نقد و بررسی کتاب خنده در تاریکی
انتخاب و تصمیمگیری، مهمترین امتیاز بشر نسبت به سایر مخلوقات است. اما بهمانند شمشیری دو لبه، بههمان اندازه که قدرت تصمیمگیری میتواند زندگی را برای انسان لذتبخش و هیجانانگیز کند، میتواند باعث نابودی او نیز شود. بعضی آنقدر در اتخاذ تصمیم ضعیف هستند که گاهی آرزو میکنند ای کاش همه چیز بر اساس جبر اتفاق میافتاد. یکی از مهمترین و سختترین تصمیمات هر شخص، انتخاب همسر و شریک زندگیاش است. این تصمیم از این جهت دشوار است که عقل و احساس در تقابل با هم قرار میگیرند. بسیاری از رابطههای شکستخورده، نتیجهی عدم توازن بین همین دو عامل عقل و احساس هستند. ولادیمیر ناباکوف در رمان خنده در تاریکی روابط احساسی چند شخصیت را مورد بررسی قرار داده است و تقابل عقل، احساس، بی قیدی و هوسبازی را بهخوبی توصیف کرده است.
خلاصهای از داستان کتاب
آلوبینوس شخصیت اصلی داستان، مردی ثروتمند و محترم است که با همسرش الیزابت (ایسببل) و دختر هشت سالهاش زندگی میکند. او مارگو را در سینما میبیند و به او علاقمند میشود. مارگو دختر کم سن و سالی است که در خانوادهای فقیر زندگی کرده است. مارگو عاشق بازیگری است و در سینمایی کار میکند. آلوبینوس که عاشق مارگو شده است برای اینکه بتواند رضایت او را جلب کند بهطور مرتب به سینما میرود. پس از مدتی، آلوبینوس علاوهبر زندگی مشترکش، با مارگو نیز وارد رابطه میشود. مارگو در خانهای که آلوبینوس برایش اجاره کرده زندگی میکند، اما او خانهای بزرگتر میخواهد. از اینرو مارگو با نوشتن نامهای، رابطهاش با آلوبینوس را برای الیزابت فاش میکند و منجر به نابودی رابطهی زناشویی آلوبینوس و الیزابت میشود. پس از این ماجرا، مارگو در خانهی آلوبینوس سکونت میکند. مدتی بعد در مهمانی آلوبینوس رکس دوست او، مارگو را میبیند. رکس و مارگو در گذشته با یکدیگر روابطی داشتهاند...
دربارهی کتاب خنده در تاریکی
کتاب خنده در تاریکی نوشتهی ولادیمر ناباکوف، از زاویهی دید سوم شخص روایت شده است. شروع کتاب، طوفانی و شوکه کننده آغاز میشود و ناباکوف مخاطب را غافلگیر میکند: «روزی روزگاری در شهر برلین آلمان مردی زندگی میکرد به نام آلبینوس. او متمول و محترم و خوشبخت بود؛ یک روز همسرش را به خاطر دختری جوان ترک کرد؛ عشق ورزید؛ مورد بیمهری قرار گرفت؛ و زندگیاش در بدبختی و فلاکت به پایان رسید. این کل داستان است و اگر در نقل آن لذت و منفعت مادی نبود همینجا رهایش میکردیم؛ گرچه چکیدهی زندگی انسان را میتوان بر سنگ قبری پوشیده از خزه جا داد، نقل جزئیات همواره لطفی دیگر دارد.» به همین سادگی، در سه خط ابتدایی کتاب کل داستان آشکار میشود. اما ناباکوف به زیبایی علت این قضیه را روشن میکند، از آنجاییکه رمان درونمایههای تحلیلی و فلسفی دارد، لذا دانستن کل داستان شاید خیلی هم نکتهی مهمی نباشد. آنچه مهم است، توصیف موقعیتها و تصمیمهای شخصیتها در لحظات مهم داستان است و ناباکوف این موقعیتها را به خوبی در طول داستان شرح داده است.
خنده در تاریکی مثل رمانهای مدرن، خط روایی پیچیده با ارجاعات فراوان ندارد و همچنین، از تکنیکهای روایت داستان مانند جریان سیال ذهن و یا پرشهای مکرر زمانی برای پیچیدهتر شدن قصه استفاده نمیکند. داستان کتاب، خطی و کاملا رئالیستی است ولی موضوعات مطرح شده در کتاب سبب شدهاند تا رمان از اثری ساده به داستانی پر پیچ و خم تبدیل شود. نکتهی جالب دیگر کتاب، پرشهای زمانی آن است. ناباکوف با هوشمندی و زیرکی، متناسب با ساختار روایت، زمان رخداد قصه را تغییر میدهد. تغییر زمانی هم بهسادگی در داستان بیان میشود، مثلا در ابتدای پاراگراف با واژه «روز بعد» و یا در پرانتزی با ذکر «سه هفته قبل» خواننده متوجه تغییر در بازهی زمانی داستان میشود.
در روایت داستان، ناباکوف سعی نکرده است که قضاوتهای شخصی خود را به طور مکرر وارد داستان کند. قصه بیان میشود و خواننده که با قصه همراه شده است در مقام قاضی قرار میگیرد. البته در قسمتهایی از کتاب نویسنده برای شخصیتپردازی بهتر، نظر شخصی خود را به عنوان راوی کتاب بیان میکند. به عنوان مثال، زمانیکه آلوبینوس مدام توسط مارگو تحقیر میشود و در قسمتی از داستان مارگو او را دروغگو و ابله خطاب میکند، راوی وارد داستان میشود و نظرش را اینگونه بیان میکند: «صاف و ساده کل شخصیت او را در چند کلمه خلاصه کرد.» علاوه بر این، ناباکوف تراژدی درونی را درونمایه اصلی خنده در تاریکی قرار داده است و کشمکشها و فروپاشی ذهنی شخصیتها را مطرح میکند.
