نقد و بررسی کتاب چمدانهایم پشت در است
داستانهای آپارتمانی مدرن و روزمره در رمان «چمدانهایم پشت در است» حال و هوای متفاوتی گرفته است. این کتاب با درونمایههای عاشقانه و مرموز میتواند تا پایان، مخاطب را کنجکاو و هیجانزده با خود همراه کند. «ظریفه محمودی» با نوشتن این کتاب ثابت کرده که هنوز هم میتوان در هیاهوی زندگی شلوغ امروز، چند ساعتی با کتابی خوشخوان و جذاب خلوت کرد و از آن لذت برد.
خلاصه داستان کتاب چمدانهایم پشت در است
عاطفه سالهاست که همسرش را از دست داده و با دخترش، بهار، تنها زندگی میکند. این مادر و دختر پناه و دلخوشی هم در زندگی هستند. آنها مثل دو دوست و همراه، با هم صمیمی هستند. بهار که دارد روی مقالهای دربارهی عشق کار میکند، از مادرش میخواهد که از عشق خودش و پدرش، فریدون، برایش حرف بزند. خاطرات قدیمی عاطفه با حضور مردی تازهوارد و غریبه در پشت پنجرهی خانهی روبهرو، کم کم جان میگیرد. زندگی آرام و بیدغدغهی عاطفه و بهار، حالا تبدیل به ماجرایی مرموز و پیچیده میشود. بهای سنگینِ فریب و پنهانکاری، رازهایی است که فاش میشود و زندگی افراد زیادی را به هم میریزد.
درباره کتاب چمدانهایم پشت در است
زمان در این داستان مدام در گذر است. گاهی ماجراها را در زمان حاضر در تهران دنبال میکنیم و گاهی در گذر خاطرات بیست سال پیش در روستاها و آبادیهای شمال آنها را میشنویم. خط زمان و مکان به خوبی در این کتاب شکل گرفته است. نویسنده ضمن بازی با زمان توانسته انسجام حوادث و اتفاقات را خیلی خوب حفظ کند. زبان راوی بسیار گرم و خودمانی است. انگار عاطفه همین جا نشسته و در حالی که با کامواهایش ور میرود، قصهاش را برایمان تعریف میکند. گفتوگوها خیلی طبیعی و همه چیز نزدیک به زندگی واقعی است.
عشق، دلتنگی، انتقام، نفرت، همه احساسات متناقضی هستند که مثل معجونی تلخ و دردناک به جان شخصیتهای داستان نشسته است. این احساسات آنقدر قوی و عمیق هستند که حتی گذر سالها و دوری از یار و دیار هم نتوانسته آنها را حتی لحظهای کمرنگ کند. تفاوت طبقاتی و آسیبهایی که اربابان و صاحبان قدرت و ثروت به طبقهی پاییندست میرسانند، هیچ وقت از بین نمیرود. شاید کمی لباس مدرن بپوشد و بین تمام مشکلات و دغدغههای زندگی امروز نادیده گرفته شود، اما دیر یا زود تمام این زخمهای قدیمی و پوسیده سر باز میکنند و اینجاست که سرخوردگی و تحقیر تبدیل به خشم و نفرت میشود و میتواند زندگیهای زیادی را نابود کند.
شخصیتهای زیادی در این کتاب وجود دارد که همه در گذشته و آینده در رفت و آمدند. با این حال نویسنده توانسته به خوبی به تمام این شخصیتها هویت بدهد. توصیفات کتاب دربارهی این افراد چندان ملالآور و خستهکننده نیست و جزییاتی که نویسنده به مخاطبان میدهد، باعث درک بهتر و همذاتپنداری عمیقتر در آنها میشود. در کنار داستان اصلی کتاب، داستان شخصیتهای دیگر هم با دقت و خط داستانی منسجم نوشته شده است. سرنوشت و داستان زندگی تمام این افراد با هم ارتباطی نامرئی دارد و در نهایت تصویر کاملی از کل محتوا و پیام نویسنده به مخاطب میدهد.
در بخشی از کتاب چمدانهایم پشت در است میخوانیم
عاطفه عینکش را به چشمانش زد تا کار بافت مانتوی بهار را شروع کند. کلافها را روز گذشته از مغازهی نزدیک مطب دکتر نجاتی خریده بود. هوا کم کم رو به سردی میرفت و او دوست داشت هر چه زودتر مانتوی زیبایی به دخترش هدیه بدهد. از کامواهایی که انتخاب کرده بود، فقط دو رنگ باقی مانده بود، آبی و قرمز. وقتی فروشنده در مورد رنگ کامواها سوال کرده بود، او بیدرنگ رنگ قرمز را سفارش داده بود. سالها بود که از رنگ آبی نفرت داشت. بر خلاف او بهار عاشق این رنگ بود، اما زن این بار سلیقه دخترش را نادیده گرفته و طبق میل خود عمل کرده بود. با خود فکر میکرد چه اشکالی دارد بهار برای یک بار هم که شده رنگی را که او میپسندد، بپوشد. از همان جایی که نشسته بود، نگاهی به طبقه بالا انداخت، سپس مشغول سر انداختن کاموا شد. نمیدانست با کنجکاویهای دخترش درمورد گذشته چگونه برخورد کند. از واکنش خود در آشپزخانه بسیار پشیمان بود. میترسید دختر را آزرده کرده باشد. بهار همه چیز او بود. هر بار که به او نگاه میکرد، یاد فریدون در قلبش زنده میشد. در حقیقت خودش هم نمیدانست میان آن دو کدام را بیشتر دوست دارد. گاهی فکر میکرد به خاطر عشق فریدون است که تا این اندازه دخترش را دوست دارد. در هر حال بهار تنها حلقه پیوند او با گذشته بود، حلقهای محکم و استوار.
با بافتن هر دانه، دریچهای از گذشته به رویش باز میشد.
مطالب مرتبط:
نقد و بررسی کتاب بند محکومین
نقد و بررسی کتاب تمام چيزهايی كه نمیگوييم
10 کتاب پیشنهادی پی جو
نقد و بررسی کتاب شبنشینی باشکوه - غلامحسين ساعدی
منبع: فیدیبو