گفتگوی "روی مارتینز" با "آلن دلون" در جشنواره لوکارنو 2012
«آلن دلون»، یکی از سرشناس ترین، محبوب ترین و خوش چهره ترین بازیگران تاریخ سینمای فرانسه، در دهه 1960 به شهرت رسید و از همان زمان همکاری با بهترین فیلمسازان را آغاز کرد. او در اوج دوران حرفه ای اش پیشنهاد «دوید اُ. سلزنیک» را برای حضور در هالیوود نپذیرفت تنها به این دلیل که نمی خواست انگلیسی یاد بگیرد اما در سه فیلم آمریکایی ایفای نقش کرد.
«دلون» بعد از مدت ها کناره گیری از عرصه سینما، سال 2008 سرانجام در «آستریکس در بازی های المپیک» به نقش سزار ظاهر شد. فوق ستاره سینمای فرانسه سال 1975 در فیلمی نقش «زورو» را ایفا کرد و به نخستین بازیگر غربی تبدیل شد که پس از انقلاب فرهنگی چین، در سینماهای این کشور روی پرده رفته است. نام و شهرت «دلون» قدری بر جهان سایه افکنده بود که شرکت های مد و عطرسازی هم محصولاتی با برند او روانه بازار کردند.
«آلن دلون» در 1997 از بازی در سینما کناره گرفت و به تلویزیون رفت تا به شخصیت «فرانک ریوا» در سریالی به همین نام جان ببخشد. یکی از بزرگ ترین رسوایی های زندگی «دلون» هم ماجرای قتل «استوان مارکوویچ» محافظ پیشین او در 1969 بود. این ستاره جذاب که هرگز چهره محبوب جشنواره های سینمایی نبود، سال 2012 به جشنواره لوکارنو در سوییس رفت تا جایزه یک عمر دستاورد این رویداد مهم را بگیرد. او پس از دریافت جایزه، پاسخگوی رسانه های مختلف شد و چند جمله ماندگاراز خودش به یادگار گذاشت.
از جمله این اظهارنظرهای تاریخی که برای همیشه در یادها می ماند: «من سینمای امروز رادوست ندارم و تنها کمی نیستم که این را می گوید. من این بخت را داشتم که در دورانی متفاوت از جهان سینما در دهه های 60 تا 80 زندگی کردم و برای دیگران رویا ساختم.»
روی مارتینز از روزنامه پراودا یکی از خبرنگارانی بود که در لوکارنو 2012 پای حرف های بازیگر تحسین شده فرانسوی نشست.
آیا تازگی ها فیلمی بوده که آرزو داشته باشید در آن بازی کنید؟
به تازگی فیلمی به نام «تسخیرناپذیران» دیدم و دوست داشتم نقش اصلی آن را من بازی کنم.
انگیزه حضور در سینما چطور در شما به وجود آمد؟
روزی در دفتر کار شخصی نشسته بودم که بعدها کارگردان نخستین فیلم من شد. آنجا فیلمی از ساشا گیتری (از قدیمی ترین بازیگران تئاتر و سینمای فرانسه) دیدم و احساس کردم که می خواهم بازی کنم. تازه از خدمت سربازی آمده بودم و چیزی از سینما نمی دانستم. وقتی شنیدم که می گفت بازیگری به واسطه لذتی که به دیگران می دهد، زیباترین حرفه جهان است، با خودم گفتم این همان کاری است که می خواهم.
با وجود بازی در «استریکس»، حتی یک فیلم کمدی هم در کارنامه تان ندارید. چرا؟
برای این که کار من نیست. بارها این مثال را زده ام. یک قطار را در نظر بگیرید که وارد ایستگاه می شود. کنار پنجره اول، ژان پل بلموندو نشسته و وقتی رد می شود، همه می خندند. وقتی دلون ظاهر می شود، هیچ کس نمی خندد و به همین دلیل ساده، من کمدی را به بلموندو سپردم. من هرگز حس کمدی نداشتم و در «آستریکس» هم وقتی کارگردان دید حتی نمی توانم خودم را بخندانم. نقش ژولیوس سزار را به من داد. مدت ها بود بازی نکرده بودم و پیشنهادش را پذیرفتم.
