نقد و بررسی کتاب دشت سوزان
شاید نام خوان رولفو برای خیلی از خوانندگان آشنا نباشد اما او یکی از مشهورترین نویسندگان نسل خود در مکزیک و جهان بوده است؛ تا حدی که گابریل گارسیا مارکز، کتابهای او را یکی از تأثیرگذارترین کتابها برای نوشتن صد سال تنهایی میداند.
چرا باید این کتاب را خواند؟
خواندن داستان کوتاههای یک ملت به شما این دیدگاه را میدهد که بتوانید بیپروا وارد دنیای ادبیات یک کشور شوید و بامطالعهی داستانهای مختلفش سیری در ادبیات آن کشور بزنید. خوان رولفو در کتاب دشت سوزان شما را به مکزیک، سرزمین فلفلهای تند و مردمان گرم میبرد.
خوان رولفو شاید بهترین داستاننویس آمریکای لاتین و نویسندهای در مقیاس جهانی باشد، چراکه آوازهاش در آنسوی مرزهای میهنش، مکزیک، همچنان رو به گسترش است.
درباره کتاب دشت سوزان اثر خوان رولفو
کتاب دشت سوزان با عنوان اصلی The Burning Plain برای اولین بار در سال 1953 منتشر شد. پانزده داستان از هفده داستان این کتاب در همان سال به انگلیسی ترجمه شد و کتابی به نام «دشت سوزان و داستانهای دیگر» به انگلیسی منتشر شد. فرشته مولوی این کتاب را به فارسی برگرداند و در سال 1384 توسط گروه انتشاراتی ققنوس منتشر شد.
باوجود اینکه رولفو رمانهای زیبا و جذابی را هم نوشته است، اما مطالعهی داستانهایش تجربهی جدیدی برای خوانندگان است. او در داستانهای کوتاه به اوج کار هنری خود دست مییابد، چرا که در این داستانها پرداخت رویدادی منفرد یا خویشتننگری شخصیتی منفرد، او را مجاز میدارد تا معنا و مفهوم زندگی انسانها را، که اغلب نومیدی محض است، روشن و آشکار گرداند. سبک نگارش خوان رولفو در کتاب دشتهای سوزان آنقدر خاص است که منتقدین ادبی معتقدند او مبدع سبک جدیدی در ادبیات روستایی مکزیک است.
جورج د. شید در مقدمهی کتاب دشت سوزان میگوید: «رولفو تار و پود بسیاری از شخصیتهایش را تا درون عریان میکند، اما برخی از آنها، همچون چشماندازی, باره ابرآلود و گرفته میشوند و چهرههایی تیرهوتار و خاموش باقی میمانند. هرگز بهتمامی دیده نمیشوند، هميشه نیمی از آنان چهره مینمایاند، همچون پیرزنان فرتوت و سیاهپوش و ملالانگیز «لووینا». آنچه به روشنی، و همه جا و همواره حضور مییابد، مرگ است - غالب بر زندگی- که گویی در این جهان ارزشی ناکافی دارد.
رولفو میل و احساسی غریب برای توصیف چشماندازهای سیاه دارد. در خطه خشنی که زیستگاه شخصیتهای اوست هیچچیز، حتی سنقری، از جای نمیجنبد. در اين دیار سترون, که در بسیاری از داستانها کیفیتی ایستا پدید میآورد زندگی گویی به ایستگاهی رسیده است. طنزی سیاه، مرگبارِ و بسیار ویژه، همچون مضمونی اصلی در همه داستانهای مجموعه جاری است.»
کتاب دشت سوزان اثر خوان رولفو تاکنون به نه زبان دنیا ترجمهشده است و چاپ بیست و نهم آن بهتازگی در مکزیک منتشرشده است، این اعداد و ارقام تنها نشاندهندهی یک نکته هستند و آنهم ارزشمند بودن بیاندازهی این کتاب.
مروری بر داستانهای کتاب دشت سوزان
نسخهی اصلی کتاب دشت سوزان دارای 17 داستان بود اما هنگام برگرداندن این کتاب به انگلیسی دو داستان این کتاب حذف شدند و مجموعهی پانزده داستانی از کتاب دشت سوزان به فارسی برگردانده شد. داستانهای این کتاب بسیار لطیف و جذاب هستند که این نکته خواندن کتاب را برای خوانندگانش لذتبخشتر میکند.
داستانهای این کتاب عبارتاند از:
ماکاریو
عاقبت زمیندار شدیم
تپه کومادرس
بس که آس و پاسیم!
مرد
در سپیدهدم
تالپا
به آنها بگو من را نکشند
لووینا
شبی که تنهایش گذاشتند
به یاد آر
سگی پارس نمیکند
پاسو دل نورته
آناکلتو مورونس
در بخشی از کتاب دشت سوزان میخوانیم
شبی که تنهایش گذاشتند
فلیثیانو روئلاس از کسانی که جلوتر از او بودند، پرسید: «چرا اینقدر یواش میروید؟ اینطوری خوابمان میگیرد. مگر نباید زود آنجا برسید؟»
گفتند: «فردا کلهسحر میرسیم آنجا.»
این آخرین حرفی بود که از دهان آنها شنید. آخرین حرف آنها. اما این را فقط بعد، روز بعد، به یاد آورد.
سه تن از آنان جلو میرفتند. چشم دوخته بر زمین، همچنان که میکوشیدند تا از خرده روشنایی شبانه بهره گيرند.
این را هم گفتند. کمی زودتر یا شاید شب پیش، که: «چهبهتر که تاریک است. اینطوری ما را نمیبینند.» یادش نمیآمد کی گفتند. زمین زیر پایش فکرش را پریشان میکرد.
حالا که بالا میرفت، دوباره زمین را میدید. احساس کرد که بهسوی او میآید، محاصرهاش میکند، میکوشد خستهترین جای تنش را بیابد و بالای آن قرار گیرد، روی پشتش همانجا که تفنگهایش را آویخته است.
آنجا که زمین هموار بود، تند گام برمیداشت. به سربالایی که رسیدند، عقب ماند، سرش پایین افتاد، آهستهتر و آهستهتر، همچنان که گامهایش کوتاهتر میشد. دیگران از او جلو افتادند. حالا دیگر خیلی از او جلوتر بودند. با سری منگ از خواب که تکان میخورد. در پیشان میرفت.
کمکم خیلی عقب میافتاد. جاده پیش رویش، کموبیش همسطح چشمهایش بود و سنگینی تفنگها و خواب در انحنای پشتش بر او غلبه میکرد.
مطالب مرتبط:
نقد و بررسی کتاب سه روایت از زندگی
نقد و بررسی کتاب بهترین دارو خود شما هستید!
معرفی کتاب زندگی مشترک جرأت میخواهد
منبع: فیدیبو