گیم آو ترونز ،پلی میان اسطوره و تاریخ
آیا جورج. آر. آر. مارتین توانسته با هوشمندی، روایت های مختلف در قرون و اعصار و فرهنگ های متفاوت را بجا و درست کنار هم بنشاند و از آن قصه ای امروزی بسازد؟
استقبال گسترده از سریال «گیم آو ترونز» دلایل متنوع و متعددی دارد. در درجه اول می توان به داستان پردازی استادانه و غنای تخیل در قصه های آن اشاره کرد؛ همان چیزی که خواننده یا بیننده را در ابتدای امر مجذوب می کند. رمان سه خط روایی اصلی یا ابرروایت دارد، به علاوه ده ها روایت فرعی وصدها خرده روایت.
یکی از سه خط اصلی جنگی است که برای تصاحب سریر آهنین و پادشاهی بر هفت اقلیم در جریان است. خط روایی دوم بر می گردد به دیوار یخی که آن طور که در کتاب گفته می شود، قدمتی هشت هزار ساله دارد و خط سوم ماجرای دختری است که از سلسه تارگرین ها باقی مانده و مادر اژدهاست و سرگذشتش به موازات آن دو رویداد در جریان است.
این خط روایت تا جلد چهارم مستقل عمل می کند و در جلد پنجم است که با باقی داستان ها دچار تلاقی می شود. اما سوال این جاست که این داستان هاور وایت ها کاملا از تخیل نویسنده اش نشئت می گیرید یا جورج. آر. آر. مارتین توانسته با هوشمندی، روایت های مختلف در قرون و اعصار و فرهنگ های متفاوت را بجا و درست کنار هم بنشاند و از آن قصه ای امروزی بسازد؟
اساس این داستان ها در چه دوره ای می گذرند و اشاره به چه تاریخی دارند؟ پاسخ این سوال ها نه ساده است و نه کوتاه. این داستان در جهانی خیالی می گذرد و حتی زمان اسطوره ای است. به طور کلی در تمام داستان های ریز و درشتی که می خوانیم و می بینیم، تلفیقی وجود دارد از تاریخ و اسطوره و واقعیت و افسانه. البته اگر این دوس هم را از یکدیگر مستقل کنیم، سهم واقعیت بیشتر است و جادو حکم چاشنی را دارد. اما چنانچه بخواهیم از سرچشمه های الهام اثر حرف بزنیم، هم می توانیم ردش را در تاریخ بگیریم و هم از آن بیشتر در اسطوره های حماسی کهن.
مثلا یکی از منابع الهام غیرقابل انکار مجموعه، ساگاها (یا داستان نامه های وایکینگی و ایسلندی) است. همین طور منظومه حماسی نیلبونگ های آلمانی و کل داستان هایی که حول محور آرتورشاه و شهسواران میزگرد و کاملوت می گردد. تمام داستان های شهسواری اواخر قرون وسطی و اوایل رنسانس را هم به این مجموعه اضافه کنید؛ داستان هایی که دن کیشوت نقطه پایانی بر همه شان بود و درواقع این داستان ها را به هجو گرفت.
از طرف دیگر می شود گفت نویسنده از آثار معروف و کهن ادبیات دیگر نیز استفاده کرده است. یکی از منابع الهام حتما منظومه حماسی چینی ها به نام «رمانس سه اقلیم» است که در سه مجلد براساس رویدادهای تاریخی واقعی که در قرون دو و سه میلادی در چین رخ می دهند، در قرن چهارده نگاشته شده و منسوب به شخصی است به نام اُ کوآنگ چونگ.
از منابع الهام دیگر این داستان می شود به منظومه سانسکریت «مهابهاراتا» و «ایلیاد» هومر اشاره کرد که تاثیر این آخری کاملا مشخص است. مثلا آن جا که استانیسلاس (برادر مدعی تاج و تخت رابرت) برای پیروزی در جنگ پیروز، به توصیه زن موقرمز دخترش را قربانی می کند، دقیقا یادآور اییفی گنیادر «ایلیاد» است که به فرمان پدرش، آگامنون، به قربانگاه فرستاده می شود.
ما در روایت سوم وارد دنیای باستان می شویم و در خط روایی یک و دو قرون وسطای اروپا را می بینیم؛ هم از نظر ظاهر و لباس و... هم از نظر تکنولوژی. البته گوشه چشمی نیز به عصر رنسانس دارد. روایت سوم نیز دور از اروپاست و بیشتر به خاور دور و آفریقا شبیه است. حضور حاشیه ای رنسانس را در آن جا می توان دید که مثلا کل وقایع خانواده لنیستر دقیقا یادآور خاندان های فاسد اشرافی ایتالیا نظیر خاندان بورجیا یا مدیچی است در دوران «دولت شهرها».
