نقد و بررسی کتاب سوگ مادر
در «سوگ مادر» مادر و فرزند گوشهای آرام پیدا کردهاند تا با هم خلوت کنند و بار دل رنجورشان را سبک کنند. این کتاب یکی از برجستهترین فراقنامههای ادبیات ایران است، جایی که «شاهرخ مسکوب» از درونیترین احساساتش را مینویسد. سوگ مادر کتابی است برای تمام کسانی که میخواهند ساعاتی از زندگی پر از تشویش و دیوانهوار آن بیرون به آغوش امن و گرم یک مادر پناه ببرند

مادر من، وای مادر من...
این یادداشتها به وقت بیقراری و غلیان احساسات نوشته شده است. مسکوب هنگامی که آنها را مینوشته حتی گمان نمیکرده روزی چاپ شوند و به دست مردمانی بیفتند که حتی همدورهی او نیستند. احساسات به دور از ملاحظهی انتشاراتیها و مطبوعاتچیها، عمیق و خالصانه هستند. اینجا حیاط خلوتی است برای شاهرخ و مادرش تا دمی کنار هم بنشینند و کمی بیاسایند. جایی که خبری از نقش بازی کردن نیست. نقابی روی هیچ حرف و کلمهای نیست. همه چیز ناب و طبیعی است. کلمات از دل برمیآیند و بر دل مینشینند. قلم خاص مسکوب با ترکیبات دلنشین و بیبدیل در همین یادداشتهای پراکنده هم دیده میشود. او احساساتش را دیوانهوار توصیف میکند و هر مخاطبی را تحت تاثیر قرار میدهد.
در زندگی شاهرخ، مرگ مادر سنگینترین ضربهای است که خورده است. آن هم برای مسکوبی که همیشه از مرگ هراس داشته و سالها در شاهنامه و ادبیات کهن ایران دنبال اکسیر جوانی و بیمرگی میگشت. او مادرش را از دست داد پیش از آن که بتواند بفهمد چطور میشود نمُرد، بدون این که زنده بود. با این حال مسکوب حتی به مرگ مادرش هم معنایی زنده داده است: «دیگر بر زمین نیستم، خودِ زمینم و به یاری آن دانهای که مرگ در من پنهانش کرده است باید بکوشم تا بارور باشم». او حالا راز زندگی را پیدا کرده بود، در میراث جاودانی که مادرش «عصمت» در ذهن و روح او کاشته بود.
قدرت وجود مادر در زندگی شاهرخ آنقدر عمیق و قدرتمند است که وقتی شاهرخ در کودتای 28 مرداد دستگیر میشود و به زندان میافتد، این یاد مادرش است که او را سرِ پا نگه میدارد. غم شاهرخ در سوگ مادر گاهی آنقدر سنگین میشود که از خودبیخود میشود و به قول خودش «انگار کافر میشود». چهارده روز پس از درگذشت مادر، در یادداشتی مینویسد «خدا میداند که هرگز روح من این همه دردناک و بیچاره نبوده. ولی خدا نمیداند. اگر میدانست محال بود که بتواند چنین ظلمی بکند. اگر میدانست، نمیتوانست». شاهرخ حتی پس از درگذشت مادرش هم برایش نامه مینوشت و با او حرف میزد: «نگران سلامتیات هستم».
مسکوب که علاقهی زیادی به نوشتن روزنگار و دلنوشته داشت، مرتب چیزهایی در گوشههای کاغذهایش مینوشت. این نوشتههای پراکنده بعدها گردآوری شدند و به شکل یک کتاب درآمدند. او هنگامی که مطلع شد به سرطان خون مبتلاست، روی سه کار ناتمامش متمرکز شد: مادر، فردوسی و مرتضی کیوان. او توانست پیش از مرگ کتاب مرتضی کیوان را منتشر کند. با فردوسی هم وداع جانسوزی داشت. کتاب «جستاری در شاهنامه» چند ماه پس از درگذشتش چاپ شد. و مادرش که هیچ وقت نتوانست دِیناش را به او ادا کند. «حسن کامشاد» یکی از دوستان نزدیک مسکوب بود که پس از درگذشتش، یادداشتهای پراکندهی او را گردآوری و در همین کتاب چاپ کرد.
در بخشی از کتاب سوگ مادر میخوانیم
چند روزیست که از نوشتن گریزان. هنوز نمیخواهم مرگ مادرم را باور کنم و انگار نوشتن درباره این مرده مرگ او را مسجل میکند. حداقل این است که مرا به شدت خسته میکند. روزهای بدی است. خدایا تو که میتوانی آن بهشت کذایی را بیافرینی چرا ما را اسیر چنین جهنمی کردهای؟ به تو هیچ امیدی ندارم. هر چه هست در من است، به شرطها و شروطها. خندهدار است و لی راستی انگار اعصابم درد میکند. همهی این روزهای اخیر جانم لَخت و سنگین بوده است. گویی سربی در ان است که پیوسته مرا فرومیکشد و زمینگیر میکند. سرم خسته و مغزم تنبل است و چیزی در آن است که از کوفتگی فروافتاده است. مثل مردی که از راهی سخت و دراز رسیده باشد و از فرط خستگی، گرسنگی و تشنگی را از یاد برده، بر آستانهی در خانهاش به خاک افتاده باشد. صبحها از همیشه بدتر است. مامان گنجشکها را خیلی دوست داشت و جیک جیک آنها را که میشنید گاه بیاختیار میگفت جان! هر روز با صدای گنجشکها از خواب بیدار میشوم و میبینم از مادرم خبری نیست. چقدر تنها شدهام..
مطالب مرتبط:
نقد و بررسی کتاب وداع با ملکه
نقد و بررسی کتاب غریبهای در خانه
نقد و بررسی کتاب مهمان ناخوانده
منبع: فیدیبو