تجلی روحانی در فیلم "نور زمستانی" اثر شاخص اینگمار برگمان
متن زیر یادداشتی است بر فیلم "نور مستانی" که نگارنده با استفاده شرح شگردی به نام epiphang یا «تجلی» به بیان تجلی روحانی که به زعم خود تصور میکند در فیلم وجود دارد میپردازد. این یادداشت پیش از این در "پایگاه اطلاع رسانی حوزه" انتشار یافته است.
آثاری از اینگمار برگمان از جمله «نور زمستانی » که بیان گر بحران روحی یک کشیش مسیحی است، به زیباترین وجه، مبلغ حضور معنویت در هستی ماست . این گونه آثار بویژه برای سینماگران ما درس آموزند . زیرا ما در دریایی از معرفت مربوط به امر قدسی روبرو هستیم; اما کمتر آثار ادبی و هنری درخشان در این حوزه می آفرینیم . راستی چرا؟
انتخاب فیلمنامه ها براساس کدام معیار می تواند، صورت گیرد؟ و نوشته باید حاوی چه باشد؟ یک معرفی ساده؟ گفت وگو درباره وجوه مهم ساختاری فیلمنامه؟ انتخاب مهم ترین نقطه درخشش؟ تنش و تعلیق و پیرنگ و موتیف های اصلی و فرعی و زمان فیلمنامه و هسته آن؟ یا شگرد ممتاز یک فیلمنامه؟ بله همین آخری، ساختمان و ویژگی قابل قبول تری است .
نام سوئدی و Winter Light عنوان انگلیسی فیلمنامه مشهور اینگمار برگمان است که با نام «نور زمستانی » به وسیله ایرج کریمی ترجمه شده و ترجمه دیگری از آن نیز به وسیله نوبخت به زبان فارسی درآمده است . در مقدمه نور زمستانی، نوشته شده: «نور زمستانی دومین فیلم از تریلوژی برگمان درباره ایمان به خدا (فیلم اول این سه گانه همچون در یک آینه، و فیلم سوم سکوت بود) از آثار دشوار استاد بزرگ سینمای سوئد و مربوط به دوره میانی کارنامه اوست . دغدغه های اساسی برگمان که حاصل دوران کودکی و زندگی خانوادگی اوست (پدر برگمان یک کشیش عالی رتبه بود) در این سه گانه - و از جمله در نور زمستانی - به شکل برجسته ای متبلور شده و البته زمینه بحث، خیلی سرد است . . . این دغدغه ها از انکار به تردید و سپس به ایمان و یقین می رسد . نور زمستانی یکی از نمونه های بارز سینمای دینی است .»
شگردی که در ارتباط با نور زمستانی از آن حرف می زنم، شگردی به نام epiphang یا «تجلی» است که به پایان بندی مربوط است و در پیوند با فصل افتتاحیه معنای خود را می یابد . تجلی مربوط به پایان بندی فیلمنامه و ساختاری درخشان برای ظهور و درخشش و بیرون جهیدن و رمزگشایی طی یک وقفه دلپذیر و تکان دهنده زمان است که ما را به نتیجه غایی پرتاب می کند .
برای درک اهمیت این شگرد برای پایان دادن به فیلم در نور زمستانی و ارتباط عمیق آن با فضای دینی - مسیحی، و موقعیت کشیش و کلیسا، باید افتتاحیه فیلم را بشکافیم . ما درباره انواع افتتاحیه ها و خصوصیت برجسته هر یک در فیلمنامه ها و تمایزشان باز سخن خواهیم گفت، اما اینک افتتاحیه نورزمستانی تنها به عنوان درک اهمیت «شگرد تجلی » و ارتباط و همبستگی آن با لیت ساختار روایی و داستان، مورد توجه ماست .
شروع فیلمنامه که البته در عین حال دارای ارزش ادبی است، توصیف زمان، فضا، حال و هوای محیط و یک مکان کانونی، یعنی کلیسای قرون وسطایی، روی تپه ای واقع در میان دو دهکده هل و جوتپرن است . در متن کتاب برگمان، آشکارا بر ویژگی های زمانی - مکانی مهمی، اشاره می کند که هدفی را در دل نهفته دارد . در واقع او در متن مکتوب به روشنی با کلام تصوری از ارزش های تصویری بیانگرانه برای ترسیم موقعیت درونی شخصیت اصلی فیلم به وجود می آورد . این شگرد در سکانس افتتاحیه آثار بزرگ دیگری چون اثر مشهور درایر، اردت هم به کار گرفته شده است . ما با یک درون پنهان سروکار داریم که تجلی آن را در طبیعت حس می کنیم . «روز خشم » هم بیانگر همین شگرد است .