نگران پیر شدن نیستید؟
اصلا. بیشتر نگران بیماری هستم. به خاطر کسانی که من را دیده، دوست داشته و همیشه در این سال ها دنبالم کرده اند، تصمیم گرفتم هرگز با رنگ پریده و چهره بد، میان آن ها ظاهر نشوم. اگر با بیماری به جشنواره بیایم، همین شما خبرنگاران دوستم ندارید و به من احترام نمی گذارید. روزی هم می رسد که شما دیگر من را نمی بینید و اصلا نگران بالارفتن سن نیستم.
میانه تان با سیاست چطور است؟
فهمیده ام تنها کسانی که بازنشسته نمی شوند، بازیگران و سیاستمداران هستند. خلاصه کنم؛ چندان مشتاق سیاست نیستم اما با رییس جمهور پیشین فرانسه دوستی بسیار نزدیک دارم.
از رابطه خودتان با ویسکونتی برای ما بگویید.
ابتدا بگویم که من جز ویسکونتی، با بسیاری از کارگردانان کار کرده ام. رابطه ام با او بر پایه احترام و علاقه متقابل بود. ویسکونتی را یک استاد و بیشتر کارگردان اپرا می دانستم تا سینما. قبل از آشنایی با او، «ظهر بنفش» را با «رنه کالمان» کار کرده بودم و ویسکونتی با دیدن آن تصمیم رگفت من را برای «روکو و برادرانش» انتخاب کند. این برای من مرحله ای مهم بود و باعث شد پایم به سینمای ایتالیا و همکاری با فیلمسازانی چون آنتونیونی باز شود.
برخلاف حرف هایی که می گویند، من اصلا در کار با فیلمسازان بزرگ سختگیر نیستم. با چشم های بسته به پروژه بزرگان می روم اما با کسانی که حتی جای دوربین را نمی دانند، به شدت به مشکل می خورم. کارگردان هایی مثل «کلمان» سه ویژگی دارند و شبیه رهبر ارکستر هستند؛ می دانند با بازیگر چطور برخورد کنند، می دانند بازیگر در هر صحنه چطور باید بازی کند و اینکه همیشه پشت دوربین حضور دارند. در گذشته های دور می توانستم 10 مورد از این کارگردان ها نام ببرم. امروز بیشتر آن ها به پول فکر می کنند.
تراژدی، انتخاب خود شماست؟
به زندگی ام نزدیک تر است. همان طور که «پاسکال ژاردن» می گفت، این نقش ها اشک های دوران کودکی من بودند که تا پیش از آغاز دوران بازیگری، یک تراژدی غمبار بود. کودکی ام بسیار سخت گذشت و 17 ساله بودم که وارد ارتش شدم. یک سال بعد به هندوچین رفتم و وقتی بازگشتم، کارهایی کردم که شاید نمی بایست این روزها را می دیدم. سپس معجزه سینما از راه رسید و نجاتم داد؛ آن هم بیشتر به خاطر چهره ام.
دلتان برای سینمای امروز تنگ می شود؟
نه. من با کارگردان هایی کار کردم که امروز حسرت خیلی هاست. ترجیح می دهم بیشتر با خاطره هایم زندگی کنم.
چرا در آمریکا فیلم بازی نکردید؟
من عاشق فیلم و دوربین هستم و مهم نیست کجا. دو فیلم در آمریکا بازی کردم و آن ها گفتند که اگر بمانم، به یک ستاره تبدیل می شوم. با اینکه سینمای آمریکا را دوست داشتم، اصلا نمی خواستم آنجا زندگی کنم. عاشق فرانسه و پاریس بودم و به آن ها گفتم هر وقت نیازم داشتند، تماس بگیرند. به فرانسه بازگشتم و حرفه ام را در ایتالیا و فرانسه ادامه دادم. البته پسرم آنتونی در آمریکا به دنیا آمده است
تجربه همبازی با «برت لنکستر» چطور بود؟
مثل بازی کنار ژان گابن؛ هر دو استاد بودند. لنکستر یکی از بت های من بود و جان گارفیلد را هم دوست داشتم. یکبار به مارلون براندو گفته بود که دوست دارد با من فیلم بازی کند. هرچند هرگز بخت همبازی شدن را نداشتیم.
نقل مطلب از: سایت "مد و مه"
معرفی مهم ترین فیلم های کارنامه "آلن دلون"