باور برخی افراد در مورد چگونگی کارکرد چیزها:
«چرخ پر سروصدا روغن بیشتری میگیرد» یا «اتفاقات خوب برای آدمهای خوب میافتد.»
دیگر باورها مربوط به چگونگیبودن چیزها میشوند:
«من باید همه چیز را به طور کامل و بینقص به دست آورم.» یا «فداکاری برای دیگران کار درستیست.»
تحقیقات نشان میدهند که زمانی که بین ۸ تا ۱۲ سال هستیم، این باورها متبلور میشوند و زمانی که در اوان بزرگسالی هستیم آنها چون سنگ سخت میشوند. آنها را کوه یخ مینامند؛ چون به نوعی فقط از آن نکته مطلع هستیم. قسمت بزرگی از آن کوه یخ زیر آب و در ناخودآگاه ما قرار دارد. مشکل این است که این کوه یخها اگر متناقض نباشند، محدودکننده هستند.
رابرت را درنظر بگیرید که کارگزار یک شرکت مالی در فیلادلفیاست. او بدون اینکه بداند کوه یخ «چرخ پر سروصدا» را داشت و وقتی این فکر باعث برد او در بخش بزرگی از اداره شد، باعث خشم و خودخوری همکارانش شد که آن ذهنیت را دریافت نکرده بودند.
سپس ژان است که مدیر خردهفروشی در کلمبوی اوهایو بود و میخواست به مدیریت ارشد ارتقا یابد؛ اما او را دور زدند؛ چون بنا به گفته رییسش، به خوبی خودش را نشان نداده بود. ژان تلاش کرد تا کوه یخ خود را آشکار کند: «تنها افراد خودبین، نظر خود را پیش میبرند.» او در کمال تعجب آن کوه یخ را با خود میکشید اما به نوعی هم آن را پیامی میدانست که در تمام سن رشد خود از مادرش میشنید.
ترهور برای آشکارکردن کوه یخ خود به کمک نیاز داشت: «من باید برای مردم همه چیز باشم.» با موقعیت شغلی مدیریت ارشد در فارما و با سه فرزند و خانوادهای بزرگ و در فشار مالی، تعجبی نداشت که ترهور از دیوار به ستون میخورد و تعادل بین کار و زندگیاش کم بود و سطوح فزایندهای از تنش و استرس را تجربه میکرد.
خبر خوب اینکه یک فرایند ۳ مرحلهای وجود دارد که میتوان با موفقیت از اطراف آن کوههای یخ دور شد:
مرحله ۱: نقشه آن کوه یخی را بردارید.
زندگی خود را همچون یک نقشه بپندارید. اگر میدانید که کوههای یخ کجا هستند، میتوانید در اطراف آنها کشتیرانی کنید.
یک مشکل زندگی را که در آن راهتان بسته است، انتخاب کنید- نمیتوانید در آن پیش بروید یا خلاقیتی در آن بخرج دهید- یا زمانی را که در کمال تعجب یک واکنش احساسی بزرگ داشتید.
سوالاتی در مورد آن اتفاق از خود بپرسید. بدترین بخش آن برای من کدام بود؟ آن خطا برایام چه معنی دارد؟ اگر به آن هدف میرسیدم، بیانگر چه چیزی در من بود؟ این کار را تکرار کنید و بازگو کنید و ببینید که آن کوه یخ منفجر میشود.
درخواهید یافت که آن را به دست میآوردید اگر یک «باید» در باورتان وجود داشت.
مرحله ۲: آن کوه یخ را به چالش بکشید.
وقتی که آن باور کوه یخی را از ذهن تان بیرون آوردید و روی میز گذاشتید، آن را بازرسی کنید. آیا دقیق ودرست است؟ آیا مفید است؟
شاید وقتی هشت ساله بودید مفید بود اما اکنون قطعه عتیقه در موزه است که شما را پایین میکشد.
مرحله ۳: کوه یخ را ذوب کنید.
بدانید که وقتی کوه یخ خود را میشکنید، شکننده میشوید.
آیا وقتی با مقام یا رییسی روبرو میشوید؟
وقتی که بین کار و خانه کشیده میشوید؟
وقتی بین خانواده همسرتان هستید؟
برای ذوب کردن آن کوه یخ، یک جمله تکرارشونده داشته باشید.
برای رابرت «چرخ پر صدا»، این جمله بود. «بیشترین علاقهام سهیم شدن داشتههاست؛ حداقل هرازگاهی.»
برای ژان این بود: «من چیزهای با ارزشی برای گفتن دارم و بیان آنها علامت خودبینی نیست.»
و برای ترهور که بیهوده سعی داشت برای مردم همه چیز باشد، این بود: «من شنل مرد عنکبوتی ندارم، تنها میتوانم تلاشم را بکنم.»
اگر از این سه مرحله پیروی کنید و بر کوههای یخ ذهن خود تسلط یابید، میتوانید منافع بسیاری در عمل به دست آورید که به دور از هرگونه تنش است و آرامش احساسی به همراه دارد.