نگاهی به نقش آفرینی های "حبیب رضایی"
متن زیر یادداشتی است به قلم "شاهپور عظیمی" که به بررسی کارنامه "حبیب رضایی" می پردازد و پیش از ایت در وب سایت ماهنامه فیلم انتشار یافته است.
خانم جودیت وستون مؤلف كتاب «بازیگردانی» در بخشی از كتابش به اجراهای باورپذیر بازیگران اشاره میكند: « بازیگر وقتی فیلمنامهای را میخواند، همهی تصاویر موجود در متن را بررسی کرده و مطمئن میشود آنها را درک کرده است. او این تصاویر را در چهارچوب حقایق متن قرار میدهد. البته آنها را برای خودش نیز واقعی میسازد، یعنی به تجربهی شخصیاش پیوند زده و به تخیلش امکان میدهد تا در آنها تنیده شده و تصرفشان کند. او این کار را میکند تا مطمئن شود که نه صرفاً دربارهی مُشتی کلمات، بلکه دربارهی یک چیزی حرف میزند. این اساس مهم اجرایی باورپذیر است.» با توجه به این كه حبیب رضایی در آثاری همچون ارتفاع پست (۱۳۸۰)، مارمولك (۱۳۸۲) یا طبقهی حساس (۱۳۹۲) و آثاری دیگر بازیگردان بوده، به نظر میرسد كه خودش در بازیهایش اینگونه عمل میكند و صرفاً به اجرای موبهموی كنشهای فیلمنامه بسنده نمیكند. این را میتوان از همان نخستین حضور سینماییاش در آژانس شیشهای (۱۳۷۶) ردیابی كرد. عباس حیدری با بازی او به شخصیتی بدل میشود كه سعی دارد در موقعیتهای مختلف، چیزی از درونش را به بیرون منتقل کند. او طلبكار نیست و منتی بر سر كسی ندارد. ته دلش با حاج كاظم (پرویز پرستویی) همراه نیست اما رفاقت و دمخور بودن با فرماندهاش كه او را چونان برادر كوچكتر زیر پر و بالش گرفته است، باعث میشود عباس سكوت كند. رضایی نقش عباس را به گونهای تفسیر كرده كه نه كنشهای بیرونی كه كنشهای درونی او قرار است بر روی ماجراهای بیرونی فیلم اثرگذار باشند. این نكته زمانی خودش را نشان میدهد كه هم حاج كاظم و هم سلحشور (رضا كیانیان) درونیات خود را بیرون ریخته و فریاد میزنند و عباس به عنوان باعث و بانی ناخواستهی این همه تنش، شاید تنها كسی باشد كه سعی دارد حتی درد جسمیاش را نشان ندهد. رضایی نقش عباس را با موفقیت به نقشی درونی بدل میكند و تصاویر موجود در متن فیلمنامه را به تصرف خودش در میآورد.
بیپولیبیپولی (۱۳۸۶) یكی از تجربههای موفق او در «برگردان» نقش موجود در یك متن به یك بازی سینمایی باورپذیر است. نقشی كه تماشاگر باورش میكند و با آن همراه میشود. نقش پرویز با بازی رضایی به شخصیتی بدل میشود كه قضاوتهایش نسبت به دیگران را بی هیچ ابایی به زبان میآورد، چه یك همكلاسی باشد كه اكنون مرده و چه فرد دیگری كه جلوی سینماها بهپای موتور تماشاگران شده و چه احمد رنجه (نادر فلاح). نگاه كنیم به زمانی كه میخواهد ایرج (بهرام رادان) را ترغیب كند كه از احمد رنجه پول بگیرد و یكی دو صفت نامناسب هم به او نسبت میدهد. تصنیف خواندن پرویز و سپس رنگ عوض كردنش در مواجهه با ایرج و احمد رنجه، نحوهی ورود پرویز به بیمارستان وقتی كه پولی نیاورده اما سعی دارد پوزشین دروغین خودش را حفظ كند. سر زدنش به ایرج و آوردن چك پول و كلك زدن و كلك خوردنش از ایرج وقتی نه طرحی آماده است و نه در پاكت پولی قرار دارد، همه و همه به نوعی است كه تفسیر بازیگر از نقش را به نمایش میگذارند.
