نقد و بررسی کتاب عاشق آتشفشان
سوزان سانتاگ به رغم دستیابی به شهرت و محبوبیت به عنوان یک نویسنده و منتقد، در اواخر کارنامه نویسندگی 40 ساله خود، با انتشار رمان عاشق آتشفشان در سال 1992 به موفقیت بزرگی رسید. رمان عاشق آتشفشان همان اندازه بزرگ، غنی و پیچیده است که هر خواننده از سانتاگ ممکن است انتظار داشته باشد. این رمان روایتی است از تاریخ و عشق که ماجرای نلسون با اِما همیلتون را برای دوست داران این ژانر تعریف میکند.
خلاصه داستان عاشق آتشفشان
در میان آشفتگیهای دربار ناپلی در قرن هجدهم، یک کنسول انگلیسی ساکن در جمهوری ناپل به نام سر ویلیام همیلتون که تنها با نام «کاوالیر» شناخته میشود، درگیر جمعآوری عتیقههای هنری ست. او به آتشفشانها علاقه زیادی دارد و درباره سطح داغ کوهها مطالعه میکند. همیلتون پس از مرگ همسر 44 سالهاش، به انگلستان برمیگردد و با زنی زیبا به نام اِما که معشوقه برادرزادهاش بوده و از طبقات فرودست است دیدار میکند و به او دل میبندد. اِما که قبلا مدل هنری محبوب جورج رومنی بوده، زنی مبتذل و هوسران است که سر ویلیام را مسحور خود میکند. از طرفی خواهرزاده که به دنبال همسری ثروتمند است معشوقه خود، اِما را رها میکند و پس از مدت کوتاهی، ازدواج جنجالی بین کنسول 56 ساله با زن 26 ساله صورت میگیرد و اِما به جایگاه بالایی دست پیدا میکند. با این حال، با انقلاب فرانسه و ورود لرد نلسون زندگی آنها نیز دگرگون میشود.
درباره کتاب عاشق آتشفشان
عاشق آتشفشان رمانی بلند و تاریخی به قلم سوزان سانتاگ است که با ترجمهی فرزانه قوجلو از سوی انتشارات نگاه منتشر شده است. سوزان سانتاگ این رمان را در اواخر دهه چهارم زندگیاش نوشت و با انتشار آن در سال 1992 مورد توجه بسیاری قرار گرفت. این رمان عاشقانه-تاریخی در فهرست پرفروشترین کتابهای دنیا قرار گرفته و در سال 2000 موفق به دریافت جایزه ادبی «کتاب ملی» شده است. عاشق آتشفشان درست به اندازه عنوانش یک داستان بکر و پیچیده است و حول روابط سر ویلیام همیلتون و همسرش اِما و بعد علاقه و رابطه پنهانی این زن به لرد نلسون (هوراتیو) میگردد. تمایل نویسنده به فمنیسم و پرداختن به دغدغههای اخلاقی و اجتماعی در این داستان به خوبی دیده میشود. استفاده از بافت تاریخی در این کتاب، آن را به یک داستان سیاسی و پرشور تبدیل کرده است.
سانتاگ در این رمان شخصیتپردازی هنرمندانهای داشته و مطابق با روند قصه به خوبی شخصیتهای خود را در قالب جریان آن هدایت میکند. به عنوان مثال میبینیم که اِما در این داستان شخصیت سیریناپذیر دارد و ابتذال او مهمترین ویژگیاش است. او در عین حال که زنی فاسد است، در دربار ناپلی به موفقیت بسیار زیادی دست پیدا میکند و بهترین دوست ملکه ناپلی میشود. در این زمان او زیبایی گذشته را ندارد و به زنی چاق تبدیل شده که با نلسون کوتاهقامت وارد رابطه عاطفی میشود. با این حال، همیلتون شخصیت برجسته این رمان است. در واقع او همان عاشق آتشفشان است. علاقه همیلتون به آتشفشانها استعارهای آشکار از این است که اشتیاق او به زندگی سیاسی و ازدواجش با اِما نامنسجم و از همگسیخته است. حتی او قبل از دیدن اِما یک میمون دست آموز پیدا میکند. میمون او را دوست دارد اما سر همیلتون که ترجیح میدهد این حیوان برایش یک دلقک باشد تا یک کودک، حقههای مختلفی به او میآموزد. نلسون شخصیتی معصوم و در عین حال بیرحم است. وجود او در دنیای واقعی کمی دور از ذهن است از طرفی جسارت و جانفشانیهای نلسون او را به یک قهرمان تبدیل میکند. نلسونِ قهرمان، قادر است توجه همیلتون و البته همسر او را به سمت خود جلب کند. از دیگر شخصیتهای مطرح این داستان میتوان به همسر اول همیلتون اشاره کرد که یک نسخه خاموش از آتشفشان در حال فوران، یعنی اِما است. همچنین، پادشاه ناپل مردی عیاش و فاسد است که به نوبه خود تحت نفوذ ملکه اتریشیاش قرار دارد. او حیوانات زیادی را شکار میکند و خودش گوشت این حیوانات را قصابی کرده و به سربازانش میفروشد.
