
درد جدایی
وقتی به دنیای بیرون نگاه میکنیم، پیوسته مشکلات را میبینیم. ما مشکلات دنیای واقعی را میبینیم، مثلا ازدیاد جمعیت، بحران انرژی، کمبود آب، تخریب محیط زیست، خطرات بهداشتی، و غیره. همچین شاهد الگوهای رفتاری رو به زوال و خود-ویرانگری از جمله حرص و آز، مادهگرایی، جنون، اسراف و به طور کلی سرخوردگی در ارتباط با جهان و کائنات هستیم.
وقتی به این موضوع فکر کنید، در حقیقت همهی این مشکلاتی که میبینیم ریشه در جدایی دارند. به نظر میرسد که بشر از مسیر خارج شدهاست زیرا ما خودمان را از خرد اجدادیمان، از افسون این هستی جادویی، از خودمان و از وجودمان جدا کردهایم. ما به طور فزایندهای تفکر نادرست آزادی فردی را به قیمت رفاه جمعی در خود نهادینه کردهایم. ما احساس میکنیم که برای جدا شدن از جامعهی جهانیمان و اموری که بر میلیونها نفر تاثیر میگذارد، آزاد هستیم. بنابراین موضوعی که مدام تکرار میشود، جدایی است.
زیر و رو شدن!
در سطحی دیگر، نمیتوانیم ببینیم که دنیای بیرونی ما، با تمام نعمتها و مشکلات، فقط طرحی از جهان درونی ماست، هم به صورت فردی و هم به صورت جمعی. جنگ، خشونت، تخریب محیط زیست و نارضایتی چیزی فراتر از طرحی از آنچه به صورت درونی و در یک سطح روانی عمیقتر رخ میدهد، نیست. وضعیت جهانی که در آن قرار داریم، چیزی فراتر از وضعیت ما به صورت درونی و در یک سطح جمعی نیست. باز هم، حس میکنیم که بین واقعیت درونی و برونی ما، جدایی وجود دارد و این جدایی چیزی فراتر از یک توهم نیست. اگر بخواهیم مثبت نگاه کنیم، تغییر مثبتی که کمکم شاهدش هستیم نیز بازتابی از تغییری نوپا در آگاهی ما اولا در مقیاس فردی و ثانیا در مقیاس جمعی است.
واقعیتتان را دوباره برنامهریزی کنید.
من حس میکنم ایدهای که باید دنبال کنیم این است که قبل از اینکه انتظار داشته باشیم مصایبی که در جهان دور و اطرافمان میبینیم، به طور گسترهای تغییر کنند، باید تغییر فوری واقعیت پیرامونمان را بیازماییم، آن هم در شرایطی که مجهز به این طرز فکر هستیم که میتوانیم با تغییر باورها و تغییر شیوهی مواجه شدنمان با دنیا و تعامل با آن، واقعیت شخصی خودمان را تغییر بدهیم. چنانچه آن نقل قول معروف از گاندی میگوید: “همان تغییری باشید که میخواهید ببینید! ”
ما تغییر دنیایمان را نه با بهدست آوردن چیزهای تازه بلکه با آزاد کردن و رها کردن خودمان از باورهای محدودکننده و مشروط شروع میکنیم. در این نوشتار چند باور را میبینید که باید پذیرفتنشان را شروع کنیم و در عین حال عقاید مغایر با آنها را کنار بگذاریم، اگر واقعا میخواهیم رخ دادن تغییر را در اطرافمان ببینیم:
۱. شما همیشه بخشی از معادلهی زندگی هستید.
زمانی که احساس گسستگی داشته باشیم، قدرت واقعیمان را از دست میدهیم. این قدرت حس یکی بودن با زندگی- بخشی جداییپذیر از این معادله- است. باز هم، ناخوشی بشر از این است که حس میکند از جریان زندگی جداست و در برابر حوادث هیچ قدرتی ندارد.
زمانی که خودمان را با این باور هماهنگ کنیم که بخشی از کل اکوسیستم زندگی با همهی ظرافتها و سحر و جادویش هستیم، یک اعتقاد درونی قدرتمند ایجاد میکنیم که به ما توانایی میدهد به آنچه در حال رخ دادن است اعتماد و ایمان داشته باشیم. این یک فاکتور جادویی برای هماهنگ بودن با بالاترین ظرفیتمان و رفع موانعی است که ما را از حرکت رو به جلو و تغییر واقعیتمان باز میدارد.
۲. شما میتوانید به خودتان قدرت بدهید که همان تغییری باشید که میخواهید.
ما درون سیستمی هستیم که برنامهریزی شده برای ناتوان کردن ما و عادت به اینکه باور کنیم تغییر، بیرون از ما رخ میدهد. اما وقتی دقیقتر به ندای قلبمان گوش میدهیم، متوجه میشویم که این توانایی یا عدم توانایی فقط در دستان خودمان است. اگر به خودمان اجازه بدهیم که خامِ ساختار این سیستم شویم، پس خودمان مسئول آنچه خلق کردهایم هستیم.
از سوی دیگر اگر مسئولیت زندگی و سرنوشتمان را بر عهده بگیریم و خودمان را با این ایده که فقط ما قدرت ایجاد تغییر را داریم، تشویق کنیم، همه چیز این سیستم به نفع ما عوض خواهدشد. کمکم تبدیل به متفکرانی آزاد و دارای قلبهایی آزاده خواهیم شد. قید و بندها دیگر ما را محدود نخواهند کرد زیرا ما مالک سرنوشتمان خواهیم شد.