در نور زمستانی، ساعت دوازده است . آغاز فیلم در نیم روز یکشنبه ای در پایان ماه نوامبر انتخاب شده است . «پرتو خاکستری نیم جانی بر دشت ها . باد سرد تیره ای از جانب مرداب ها به سمت مشرق وزان است . در این فضا، کلیسای قرون وسطایی وصف می شود و مجددا فضایی منجمد و سرد: «تازه بارش برفی سبک، ولی مداوم آغاز شده . هفته هاست که زمین یخ بسته و پوسته سفید خاکستری گونه ای به آرامی دارد جاده ها و کشتزارها را می پوشاند .» در این آغاز با تعداد اندکی از اهالی (نه نفر) آشنا می شویم که برای نیایش صبحگاهی آمده اند: «در حالی که چهره های بی حالتشان رو به محراب است، در دسته های کوچک نشسته اند» . توماس اریکسون پدر روحانی، «قهرمان » نور زمستانی، مبتلا به آنفلونزاست و دائم می لرزد و پیشانی اش از عرق برق می زند، اولین جمله او این است:
«قلب های خود را متوجه خداوند کنید» و این همان کاری است که او نمی تواند بکند . با تجلی پایان بندی است که می بینیم به شیوه ای خاص او موفق می شود . مراسم عشاء ربانی در فصل افتتاحیه، در واقع حاوی یک نشانه شناسی دقیق از ویژگی و رویدادها و بحران ماجرایی است که در آینده ما خواهیم دید . طبیعت سرد و انکار ایمان یک کشیش که به مسیح حسد می ورزد، همسان و همذات پنداری شده است و آینه روح توماس است . بیماری ظاهری و جسمی توماس، نشان بحران درونی اوست که از همان اولین صفحه ها، به خوبی در مخاطب زمینه چینی اشارتگرانه ای می کند . این روح نهان ملتهب با علائم بیرونی که به نحو درخشان گویا هستند، منتظر برهنه شدن خواهد بود . درس مهم این افتتاحیه آن است که نشان می دهد چگونه افتتاحیه یک فیلمنامه می تواند اشیاء، فضا، محیط و زمان را منطبق با وضعیت شخصیت اصلی خویش برگزیند و ناخودآگاه در تماشاگر تاثیر بسیار عالی در نزدیک شدن به فضای روحی «قهرمان » فیلم به وجود آورد; چیزی که در پایان بندی نتیجه آن بیان خواهد شد، و از نهانگاه خود بیرون خواهد افتاد .
«تجلی » ، در ساختار پایان بندی است که رخ می دهد و بهتر است کمی درباره تجلی به مثابه یک عنصر فرهنگ مسیحی و نیز یک شگرد ساختاری، اطلاع داشته باشیم تا ژرفای سکانس پایان بندی در نور زمستانی را بهتر درک کنیم: در The Fantna آمده است: Epiphany ، در دین مسیح، عید تجلی است که در ششم ژانویه برگزار می شود; به یاد سالروز نخستین باری که عیسی مسیح برکافران متجلی شده . جیمز جویس، نویسنده بزرگ و مدرن این کلمه را به صورت یک اصطلاح ساختاری به کار گرفت . استیون هیرو، قهرمان داستان استیون هیرو از خیابان اکلیز (این نام اشاره ای است به کتاب جامعه در تورات) رد می شود که ناخواسته گفت وگویی به گوشش می خورد که یک موضوع پیش پا افتاده است . و همین «او را به فکر می اندازد که بخشی از این گونه لحظات را در کتاب تجلیات جمع آوری کند .» منظور او از تجلیات، تجلی روحانی و ناگهانی و لطیف ترین لحظه های به یادماندنی و متمرکز است . هدف جویس آن بود که از چیزهای پیش پا افتاده، چیز مهمی مثل «درخشش » و «چیستی » و «افسون دل » درآورد . اینها واژگانی است که استیون در گفت وگویی با لینچ در چهره مرد هنرمند، در جوانی (1916) به کار می برد . پیش از او و . ه . پیتر، عبارت «وقفه های دلپذیر در زمان » را به کار برده بود .
حال ما با همین کاربرد شگرد، با درخشش و پاسخ به چیستی در یک لحظه، با لحظه ناگهانی تجلی روحانی، در پایان نور زمستانی بر گمان و در ارتباط با توماس به زیباترین شکل روبه رو هستیم: توماس کشیشی است که ایمان خود را از دست داده . او پس از همسرش، زندگی روحی سرد و سیاهی را می گذراند . مارتا زنی بی ایمان، او را دوست می دارد . او به مارتا بی توجه است . دعای او مستجاب نمی شود . اما دعای مارتا درباره پیدایش یک حس تکلیف و تحمل، مستجاب می شود . مارتا در خود نور و گرمایی را احساس می کند که توماس، این روحانی بحران زده، از آن بی بهره است . اعتراف توماس به یوناس که مردی دارای بیماری روحی و ترس از جنگ اتمی است و برای یاری گرفتن به کشیش رو کرده است، سبب خودکشی یوناس و فروپاشی توماس می شود; زیرا توماس به او گفته بود که در درون خود چه موجود پست و بی ایمان و حسودی نسبت به مسیح است و با خدایی دروغین در دل!
اما تجلی خدا و مسیح بر توماس در پایان بندی چگونه است؟ چه چیز او را به زندگی بر می گرداند؟ برگمان می گذارد در لحظه آخر در برخورد ناگهانی با الگوت چیزی را کشف کند: دوزخ، همان بهشت بی خداست . و بی خدایی محصول ناتوانی از دوست داشتن است و ناتوانی از برگذشتن از خود است . او درد مسیح را بر صلیب کشف می کند; هراس از رها شدن به وسیله خدا . و مسیح این سان به او تجلی می کند و به او می آموزد شک پدیده ای انسانی است و نباید آن را مایه نومیدی قرار داد، و این تجلی مسیح در لحظه شک مایه بصیرت اوست . او تجربه واگذاشته شدن از سوی خدا را به طور ناگهانی از سر می گذراند .
جایگاه توماس در صحنه نهایی چیست؟ در این جا اینگمار برگمان می گوید: در آینه پاکیزه ست: ظرف به تازگی تطهیر شده ای در آن جاست که می تواند سرشار از رحمت شود; از سوی خدایی با تصویری نوین . حال آن سرمای بیرونی و محیط بیمار و خاکستری فصل افتتاحیه چیستی اش را یافته است . مسیح بر توماس تجلی کرده و او برای یک نفر (مارتا) مراسم عشاء ربانی را به جا می آورد و می خواند: قادر متعال متعال متعال . زمین یکسر مملو از جلال اوست .
پایگاه اطلاع رسانی حوزه