رابطه پدر خانواده با دختر و پسرهایش و رابطه آنها با یکدیگر، خاندان بورجیا را تداعی می کند. یا آن جا که مثلا در فصل پنجم فرقه ای به نام گنجشک ها پیدا می شوند و رهبری دارند به نام گنجشک اعظم که جوان ها را دنبال خود جمع می کند، شبیه قیام جیرولامو ساوونارولا در اواخر قرن پانزدهم در فلورانس است که خاندان مدیچی فاسد را از این دولت شهر فراری می دهد.
اما نمی توان این روایت ها را الگوبرداری نعل به نعل از منابع الهام شان دانست. نویسنده باز هم با هوشمندی خود توانسته از دل متون کهن قصه های امروزی بیافریند که به مذاق خواننده یا بیننده خوش بیاید. کافی است پرسوناژها را در نظر بگیرید. در گذشته و در داستان های حماسی کهنی که نقل شده، شاهد شخصیت هایی خطی و تخت هستیم، اما شخصیت های این کتاب کاملا مطابق با عناصر دراماتیک رمان مدرن و به شدت پیچیده هستند. به گونه ای که خواننده یا بیننده نمی تواند به آن ها بی تفاوت بماند.
ریلیتی شوی شوالیه ها
رامبد خانلری: بازی سیاسی بین سیاستمداران کلان ترانه آتش و یخ بازی مدرنی است و مشخص است که نویسنده مناسبات سیاسی دنیای امروز را در دنیای داستانش لحاظ کرده است.
تا صحبت از داستان فانتزی می شود، عده ای این گونه را با استناد به داستان هایی مانند «افسانه بیوولف» یا «هزار و یکشب» از قدیمی ترین گونه های داستان معرفی می کنند، اما حقیقت این جاست که فانتزی یکی از جدیدترین گونه های داستانی است که بیشتر از دویست سال عمر ندارد.
برای این شکل از داستان نویسی دو استخوان بندی کلی وجود دارد و تمام داستان های فانتزی دنیا در یکی از این دو فرم کلی می نشینند و شکل می گیرند؛ یکی مختصات «دنیای جدید» و دیگری مختصات «فانتزی شمشیر». دنیای جدید یعنی تمام داستان هایی که انسانی معمولی به واسطه دغدغه ای که به نارضایتی از دنیای اطراف دامن می زند، وارد جهانی فانتزی می شود و آن جا خود واقعی شار را به واسطه سختی ها و خطرات دنیای جدید می شناسد و در نقش منجی دنیای جدید وارد عمل می شود و تاریخ سرزمین جدید را عوض می کند.
معروف ترین داستان های فانتزی که در این حال و هوا می شناسیم، «آلیس در سرزمین عجایب» و «نارنیا» هستند و در سال های اخیر داستان های موفق دیگری همچون «کرولاین» و فیلمنامه سه گانه موفق «ماتریکس» با توجه ویژه به آن ها نوشته شده اند و دیگری مختصات فانتزی شمشیر که با «افسانه کنان بربر» شروع شد و با مجموعه موفق «ارباب حلقه ها» به اوج شکوفایی خود رسید، نسبت به مختصات اول خشونت بیشتری دارد و طرح و توطئه داستان ها براساس سحر و جادو و جنگ و خونریزی به قصد تصاحب فرمانروایی است.
این مختصات از ابتدا در دنیای فانتزی آغاز می شود. دنیای این داستان ها مانند ارباب حلقه های دنیایی برساخته است که جغرافیای خودش را دارد، اقلیم خودش را دارد و حتی جوامع انسانی و غیرانسانی آن مرامنامه و تشکل های خاص خودشان را دارند. اژدها به عنوان کاتالیزور در تمام این داستان ها نقش کلیدی دارد.
البته در سال های اخیر مختصات سومی هم شکل گرفته که تلفیقی از دو مختصات قبلی است. «هری پاتر» شبیه تمام قهرمان های دنیای جدید در دنیای خودش موجودی معمولی است که مانند آلیس یا کرولاین با بهانه به دنیای برساخته ای وارد می شود تا تاریخ آن دنیای دیگر را عوض کند. اما دنیای جدید مانند دنیاهای فانتزی شمشیر قوانین خودش را دارد، خون ها و نژادهای مربوط به خودش را دارد و میان این ها جنگی خونین برای تصاحب قدرت حکمفرماست.
