نقد و بررسی کتاب کیمیا خاتون
دربارهی زندگی بزرگان شعر و ادب فارسی کتابها و مطالب زیادی نوشته شده است که هر کدام به شکل و شیوهای جذابیت دارند؛ اما در این میان خواندن و دانستن بخش پنهان زندگی این بزرگان که معمولا در هالهای از ابهام یا فراموشی قرار دارد میتواند لذت کتابخوانی را دو چندان کند. کتاب کیمیاخاتون رمانی است تاریخی دربارهی دخترخواندهی مولانا شاعر بزرگ ایرانی، دختری که میتوان گفت داستان زندگی اش در روایتهای تاریخ گم شده و سعیده قدس نویسندهی رمان با نگرشی متفاوت داستان زنان شبستان مولانا را نیز در این رمان به تصویر کشیده است.
خلاصه داستان کیمیاخاتون
مولانا جلالالدین بلخی بعد از مرگ همسرش، با زنی به نام كِراخاتون كه قبلا همسر محمدشاه ایرانی بوده است، ازدواج میکند. کِراخاتون از محمدشاه دو فرزند به نام كيميا خاتون و شمس الدين دارد. او بعد از ازدواج با مولانا به همراه دو فرزندش کیمیا و شمس الدین به خانهی جلالالدین میآیند. مولانا نیز از همسر قبلی خود دو پسر به نام های علاء الدین و بهاءالدین دارد.
بعد از گذشت چند سال از ازدواج کراخاتون و مولانا، شمس تبریزی وارد قونيه شهر سكونت مولانا ميشود، او شیخ زاهد شهر را از پای درس و منبر به مجلس سما و عرفان میبرد. شمس از بزرگترین عارفان عصر مولانا که 60 سال سن داشت بعد از دورهای هجرت و بازگشت به قونيه، به كيمياخاتون دختر خواندهي مولانا جلال الدين دل ميبندد و اورا از مولانا خواستگاري ميكند. مولانا پیشنهاد ازدواج را قبول ميكند و قول دخترش را به مراد خود شمس تبریزی ميدهد، این خواستگاری شمس باعث دلآشوبی و گریه و زاری اهل حرم میشود، هیچکس جز خود مولانا به این وصلت راضی نیست. کیمیا که به این وصلت راضی نیست وقتی میبیند علاءالدین که قبلا به او علاقه داشت هیچ تلاشی برای رهایی از این وصلت نمیکند در نهایت تن به ازدواج با شمس میدهد؛ اما این شروع زندگی پرفراز و نشیب کیمیاست که در نهایت پایانی غافلگیرکننده را در زندگی اش رقم میزند.
درباره کتاب کیمیاخاتون
«كيميا خاتون» رمانی تاریخی است که داستان اصلی آن دربارهی زندگی کیمیا دختر خواندهی مولانا جلالالدین بلخی است. کیمیاخاتون نوشتهی سعیده قدس است که اولين بار در سال 1383 در نشر چشمه منتشر شد و در ایران فروش زیادی داشته است و اخیرا به چاپ چهل و چهارم خود رسیده است. رمان کیمیاخاتون بعد از انتشار 12 ماه در صدر کتابهای پرفروش کشور قرار گرفت. بعد از آن به فاصلهی کمی، به زبان ترکی برگردانده شد و درکشور ترکیه هم در فهرست آثار پرفروش جای گرفت. این اثر پس از کسب جایزهی کتاب سال پروین اعتصامی در سال ۲۰۰۵، در سال ۲۰۱۱ به زبان انگلیسی ترجمه شد.
