نقد و بررسی کتاب کلیسای جامع
داستان کوتاه یکی از بخشهای جداناشدنی از ادبیات هر ملتی است. «داستان کوتاه» ژانری مهم در ادبیات است که کمتر به آن پرداختهشده است. در طول تاریخ تعریفهای مختلفی برای داستان کوتاه ارائهشده است. متداولترین تعریف آن «داستانی است، که بتوان آن را در زمان کوتاهی مطالعه کرد و به پایان رساند.» دانشنامهی بریتانیکا داستان کوتاه را نوشتهای تعریف میکند که از رمان کوتاهتر است و شخصیتهای کمتری در داستان داخلت دارند. اما بهترین و مشهورترین تعریف را ادگار آلنپو، نویسندهی آمریکایی، از داستان کوتاه دارد. او در کتاب فلسفهی نگارش میگوید:« داستان کوتاه آن است که کوتاهتر از رمان باشد و بیشترین زمانی که برای مطالعه باید برای آن صرف کرد، بین 30 دقیقه تا دو ساعت باشد.» آلنپو میگوید:«داستان کوتاه برخلاف رمان باید تنها یک خط داستانی داشته باشد و تنها یک شخصیت اصلی داشته باشد.»
چرا باید این کتاب را بخوانید؟
ممکن است تصور کنید نویسندگانی که داستان کوتاه مینویسند، بهاندازهی رمان نویسان مهارت ندارد. درحالیکه این ایده، ایدهی کاملاً اشتباهی است. داستان کوتاه نویسی نیازمند تبحر خاصی است که نویسنده باید برای به دست آوردنش مدتها زمان صرف کند. مهارت موجزگویی مهارتی بهغایت سخت و دشوار است. ارنست همینگوی بهعنوان یکی از مشهورترین داستان نویسان، زمانی که داستانهایش را مینوشت، بخشهای اضافه را پاک میکرد تا داستان را حتی از آنهم کوتاهتر کند.
ریموند کارور یکی از مهمترین نویسندگان قرن بیستم آمریکا است. خواندن داستانهای او به خواننده دیدی جدید میدهد و بدون شک خواننده را به خواندن کتابها و داستان کوتاههای بیشتر سوق میدهد. ریموند کارور را احیاکنندهی مجدد داستان کوتاه در قرن بیستم میدانند.
مروری بر داستانهای کتاب کلیسای جامع
کتاب کلیسای جامع و چند داستان دیگر از سه مجموعه داستان نوشتهشده است. در ابتدای این کتاب همچنین مصاحبهای از ریموند کارور، نویسنده منتشرشده است که خواندن آن خالی از لطف نیست.
نام مجموعهی اول «میشود لطفاً ساکت باشی؟» است و شامل هفت داستان است. این داستانها عبارت است از:
همسایهها
شما دکترید؟
پدر
هیچکس حرفی نزد
آلاسکا مگر چه خبر است؟
حالا این یکی را ببین!
علائم
نام مجموعهی دوم «وقتی از عشق حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم» است. این مجموعه شامل شش داستان زیر است.
چرا نمیرقصید؟
عدسی چشمی
حمام
این همه آب، این قدر نزدیک به خانه
صحبت جدی
وقتی از عشق حرف میزنیم از چه حرف میزنیم
نام مجموعهی سوم کلیسای جامع است. این مجموعه شامل شش داستان است.
خانه شف
حفظالصحه
یک کار کوچک و خوب
مراقب باش
از کجا دارم تلفن میکنم
کلیسای جامع
در بخشی از کتاب کلیسای جامع میخوانیم
بیل و آرلین میلر زوج خوشبختی بودند. اما گاهبهگاه احساس میکردند که در جمع آشنایانشان فقط خودشان دوتا هستند که انگار به نحوی جاماندهاند: بیل مانده بود با وظایف حسابداریاش و آرلین هم با کارهای منشیگریاش. گاهی باهم حرفش را میزدند، بیشتر وقتی زندگی خودشان را بازندگی همسایههایشان، هریت و جیم استون، مقایسه میکردند. میلرها احساس میکردند که استونها زندگی کاملتر و شادتری دارند. هميشه یا برای شام بیرون میرفتند، یا در خانه مهمان داشتند، یا برای سفرهای کاری جیم به گوشه و کنار مملکت میرفتند.
استونها در آپارتمان آنطرف راهرو روبه روی آپارتمان میلرها زندگی میکردند. جیم بازاریاب یک شرکت قطعات یدکی بود و غالباً ترتیبی میداد که کارش را با سفرهای تفریحی همراه کند و در این موارد استونها ده روزی خانه نبودند، اول به شایان میرفتند، بعد به سنت لوئیز به دیدار اقوام. در غیابشان میلرها از آپارتمان استون ها مراقبت میکردند، به کیتی غذا و به گلدانها آب میدادند.
بیل به هریت گفت: «خوش بگذرد.»
هریت گفت: «چشم. بچه ها، به شماها هم خوش بگذرد.»
آرلین سر تکان داد.
جیم چشمکی به او زد: «خداحافظ، آرلین. خوب مواظب این رفیق ما باش.»
آرلین گفت: «باشد.»
بیل گفت: «خوش بگذرد.»
جیم گفت: «پس چی؟» و آهسته مشتی به بازوی بیل زد. «و باز ممنون دوستان.»
استون ها از اتومبیلشان که دور می شد دست تکان دادند و میلرها هم دست تکان دادند.
بیل گفت: «راستش، کاش ما جای آنها بودیم.»
آرلین گفت:«واقعاً به یک تعطیلات حسابی احتیاج داریم.» از پلهها که بالا میرفتند دست بیل را گرفت و آن را دور کمر خود حلقه کرد.
بعد از شام آرلین گفت: «یادت نرود. شب اول کیتی غذا با طعم جگر میخورد.» در درگاه آشپزخانه ایستاده بود و داشت رومیزی دستبافی را که سال پیش هریت از سانتافه برایش خریده بود تا میکرد.
بیل وقت ورود به آپارتمان استونها نفس عمیقی کشید. هنوز هیچ نشده هوا سنگین شده بود و بفهمینفهمی بوی نا میداد. ساعت دیواری خورشید شکل بالای تلویزیون هشت ونیم را نشان میداد. روزی را به خاطر آورد که هریت با ساعت به خانه آمد، آمده بود به در کاشانه آنها تا آن را نشان آرلین بدهد، محفظه برنجی را بغل کرده بود و از روی لفاف کاغذیاش با آن حرف میزد انگار بچه نوزاد باشد.
مطالب مرتبط:
معرفی کتاب باغ تنهایی - سهراب سپهری
معرفی و بررسی کتاب یک زندگی
بررسی کتاب رستوران نقاشی
منبع: فیدیبو