مجموعه داستان های «ترانه آتش و یخ» که سریال «تخت و تاج» از روی آن ها ساخته می شود، یکی از جدیدترین آثار موفق فانتزی با مختصات شمشیر است. نویسنده این داستان تلاش زیادی برای شناخت مردم زمانه خودش کرده است و این شناخت را در نگارش اثر لحاظ کرده است.
در حقیقت آنچه موجب موفقیت این داستان نسبت به سایر رقبای خودش در این گونه (که این روزها کم هم نیستند) می شود، همین شناخت نویسنده از خلق و خوی مخاطب و شناخت دغدغه های آنان است. مطالعه ابزار و سرگرمی های فراگیر با حال و هوای فانتزی شمشیر مانند بازی آنلاین «تراوین» در سال های گذشته یا بازی موفق «کلش او کلنز» در سال های اخیر و موفقیت کم نظیر این بازی ها جامعه آمار گسترده ای را در اختیار این نویسنده قرار داده است و مقدمات موفقیت را برای نگارش این داستان ها فراهم کرده است.
از طرفی بازی سیاسی بین سیاستمداران کلان ترانه آتش و یخ بازی مدرنی است و مشخص است که نویسنده مناسبات سیاسی دنیای امروز را در دنیای داستانش لحاظ کرده است. ترانه آتش و یخ قهرمان های زیادی دارد، قهرمان هایی که چه از نظر ظاهر و چه از نظر توانایی تفاوت زیادی با هم دارند. گاهی در ساخت یک قهرمان با مفهوم اسطوره ای که ما از قهرمان سراغ داریم برخورد کاریکاتوری شده است (مانند تریون لنیستر که یکی از پرطرفدارترین شخصیت های مجموعه است، اما بیشتر به ضد قهرمان شبیه است) و همین مسئله باعث می شود درصد بیشتری از آدم ها با یکی از این قهرمان ها ارتباط برقرار کنند و مخاطب سریال باشند.
آنچه میان قهرمان ها حکمفرماست هم بسیار مدرن است؛ نویسنده از این بستر اساطیری کارکردی شبیه به «ریلیتی شو» گرفته است؛ در نتیجه معلوم نیست که قهرمان مورد نظر شما از هفته بعد با برنامه همراه باشد یا در همین هفته کلکش کنده شود. همه این ها باعث می شود ترانه آتش و یخ مرزهای فانتزی شمشیر را کمی جا به جا کند و خودش را به عنوان یکی از موفق ترین آثار این گونه در تاریخ ادبیات داستانی ماندگار کند.
گرگی مقابل خورشید سرخ
محمد میرقاسمی: تاکنون افراد زیادی از زوایای متفاوت درباره این مجموعه و جزییاتش نوشته اند، اما موضوعی که در این متن سعی دارم به آن بپردازم، شعارها و نشان ها (پرچم) است.
تاکنون افراد زیادی از زوایای متفاوت درباره سریال گیم آو ترونز و جزییاتش نوشته اند، اما موضوعی که در این متن سعی دارم به آن بپردازم، «شعارها و نشان ها (پرچم)» است. در دنیای حماسی پیش از تمدن جدید که رسانه به شکل امروز وجود نداشت، صاحبان قدرت چگونه مانیفست هایشان را به گوش دیگران می رساندند؟
می دانید که در آغاز سریال بازی تاج و تخت، هفت فرمانروایی قدرتمند که هرکدام زیرمجموعه هایی دارند، در حال مبارزه برای به دست آوردن تخت فرمانروای هفت اقلیم هستند که هر کدام شعار و پرچمی مخصوص به خود دارند، بیایید با هم مانیفست های این هفت خاندان را مرور کنیم.
براتیون ها: «خشم از آن ماست» این شعار براتیون هاست. جوان ترین میان خاندان های بزرگ که در ابتدای سریال، حاکم بر هفت اقلیم اند و پادشاه رابرت که از این خانواده است، بر تختی تکیه زده که تمام جنگ ها بعد از او برای تسخیرش در می گیرد. آن ها مردمانی عصبی و تندخو هستند. پرچمشان گوزنی سیاه بر زمینه ای طلایی است و روی سر گوزن تاجی دیده می شود که بعد از به قدرت رسیدن پیتر به پرچم اضافه شده. شعارشان همه چیز را درباره آن ها می گوید. حاکمانی تندخو و کم خرد که به خشمشان می بالند نه عقلشان.
