سالها پیش سوال مهمی از راندا برن، خانمی که در پس پرده فیلم راز قرار داشت، پرسیدم.
ما داشتیم در موای شام میخوردیم و من پرسیدم: «ایده فیلم چطور به ذهنت رسید؟»
او قبل از پاسخ دادن خیلی فکر کرد: «من آن را به دست آوردم.»
«به دست آوردن» معنای مختلفی دارد. اما روزی به نقل قول دیوید لینچ، کارگردان برخوردم که معنای آن را برایم واضح ساخت.
«ایدهها مانند ماهیها غوطهور هستند. آرزوی یک ایده مانند طعمهای بر سر قلاب است.»
این موضوع برایم پرمفهوم بود؛ چون من هم به همین شکل موسیقی میساختم. آهنگها در دنیای معنوی غوطهور هستند. درخواست من برای یک آهنگ یکی از آنها را به من میرساند. هرچقدر درخواست من برای یک نوع خاص موسیقی دقیقتر باشد، آهنگ دقیقتری به من میرسد.
این بدان معنا نیست که من سازنده آهنگها هستم. من دریافتکننده آنها هستم. کماکان موسیقی رییس است. آهنگها هنوز مسوول هستند. زمانی که ایده به من میرسد من آن را سرهمبندی میکنم اما خود ایده به خواست خودش نزد من میآید.
اما من آن را با درخواست کردنش جذب میکنم.
به عنوان مثال، یکی دو سال پیش، وقتی داشتم ترانهسرایی را تمرین و نوشتار آهنگها برای اولین بار تجربه میکردم، به خاطر دارم که فکر میکردم: «من میخواهم آهنگی بنویسم که موضوع آن مهربانی با دیگران باشد.»
شاید به نظرتان ساده بیاید. اما حتی در اواسط سالهای ۱۹۹۰، در اولین کتابم به نام «نوشتار مجازی» که در زمینه بازاریابی اینترنتی بود، نوشتم که ما باید به منظور حفظ صلح در فضای مجازی یاد بگیریم که با مهربانی بنویسیم. این موضوع مهربانی دهها سال با من ماند و تبدیل به اصل راهنمای من در زندگی و کار شد؛ بنابراین از این که میخواستم مهربانی را در قالب آهنگ عرضه کنم، تعجب نکنید
اما چگونه؟

به یاد دارم که بیرون از دفتر کارم نشسته بودم، به درختان نگاه میکردم و آرزو میکردم که آهنگی درباره این موضوع بسازم. همانطور که فکر میکردم، یک ایده به ذهنم رسید. آن ایده را گرفتم. با آن بازی کردم. گیتاری برداشتم و چند آکورد اضافه کردم. در نتیجه آهنگ قدرتمند «هرکسی به کاری علاقه دارد» شد که در اولین آلبوم من در نقش خواننده-ترانهسرا جای گرفت.
به طور خلاصه من آهنگ را با خواستنش جذب کردم.
همین موضوع در مورد وبلاگم هم صدق میکند. چون من به هیچ وجه ایدهای برای نوشتن نداشتم.ولی علاقهام به داشتن وبلاگی بهروز ایده مورد نیازم را جذب میکند.
به عنوان مثال من نمیدانستم که میخواهم این مقاله را بنویسم. تنها چیزی که میخواستم این بود که چیزی بنویسم و به همین دلیل شروع به نوشتن چگونگی به دست آوردن یک ایده کردم.
بعد، وقتی داشتم مجلهای میخواندم، با نقل قول دیوید لینچ روبرو شدم. زمانی که آن را دیدم، چیزی در من تکان خورد. ملاقاتم با راندا برن را به خاطر آوردم و اینگونه بود که این مقاله شکل گرفت. سپس نشستم و آن را برای شما نوشتم.
اما همه چیز با اشتیاقم برای یک ایده شروع شد.
راندا ایدهاش در مورد فیلم «راز» را به دست آورد. او علاقه داشت که نگرشش را با دیگران به اشتراک بگذارد و آن علاقه وسیلهای برای ابراز یافت. در نتیجه فیلمی با اهمیت تاریخی ساخته شد.
شما نیز میتوانید این کار را انجام دهید.
چه چیزی میخواهید خلق کنید؟
فیلم؟ آهنگ؟ کسب و کار؟ راه حل؟
مهم نیست.
قدم اول این است که هدفتان را مشخص کنید. این جمله را با هرچه که میخواهید جذب کنید، کامل کنید: «من میخواهم……».
من میخواهم… وبسایتی ایجاد کنم که فروش بیشتری برایم به ارمغان بیاورد.
من میخواهم… آهنگی با موضوع عشق الهی بنویسم.
من میخواهم… تا جمعه درآمدی غیرمنتظره به دست آورم.
و…
پیشنهادهای من کلی بودند اما شما باید درخواست مشخصی داشته باشید.
بعد از آن اجازه دهید که ایدهها به ذهنتان بیایند. فضایی برای آنها ایجاد کنید. قدم بزنید. حمام آب گرم بگیرید و آرامش کسب کنید. در سکوت تمرکز کنید. رمانی بخوانید. یک فنجان چای بخورید.
مشخص کردن هدفتان همان درخواستیست که ایده را به دست شما میرساند. ایجاد زمان برای به دست آوردن ایدهها روشیست که با آنمیتوانید خود را برای شنیدن پاسخ هدفتان آماده سازید. البته بعد از آن باید با آن ایده کار کنید تا آن را به واقعیت بدل کنید.
این فرآیند برای من کارساز بود.
همچنین به وضوح برای راندا برن نیز کارآمد بوده است.
برای شما نیز چنین خواهد بود.
فقط باید انجامش دهید.
چه چیزی را میخواهید به دست آورید؟