نقد و بررسی فیلم دارکوب
مهمترین مولفهای که یک فیلم اجتماعی باید دارا باشد، این است که آن قدر محکم و درست حرفش را بزند تا بیشترین میزان تاثیرگذاری را برای بیننده داشته باشد، زیرا سینمای اجتماعی اساسا نماینده تمام قد زندگی انسانهاست و هر اتفاقی که در آن روایت شود بخشی از تجربه افراد در جامعه است و بخشی از مردم این اتفاقات را با پوست و گوشت خود لمس کردهاند. حال وقتی درباره موضوع مهمی چون اعتیاد سخن گفته میشود، وظیفه تاثیرگذاری و درست و به جا حرف زدن بیشتر و سنگین تر نیز خواهد شد. برای مثال اولین فیلمی که از اعتیاد و اثرات مخربش در ذهن هر سینما دوستی نقش میبندد، فیلم «مرثیهای برای یک رویا» اثر دارن آرونوفسکی است، فیلمی که دوست داریم دیدنش را هرچه بیشتر به تعویق بیندازیم، چون در بیان مضمونی خاص نمونهای ترین است و دلیل این نمونهای شدن هم فیلمنامهای دقیق و فضاسازی درجه یکی است که باعث میشود بیننده با تک تک شخصیتها زندگی کند و درد آنها را لمس کند.
موضوعی که در آخرین فیلم بهروز شعیبی پیرنگ اصلی داستان فیلم است و از همان صحنه آغازین تلاش میکند تا بیننده را وارد فضایی کند که در آن بدبختی و استیصال موج میزند و مردم برای امرار معاش و البته ارضای نیازهای خودشان در بحث اعتیاد بچههای خود را میفروشند در نازل ترین سطح اجتماعی و اقتصادی زندگی میکنند. اما مهمترین مسالهای که در فیلم «دارکوب» باید رخ دهد و رخ نمیدهد، همین است که فضاسازی فیلم به عنوان یک اثر اجتماعی که در حال نمایش یکی از بدترین بلاهای انسانی است، به خوبی شکل نمیگیرد و شخصیتها و حال هوای آنها نمیتواند روی بیننده اثر بگذارد و در واقع فیلم آن قوت و قدرت را در کلام خود ندارد تا بیشترین میزان تاثیرگذاری را دارا باشد.
اولین مشکل «دارکوب» که از پس مشکلات فیلمنامهای آن میآید، این است که فیلم هنوز آغاز نشده، تمام میشود و این بدترین اتفاقی است که برای هر فیلمی میتواند رخ دهد. در جایی که مهسا (سارا بهرامی) وارد قصه فیلم میشود و در فاصلهای کم و با عجله فراوان به بیننده گفته میشود که او با همسر سابق و دختر خود مواجه شده، فیلم تمام شده است، در واقع پس از این اتفاق که نقطه عطف فیلم نیز هست، تمام اتفاقات بعدی را میتوان پیش بینی کرد و تقریبا هیچ گرهای در فیلم باقی نمیماند، جز اینکه خرده داستانهایی که در کنار پیرنگ اصلی قرار گرفتهاند
بتوانند کشش و گرهای را در روند پیشبرد قصه ایجاد کنند، اما این خرده داستانها نیز سر و شکل درستی ندارند و طبیعتا نصفه و نیمه معرفی شده و نصفه و نیمه نیز رها میشوند، و به همین دلیل هم کیفیت اثر را پایین میآورند و هم نمیتوانند منطقی برای حضور خود در قصه ایجاد کنند. به عنوان مثال همسایههای پر تعداد مهسا که دست بر قضا زمان زیادی هم در فیلم حضور دارند، در ظاهر نقش مهمی در قصه دارند، اما شخصیت پردازی بد و عدم ساخت فضای مناسب برای تعریف کارکرد آنها در فیلمنامه باعث شده تا تنها قصه اصلی را به انحراف بکشانند و شاید در لحظاتی به صورت مقطعی بتوانند احساسات بیننده را برانگیخته کنند و این به هیچ وجه کافی نیست.