۳. شما هم در خلق واقعیتتان نقش دارید.
این یک حقیقت ساده اما قدرتمند است. شما یکی از آفرینندگان حقیقت خودتان هستید. به زندگیتان نگاه کنید، شرایطی که اکنون دارید- بد یا خوب. شما قدرت زیادی برای خلق هر چه که هست داشتهاید، فرقی نمیکند که از این قدرت آگاه بوده باشید یا نه. از آنجایی که ما عاملانی در زندگی خودمان هستیم، انتخاب میکنیم، تعامل داریم، رویاپردازی میکنیم و دست بهعمل میزنیم، قطعا یکی از آفرینندگان سرنوشت خودمان هستیم. هر چه بیشتر این ایده را درک کنیم و آگاهانه مسئولیت سرنوشتمان را بر عهده بگیریم، بیشتر در فرآیند آفریدن نقش خواهیم داشت و به طور مثبتی زندگیمان را تغییر خواهیم داد.
۴. شفا در از بین بردن مفهوم جدایی و ترس است.
اگر آگاهانه و عمیق به خودتان فکر کنید، میل ماندگاری برای شفا، و برای به حال اول بازگرداندن هستیتان پیدا میکنید. این یک جستوجوی روحی همیشگی است که ما به شیوههای مختلف و در زمانهای مختلف در زندگیمان انجام میدهیم. در واقع معنای این شفا به یادآوری کیستی واقعیمان- و در عین حال قدرت واقعیمان، انسانیت و الهایت ماست. شفا اغلب، فراتر از ترس و حس جدایی ما میرود.
بنابراین مهم است همیشه به یاد داشته باشیم که میتوانیم خودمان را با دور شدن از ترس و رها کردن باور جدایی و تنهایی در یک جهان خصمانه شفا دهیم، و به جایی برسیم که در آن ایمان داشته باشیم همه چیز تا وقتی تحت حمایت منبع بینهایت عشق و قدرت هستیم، خوب است! چه اهمیتی دارد که زندگی چهقدر بالا و پایین دارد.
۵. دیگران در چیزهایی که شما خلق میکنید، نقش دارند.
مفهوم جدایی همچنان توسط مفهوم “ما و آنها” تقویت میشود. ما حس میکنیم که دیگران ممکن است تهدیدی برای تندرستی و خوشبختی ما باشند. ما آنها را به عنوان رقیبان احتمالیمان در یک مجموعهی محدودی از منابع میبینیم. و به این ترتیب وارد طرز تفکر “بقا” میشویم.
این روند در بهترین حالت گزندآور است. هر چه بیشتر از حس ترس و جدایی رها شویم (و بنابراین شفا بیابیم)، بیشتر دیگران را به عنوان همپیمانهای احتمالی و یاریدهندگانمان در آنچه خلق میکنیم، میبینیم. طور دیگری نخواهد بود اگر از این فرضیه شروع کنیم که همه چیز به هم پیوسته است و اینکه ما بخش جدایی ناپذیر معادلهی زندگی هستیم (نکتهی شمارهی یک را ببینید).
کسانی که به طور آگاهانه در رقم زدن سرنوشتشان نقش دارند، ارزش و قدرت واقعی موجود در این فرضیه را میدانند. آنها ذات بشری را صمیمانهتر درک میکنند، با علم به اینکه همهی انسانها، صرف نظر از اینکه رفتار ظاهری آنها چهقدر ناخوشایند باشد، ظرفیت مشابهی برای شفای خودشان، دیگران و جهان پیرامونشان دارند.
۶. همیشه میتوانید کانالی را که تنظیم کردهاید، عوض کنید.
یک حقیقت بنیادین دیگر که به شکلهای مختلف پژواک داشته، این است که همه چیز نهایتا انرژی و ارتعاش در سطوح مختلف فرکانس است: از ارتعاشات اندوهآور خیلی پایین تا فرکانسهای هیجانانگیز عشق و سعادت که آدمی را به وجد میآورند. شما نهایتا قدرت و آزادی انتخاب کانالی که میخواهید با آن هماهنگ شوید را دارید. به اصطلاح میتوان گفت که خودبیانیهای منفی، باورهای محدودکننده، ترس، دوستان بدبین و غیره شما را در واقعیتی محبوس خواهند کرد که در فرکانسهای پایین ارتعاش دارد.
از سوی دیگر، باز کردن در قلبتان به روی تجربیات و ماجراهای جدید، انجام بیشتر کارهایی که دوست دارید، سپاسگزار بودن، بودن در دایرهی آدمهای هیجانی و نداشتن ترس از عاشق شدن، شما را کمک خواهد کرد که وارد پهنای باند فرکانسی شوید که سبب جذب نیکی و هیجان بیشتر میشود. این کار به معنای واقعی کلمه شما را تبدیل به تغییری خواهد کرد که دوست دارید در خودتان و جهان ببینید.
موضوع به طور کلی هماهنگ شدن با ارتعاشاتی از انرژی است که دوست دارید در واقعیت خودتان ببینید و جذب کنید. بنابراین وقتی که با فرکانسهای بالاتر هماهنگ میشوید و از فرکانسهای پایینتر خارج میشوید، در خلق یک واقعیت شخصی مثبت و معنادار که نهایتا به نفع جهان برنامهریزی شده و بروز میکند، مشارکت دارید. نتیجه این است که شما تغییری را خلق خواهید کرد که دوست دارید در جهان ببینید. این جهان در سطح جمعی، آغازی برای یک زمین تازه خواهد بود.