در بخشی از کتاب عاشق آتشفشان میخوانیم
اینجا ناپل است، چهار بعدازظهر نوزدهم مارس ۱۹۴۴. در ویلا عقربههای ساعت بزرگ پاندولی انگلیسی بار دیگر در زمانی مرگبار از حرکت میایستد. باز هم؟ مدتهاست که همهچیز آرام بوده است.
نشانهی این یکی نیز همچون عشق است، میتواند بمیرد. اکنون کمابیش همه میدانند چه وقت باید شمارش معکوس را برای بهبود نسبی آغاز کرد، اما متخصصین از اعلام مرگ آتشفشانی که فعال نیست طفره میروند. هالیاکالا که آخرین بار در ۱۷۹۰ فعال شد، هنوز رسماً به عنوان آتشفشانی خاموش طبقهبندی میشود. آرام است چون میان خواب و بیداری است؟ یا شاید چون مرده است؟ به همان خوبی مردههاست وگرنه مرده نیست. رود آتش، پس از آن که همه چیز را سر راهش میبلعد، به رودخانهای سنگی و سیاه بدل میشود. درختها هرگز بار دیگر در اینجا نخواهند رویید. کوه گورستانِ خشونت خود میشود؛ آتشفشان از ویرانیای که خود مسببش است بینصیب نمیماند. هر بار که وسویوس فوران کند، تکهای از ستیغ آن بریده میشود. بیشکلتر، کوچکتر و تیرهتر میشود. پمپئی زیر بارانی از خاکستر دفن شد، هرکولانیوم زیر گل و لایی که با سرعت سی مایل در ساعت حرکت میکرد مدفون شد؛ اما گدازه خیابان را چنان آرام میبلعد، چند کیلومتر در یک ساعت تا همه از سر راهش کنار بروند. ما هم وقت داریم تا وسایلمان را نجات دهیم، بعضی از آنها را. کدام یک را؟ محرابِ پر از تمثالهای مقدس را؟ آن تکه مرغِ دستنخورده را؟ اسباببازی بچهها؟ بلوز بلند جدیدم را؟ همه چیزهای دستساز را؟ کامپیوتر؟ قوریها؟ دستنویس؟ گاو؟ تمام چیزهایی که برای شروع دوبارهی زندگی نیاز داریم. باور نمیکنم که در خطر باشیم. گدازه به راهی دیگر میرود. نگاه کن. شما میروید؟ من میمانم. مگر آن که به... اینجا برسد. اتفاق افتاده است. تمام شده است. گریختند. سوگواری کردند. تا زمانی که اندوه هم به سنگ بدل شد و آنها برگشتند. آنها که از محو تمامعیار خوف کرده بودند، به زمین ویرانشدهای زل زدند که دنیایشان زیر آن دفن شده بود. خاکستر زیر پایشان هنوز گرم بود، اما دیگر کفشهایشان را نمیسوزاند. باز هم سردتر شد. تردیدها بخار شدند.
مطالب مرتبط:
نقد و بررسی کتاب خلاصه رمان برجسته ابلوموف
نقد و بررسی کتاب قصه های مثنوی مولوی
معرفی کتاب من آن توام نوشته سید عبدالحمید ضیایی
معرفی کتاب عناصر داستان
منبع: فیدیبو