِ کودکی خوش و خوشحالش، به دنیایی که توش همهچی زندهس. (کتاب تابوتهای دستساز – صفحه ۷۷)
مطالب مرتبط:
بررسی رمان خارجی دختر پنهانم
بررسی کتاب رهبر عزیز - جنگ جین سونگ
معرفی رمان قربانی
کتاب های مناسب افرادی که می خواهند کارافرین موفقی بشوند
منبع: کافه کتاب