نگاه کتاب "سینما به روایت هیچکاک" به فیلم "سرگیجه"
متن زیر برگرفته از کتاب "سینما به روایت هیچکاک" است و به بررسی فیلم "سرگیجه" یکی از مهم ترین آثار این کارگردان بزرگ می پردازد.
از نظر بسیاری از منتقدان سرگیجه بهترین فیلم هیچکاک است.در سال ۲۰۰۲ درآخرین نظر سنجی مجله معتبر sight & sound که هر ۱۰ سال یکبار ۱۰ فیلم برتر تاریخ سینما را با نظر خواهی از منتقدان و کارگردانهای مشهور انتخاب میکند فیلم سرگیجه بعد از همشهری کین به عنوان دومین فیلم برتر تاریخ سینما دست یافت . و این نشان میدهد سرگیجه از آن دست فیلمها ییست که به مرور زمان بیشتر از سوی منتقدین مورد توجه قرار می گیرد و به اصطلاح کشف میشود.
فیلم با عنوان بندی نا متعارف و موسیقی دلهره آور برنارد هرمان شروع میشود. هم عنوان بندی و هم موسیقی روی آن به تمام معنا سرگیجه آور هستند! مارتین اسکورسیزی در باره موسیقی متن هرمان گفته است:" موسیقی او مانند یک گرداب گسترش می یابد و شمار را باخود همراه و در نهایت در خود غرق میکند."

نکته ای که در مورد ساختارفیلم به نظرم جالب میرسد و خود هیچکاک به آن اشاره دارد به قرار زیر است:
سرگیجه براساس رمان از میان مردگان نوشته بواآلو- نارسژاک ساخته شده اما تفاوتی اساسی در رمان و فیلم وجود دارد که آنرا عینا از زبان هیچکاک در زیر می آورم:
"در کتاب در شروع قسمت دوم است که قهرمان با جودی آشنا میشود و سعی میکند او را به شکل مادلین در بیاورد .خواننده فقط در انتهای داستان است که کشف میکند جودی و مادلین شخص واحدی بوده اند.به عبارت دیگر ماجرا با یک پیچ غافلگیر کننده تمام میشود.
در سناریوی فیلم ما برداشت دیگری رادر پیش گرفتیم.در شروع قسمت دوم وقتی که جیمز استوارت با دختر تیره مو آشنا میشود حقیقت هویت جودی را فاش میکنیم(با یک فلاش بک) ولی فقط برای تماشاگر هرچند جیمز استوارت هنوز این موضوع را نمیداند. اطرافیان من همه مخالف این تغییر بودندو عقیده داشتند فاش کردن این راز را باید برای آخر فیلم گذاشت . من خودم را جای بچه ای گذاشتم که مادرش برای او قصه میگوید.وقتی در نقل قصه مکثی پیش میاید بچه می پرسد:"بعدش چه میشود"؟ من فکر میکردم قسمت دوم رمان جوری نوشته شده که انگار بعد هیچ اتفاقی نمی افتد در حالیکه مطابق فرمول من بچه کوچک که میداند جودی و مادلین یک نفر هستند میپرسد:"جیمز استوارت که این موضوع را نمیداند درست است؟وقتی که بداند چه میکند؟"(۱)
به بیان دیگر هیچکاک (استاد دلهره) از بین دو عنصر غافلگیری و دلهره دومی را انتخاب میکند تا بیننده که خود حقیقت ماجرا رامیداند تا آخر فیلم این دلهره را داشته باشد که وقتی جیمز استوارت حقیقت را بفهمد چه عکس العملی نشان خواهد داد؟ (برعکس فیلمهایی چون "مظنونین همیشگی" و دیگران"
که تا آخر قصه را لو نمیدهند و حتی گاهی بیننده را فریب میدهند!) شاید به همین دلیل است که این فیلم نسبت به سایر آثار هیچکاک ریتمی کندتر و ضرباهنگی ملایمتر دارد.
از نکات دیگر فیلم فرمول زن بلوند-زن مو مشکی است که سالها بعد توسط دیوید لینچ در "بزرگراه گمشده" و جاده مالهالند" مورد استفاده قرار می گیرد.
هنر کارگردانی هیچکاک و تسلط او به اجزاء صحنه و دقت در میزانسنهایش در این فیلم به اوج میرسد. مثلا نمای لانگ شاتی که از کلیسا گرفته و درآن اسکاتی را میبینیم که مثل یک نقطه سیاه از در کلیسا خارج میشود این نما در عین حال دارای تدوینی درون تصویری و عمق میدان (چیزی که ولز در همشهری کین ازآن به وفور استفاده کرد) می باشد. (نمای نزدیک از برج کلیسا و نمای دور از اسکاتی)
نو آوریهای تکنیکی هیچکاک اینجا هم ادامه دارد. مثلا برای نشان دادن سرگیجه اسکاتی از ترکیب زوم به جلو توام با عقب کشیدن دوربین استفاده کرده است که اتفاقا بسیار خوب از آب در آمده. که البته به گفته خود هیچکاک (در مصاحبه طولانی و معروفش با تروفو) حل این مساله یعنی عوض شدن پرسپکتیو در حالی که نقطه نظر تغییر نمیکند ۱۵ سال برای خود او طول کشیده یعنی از زمان ساخت ربه کا!

نکته دیگر حضور جیمز استوارت در نقش "اسکاتی" است وی که قبلا در طناب- پنجره عقبی و مردی که زیاد می دانست با هیچکاک همکاری داشت دراین فیلم باید نقشی کاملا متفاوت را ایفا می کرد.
تصور قهرمان شکست ناپذیر وسترنهای دهه۱۹۴۰ آنتونی مان در نقش یک کاراگاه خصوصی دارای مشکلات شدید عاطفی که از ارتفاع میترسد و دچار سرگیجه میشود کمی مشکل می نمود! ولی هیچکاک با نبوغ خود در بازی گرفتن از بازیگرانش این مشکل را برطرف میکند تا جاییکه در تیزر فیلم می نویسند: "جیمز استوارت در نقشی که تا به حال از او ندیده اید!"
مساله دیگر انتخاب بازیگر زن فیلم بود که هیچکاک برای نقش مادلین و جودی "ورا مایلز" را در نظر داشت ولی درست قبل ازفیلمبرداری او باردار شد و کیم نواک جایش را گرفت و علی رغم بازی خوب او هیچکاک هرگز بطور کامل از او رضایت نداشت.
این فیلم هم مثل بسیاری دیگر از آثار هیچکاک مورد بی مهری آکادمی قرار گرفت و فقط در دو رشته طراحی صحنه و صدا کاندیدای اسکار شد جالب است بدانید در آن سال اسکار را به دور دنیا در هشتاد روز دادند! و این از بزرگترین خطاهای تاریخ اسکار بود.
سرگیجه همچنین جوایز مهمی از انجمن منتقدان فیلم نیویورک وجشنواره سن سباستین گرفت.
اما همانطور که نوشتم با گذشت زمان منتقدان به ارزش این فیلم پی بردند به طوری که سالها بعد فرانسوا تروفو از آن به عنوان یکی از بهترین آثار کلاسیک سینما یاد کرد. (به طور کلی تروفو و سایر کارگردانهای موج نوی فرانسه نقش بسیار مهمی در بازشناسی و کشف مجدد شاهکارهای هیچکاک-ولز-کینگ ویدور و بسیاری دیگر از کارگردانهای کلاسیک سینمای آمریکا که آثارشان در کشور خودشان مهجور بود داشتند)
با تشکر از "علیرضا احسانی"