خانم قدس در این رمان تاريخ را از ديدگاه اصالت زن بازآفريني کرده و روایتی به ظاهر فمنیستی از خانه و شبستان مولانا ارائه میکند. نویسنده در مصاحبهای دربارهی کتاب کیمیاخاتون گفته است که نوشتن اين كتاب يك حادثه بوده است؛ او در مولتان پاكستان به مكاني برخورده بود كه به اعتقاد اهالي آن منطقه اين مكان محل دفن شمس تبريزي بوده است و آنها مزاري براي شمس تبريزي ساخته بودند. خانم «آنه ماري شيمل» محقق و مولویشناس آلمانی گفته بود که شمس مزاري ندارد و «مقام شادت» او چاهي در تركيه است. اين دو روايت مختلف با وجود بعد مسافتی كه از تركيه تا پاكستان وجود داشت، سعیده قدس را ترغیب کرد تا دربارهی شمس و زندگي او مطالعهاي را شروع كند. او در ادامه مصاحبهاش اضافه کرد، زمانی که در کتابخانهی گنج بخش پاکستان به دنبال اطلاعات و منابعی از زندگی شمس بوده است به کشف بیشتر از زندگی این مرد گمشده علاقهمند میشود.
در بخشی از کتاب کیمیاخاتون میخوانیم
پیرمرد به تیرک بادبان تکیه داده و باد به سختی موهای تنگ و بلندش را به بازی گرفته بود. پاهای تکیده اش را با پاشنه هایی که خاک سرزمین های دور لابه لای ترک هایش سیمان شده بود. در آغوش می فشرد. پیراهن بلندی که شاید روزی سفید بوده، خیس از باران و تراوش امواج توفنده، به تنش چسبیده بود. هر تکان کشتی می توانست بدن رنجورش را طعمه ی موجی غرنده کند، اما باکی ش نبود؛ انگار اصلا آن جا سیر نمی کرد، چشمان ماتش به دوردست ها دوخته شده بود. ملاحان از ترس توفان، بی هدف به این سو و آن سو می دویدند و از شدت وحشت به زبان های غریب - بی اهمیت به این که کسی می فهمد یا نه. با خود و دیگران حرف می زدند. بعضی نیز زانو زده بر کف خیس عرشه، چشم برآسمان، خم و راست می شدند و وردهای عجیب می خواندند. کسی به فریادهای خشمگین ناخدا وقعی نمی گذاشت، در چند قدمی مرگ، کسی را با ناخدا کاری نیست. حالا دیگر کار با خدا بود و بس. هنگام باران های موسمی هنوز نرسیده بود و کسی در آن فصل پیش بینی توفان نمی کرد، اما مثل اجل معلق نازل شده بود. ملاحان خوب می دانستند که در این دریای دیوانه، کسی از این گونه توفان های ناگهانی جان سالم به در نخواهد برد. مطمئن بودند طولی نخواهد کشید که همگی طعمه ی امواج سیاه آدم خوار خواهند شد. پیرمرد اما اصلا نمی ترسید. می دانست اگر کشتی در سیاہ ترین عمق اقیانوس هم به گل بنشیند، او یک نفر نخواهد مرد. ماهی یونس او را دوباره برخاک نفرین شده تف می کرد تا کشد آنچه باید یکشد. مرگ برایش خاصی بود، اما قرار نبود او خلاص شود. شاید هم اصلا مرده بود و این سفینه داشت او را به سوی بارگاهی می برد که عمری در طلب خاک بوسی اش شرق و غرب را پرسه زده بود. آیا او را نزد کسی می بردند که روزی توهم قربت وی، از این پیر درهم شکسته هیولایی ساخته بود و باز در غوغای نفس کش های مستانه و پرغرور راه را به سوی او باخته بود؟ ببین آن قلندر تیغ کش را چه زار زار می برند. اگر کسی را یارای نگریستن به چشمان عجیب او میبود، التماس را در آن میدید. التماس به باد که تندتر و تندتر بوزد و او را هرچه دورتر و دورتر ببرد.
مطالب مرتبط:
نقد و بررسی کتاب ساقه بامبو
معرفی کتاب هستی و زمان
معرفی کتاب فلسفه زندگی زناشویی
نقد و بررسی کتاب پزشک دهكده
نقد و بررسی کتاب مهمانی تلخ
منبع: فیدیبو