مشکل دوم فیلم تلاقی زندگی شخصیتها و برخورد آنها با یکدیگر است. در فیلمی با این جنس که گذشته شخصیتها نقشی اساسی در زندگی حال آنها و البته ایجاد کشمکش در درام دارد، دادن اطلاعات درست و نحوه ورود شخصیتها به قصه بسیار مهم است. برخورد مهسا و روزبه میتوانست بسیار بهتر و البته تاثیرگذار تر باشد. زن فعلی روزبه که مهناز افشار نقشش را بازی میکند شخصیتی به شدت شعاری و منفعل است، او حتی به عنوان نماینده انسانهای منطقی و امروزی نیز نمیتواند در قالب یک تیپ به بیننده معرفی شود و بیننده او را باور کند، حتی در چند صحنه فیلم رفتارهای او شاید خنده دار به نظر برسد. همانطور که دوست مهسا به عنوان زنی باردار که در بدترین شرایط ممکن به سر میبرد نمیتواند شخصیتی را خلق کند که در عین استیصال میخواهد شانس خود را برای زندگی امتحان کند. تمامی این مشکلات از پس مشکلات فیلمنامهای بیرون آمدهاند. و مضمونی که همیشه میتواند جذاب باشد و با اینکه بارها و بارها در مورد آن سخن گفته شده، باز هم یکی از دغدغههای مهم اجتماعی است در فیلم «دارکوب» نمیتواند کمکی به جان دار شدن اثر کند و ضعفهای آن را بپوشاند.
شعیبی در دارکوب قصد دارد تا با روایت یک قصه و تعریف شخصیتها به دور از ویژگیهای فردی در درون قصه، اثری متفاوت نسبت به سایر آثار از این جنس را به بیننده عرضه کند، اما قصه فیلم علاوه بر ساده بودن، (و اینکه بسیار زود و پیش از تمام شدن فیلم تمام میشود) آن قدر قوت و قدرت ندارد تا بیننده را به عنوان اثری قصه گو با خود همراه کند. در حالی که پرداختن به این مضمون با توجه بیشتر به شخصیتها و توجه به زندگی امروز آنها (حتی بدون توجه به گذشته، و با توجه به المان اصلی نئورئالیسم) میتوانست بسیار تاثیرگذارتر باشد و به درستی منظور خود را بیان کند.
گرچه که فیلم شخصیت پردازی درست و به اندازهای ندارد، اما بازی بازیگران در سطح قابل قبولی قرار دارد و کمی از ضعفهای شخصیت پردازی را میپوشاند. و همین بازیهای خوب زمانی بهتر میشد که تعدد شخصیتهای بدون کارکرد در فیلم از بین میرفت و شخصیتهایی با کارکرد درست در فیلم باقی میماندند. و اگر این اتفاق رخ میداد، تمرکز روی پرداخت شخصیتهای موجود بیشتر میشد و جذابیتهای فیلم برای بیننده نیز میتوانست بیشتر باشد.
«دارکوب» فیلمی است که با توجه به مضمون تکراریش، حرف جدیدی نمیزند و شکل خاصی از مصائب افراد درگیر با این موضوع مهم را نمایش نمیدهد، و حتی اگر هدفش در این راستا نیز نبوده، موفق نمیشود تا همان حرف ساده و تکراری را به درستی بزند، گرچه که مخاطب با علم به تکراری بودن مضمون، همواره به دنبال حرفها و نگاههای جدید است.
موضوع:نقد و بررسی فیلم دارکوب
مطالب مرتبط:
نقد و بررسی فیلم Skyscraper آسمان خراش
نقد و بررسی فیلم Good Time (دوران زیبا)
نقد و بررسی فیلم زیر سقف دودی
نقد و بررسی فیلم سرکرده