نقش بیژن در بیست (۱۳۸۷) ساختهی عبدالرضا كاهانی به گونهای است كه هم در متن رخدادها و كنشهای فیلم حضور دارد و هم شخصیت اصلی فیلم نیست و رضایی این نقش را با توازن ارائه میكند. بیژن با بازی رضایی شخصیتی است كه نمیتواند خواستههای زندگیاش را برآورده كند، از دنیا عقب است اما دل در گرو فیروزه دارد. نمیتواند یا نمیخواهد با سلیمانی (پرستویی) در بیفتد اما دوست هم ندارد از او حرف بخورد. او در برزخی گیر كرده كه سكوت و انفعالش را باعث شدهاند. نوع گریم رضایی در این نقش و حرف زدنهای توأم با بی تفاوتی او دست به هم دادهاند و شخصیتی باورپذیر از بیژن را به مخاطب نشان میدهند.
مسعود در اسب حیوان نجیبی است (۱۳۸۹) درواقع سلسله جنبان رخدادهای فیلم است و این اوست كه باعث میشود جمعی پریشان، شبانه تهران را بگردند تا بتوانند پول استوار قلابی را جور كنند. رضایی در این نقش با حفظ راكورد بازیاش توانسته كه تعادل را حفظ كند. مسعود در ابتدا كنترلی روی رفتارش ندارد. ترسیده و دوست ندارد كه قوز بالای قوز زندگیاش را با پلیس و دستبند و دادگاه و زندان كامل كند. این شخصیت با بازی رضایی از لحظهای كه به حاشیه رانده میشود و شخصیتهای دیگر زیر نورافكن فیلم قرار میگیرند تا تقریباً در پایان فیلم كه پریشانی از سر مسعود پریده است، همواره در فیلم حضور دارد. تعاملش با شخصیتهای مختلف، متناسب است و حتی رابطهی تعریف نشدهاش با رامین (مهران احمدی) نیز واجد خصوصیاتی است كه برای تماشاگر كنجكاوی برانگیز است و رضایی به گونهای باورپذیر اختلال در چنین رابطهای را به تصویر میكشد. نگاه گنیم به پرخاشهای او به رامین و اشاره به نقص وجودی او و همزمان با آن، ریخته شدن تدریجی ترسش از استوار كه باعث میشود مسعود كمكم خودِ خودش بشود و سرانجام فضا و دیالوگهای پایانی مسعود با استوار قلابی كه وجه دیگری از رفاقتی تازه یافته را به نمایش میگذارد. حبیب رضایی با بازیاش ابعادی به نقش مسعود میبخشد كه همچنان و هر بار با تماشای فیلم مجذوب كننده هستند.
بیست نقش همایون در آرایش غلیظ (۱۳۹۲) كموبیش و در برخی از كنشها شباهتهایی با نقش پرویز افراشته در بیپولی دارد. همایون در این فیلم «موی دماغ» است و خودش باور دارد كه زبر و زرنگ است و میخواهد هم مسعود (حامد بهداد) را دودر كند و هم اگر بتواند نمدی از كلاه لادن (طناز طباطبایی) نصیبش شود. اما رضایی «دوز» این شخصیت را بالا برده و به نفرتانگیز بودنش در نزد مخاطبان یاری رسانده است. همایون با بازی او آدمی است كه توانایی رویارویی مستقیم با مسعود ندارد اما از سوی دیگر كنجكاو یا به عبارت دقیقتر فضول است و میخواهد از كار مسعود و لادن سر دربیاورد اما سرانجام در همان چاهی میافتد كه برای مسعود كنده بود.
حبیب رضایی یكی از بازیگران پركار سینمای ایران نیست و مشخصاً هر سال شاهد حضور پر رنگش نیستیم. ظاهراً او سعی دارد كه چهارچوبی برای حضورش در سینمای ایران داشته باشد و انتخابهایش محدود باشند، شاید بر این اساس است كه میپذیرد نقش بسیار كوتاهی در سرخپوست (۱۳۹۷) بر عهده بگیرد و اگر هم در بیحسی موضعی (۱۳۹۷) بازی میكند كه خودش آن را تهیه كرده و در سیوهفتمین جشنواره بینالمللی فیلم فجر به نمایش در آمد، نقشاش تعریف و حدود مشخصی داشته باشد. بنابراین نقش برادر مریم (باران كوپری) از این منظر فرصت مناسبی برای اوست تا یكی از پذیرفتنی بازیهایش را ارائه كند. نقش آدمی ابسورد، در فیلمی ابسورد كه قرار نیست تماشاگر را به هدف خاصی برساند اما این بیهدفی، احتمالاً بیمعنایی و سرخوردگی به دنبال نخواهد داشت.