لنیسترها: لنیسترها ثروتمندترین خاندان در هفت اقلیم اند. مالکان سرزمین های غربی، حکومتشان بر پایه زر و زور است و از هیچ بی اخلاقی در راه رسید به قدرت کوتاهی نمی کنند. (چیزی شبیه به عربستان سعودی در دنیای امروز) نشانشان شیری طلایی است بر زمینه ای سرخ و شعارشان این است: «غرش مرا بشنو»؛ شعاری که نسبت به براتیون ها منطقی تر است و بیشتر بهشان می آید. اما نکته کلیدی، در شعار دوم لنیسترهاست. جمله ای مشهور که بارها در مواقع خطر اهالی این خاندان را می رهاند و باعث می شود با دست خالی بتوانند هر کسی را بخرند. آن جمله این است: «یک لنیستر همیشه قرض را می پردازد.»
استارک ها: استارک ها خاندانی هستند که سریال با آن ها و از دل زندگی آرامشان در قلعه وینترفل آغاز می شود. آن ها محافظان شمالند. مردمانی صلح طلب، عاقبت اندیش و نگران. شعارشان این است: «زمستان در راه است.» جمله ای که برخلاف باقی شعارها، نشانی از خودستایی و قدرت نمایی درش نیست و یک هشدار است. پرچم استارک ها طرح یک دایرولف (نوعی گرگ عظیم الجثه) خاکستری بر زمینه ای به سپیدی برف است. از همین جا برایشان آرزوی موفقیت می کنم.
مارتل ها: «سرکوب نشده، سر خم نکرده، شکسته نشده»؛ این شعار چه جور مردمانی می تواند باشد؟ قومی بارها سرکوب شده و گریزان از گذشته خود. مارتل ها خود را نژادی متمایز و برتر می دانند. محافظه کارند و بیش از هر چیز از لنیسترها بیزارند. نشان آن ها نیزه ای فرورفته در یک خورشید سرخ است.
تایرل ها: شخصا از این خاندان بدم می آبد. همه چیزشان مشکوک است. بزرگ ترین ارتش در هفت پادشاهی را دارند و روی دوستی شان نمی شود حساب کرد. می پرسید نماد و پرچشمان چیست؟ یک گل رز. بله. رزی طلایی بر زمینه سبز. تظاهری گل درشت و تصنعی به صلح طلبی. پیرزن ها در رده های بالای قدرت این قومند و شعار تایرل ها این است: «قوی رشد کن» به راستی شما می توانید به چنین خاندانی اعتماد کنید؟
تارگرین ها: این خاندان نجیب زاده، پیش تر سالیان درازی به لطف قدرت ماورایی اژدهایان نیرومندش در هفت اقلیم سلطنت کرده و حالا باز دختری از این خاندان برخاسته و توانسته آرام آرام لشکری بزرگ فراهم کند و سه اژدهای کوچکش را پرورش دهد برا فتح تاج و تخت. او مادر اژدهایان نام دارد. شعار تارگرین های قدرتمند «آتش و خون» است و نشانشان اژدهایی سه سر و سرخ بر زمینه ای سیاه. همین قدر تخیلی و افسانه ای.
گریجوی ها: خاندانی بزرگ و عجیب که بر جزایر آهن حکمرانی می کنند. جزایری غمزده و تاریک. گریجوی ها خودشان هم در قلعه های کم نور و ترسناک زندگی می کنند. مردمانی هستند قوی بنیه، سنتی، بدبین همه، دیوانه و غیرقابل پیش بینی. نشانشان یک کراکن (موجودی افسانه ای شبیه به ماهی مرکب) طلایی است بر زمینه ای سیاه. اما شعار گریجوی ها به نظر نگارنده جالب ترین و در عین حال داستانی ترین شعار در میان این هفت خاندان است. شعاری به پیچیدگی و گنگی خود گریجوی ها: «ما دانه نمی کاریم.»
موضوع: گیم آو ترونز ،پلی میان اسطوره و تاریخ
مظالب مرتبط:
لوکیشن های «بازی تاج و تخت» در واقعیت کجایند؟
فیلم دانکرک ؛معجزهی رهایی 300 هزار سرباز
بهترین فیلم های کمدی تاریخ سینما
فصل هفتم سریال بازی تاج و تخت