ولادیمیر ناباکوف، نویسندهای چند زبانه
ولادیمیر ناباکوف، مؤلف، مترجم و منتقد روسی در سال 1899 در سن پترزبورگ روسیه متولد شد. ناباکوف در خانوادهای ثروتمند رشد کرد و از آنجاییکه در خانوادهاش سه زبان روسی، فرانسوی و انگلیسی صحبت میشد، در کودکی با زبانهای مختلف آشنا شد. ناباکوف زبان انگلیسی را پیش از روسی فرا گرفت.
ناباکوف در طول عمر خود در کشورهای گوناگون زندگی کرد. پس از انقلاب سال 1917، به همراه خانوادهاش از روسیه مهاجرت کردند و به انگلستان رفتند. او در دانشگاه کمبریج تحصیلات خود را به پایان رساند. سپس، به آلمان رفت و خود را به عنوان شاعری آلمانی و شناختهشده مطرح کرد. پس از آلمان، نوبت به فرانسه رسید و ناباکوف مدتی را در پاریس گذراند. سرانجام سه سال بعد، به آمریکا مهاجرت و تا آخر عمر خود در آنجا زندگی کرد.
ناباکوف، اولین آثار خود را به زبان روسی منتشر کرد اما پس از آن کتابهای خود را به زبان انگلیسی نوشت که باعث شهرت بسیارش شد. به دلیل تسلط ناباکوف بر زبانهای مختلف، خودش ترجمهی کتابهایش را برعهده گرفت. به عنوان مثال، ناباکوف رمانهای «لولیتا» و «مدرک مستند» را خودش از روسی به انگلیسی ترجمه کرد. ناباکوف در ترجمه آثارش بسیار حساس بود و تنها در برخی از کتابهایش از پسرش کمک گرفت. او ترجمه را اینگونه توصیف میکرد: «ترجمه حرکت از یک روستا به روستای دیگر در شب و تنها با استفاده از یک شمع است.»
نگاهی به آثار ناباکوف
«لولیتا» مهمترین اثر ناباکوف است که در جریان سفرش در غرب آمریکا نوشته شد. «لولیتا» تحسین همگان را برانگیخت و دستمایهی ساخت فیلم سینمایی نیز شد. پس از «لولیتا»، کتاب «پنین» را منتشر کرد. دیگر اثر مشهور این نویسندهی بزرگ روسی-آمریکایی «آتش رنگ باخته» نام دارد. ناباکوف همواره از دو رمان «لولیتا» و «آتش رنگ باخته» بهعنوان محبوبترین آثارش نام میبرد. ناباکوف تمام آثار روسیاش را به انگلیسی ترجمه کرده است. «ماری»، «دفاع لوژین»، «چشم»، «دعوت به اعدام» و «افتخار» از دیگر آثار مهم اوست.
در بخشهایی از کتاب میخوانیم
ماجرا از اینجا آغاز شد که یک شب فکر زیبایی به سر آلبینوس زد. البته آنطور که عبارتی در یکی از آثار کُنراد (نه آن لهستانی معروف، بلکه اودو کنراد، نویسندهی خاطرات مرد فراموشکار و آن چیز دیگر دربارهی شعبدهباز پیری که در برنامهی خداحافظیاش خود را همچون شبح محو میکند) اشاره به این امر دارد، آن فکر تمام و کمال از آن خودش نبود. اما او به آن علاقهمند شد، با آن بازیبازی کرد، و گذاشت که در وجودش ریشه بدواند، و این در سرزمین آزاد ذهن یعنی شرعا و قانونا مالک چیزی شدن. او به عنوان منتقد هنری و کارشناس نقاشی غالبا خود را اینطور سرگرم کرده بود که از این یا آن استاد بزرگ خواسته بود مناظر و چهرههایی را برایش امضا کند که او، آلبینوس، در زندگی واقعی به آنها برمیخورد: این کار زندگیاش را به نگارخانهای عالی تبدیل میکرد- نگارخانهای پر از آثار تقلبی دلپسند و مسرتبخش. سپس یک شب که به ذهن فرهیختهاش تعطیلی داده و داشت مقالهای کوتاه (چیز درخشانی نبود، چون او مرد آن قدرها با استعدادی نبود) در باب هنر سینما مینوشت، آن فکربکر و زیبا به سراغش آمد.
فکر بایستی به نقاشیهای متحرک و رنگی مربوط میبود که در آن زمان تازه پا به عرصه گذاشته بودند. فکر کرد چه خیره کننده میشد، اگر کسی میتوانست این شیوه را روی تابلویی مشهور، ترجیحا از مکتب هلندیها، پیدا کند، آن را روی پرده با رنگهایی شفاف و واضح کاملا باز آفرینی کند و سپس به حرکت در آورد- حرکت و حالت به روشنی و کاملا هماهنگ با شکل ثابتشان در تابلو بسط یابند، مثلا میخانهای با آدمهایی کوچکاندام که پشت میزهایی چوبی حریصانه مینوشند و حیاطی آفتابگیر و در آن اسبهایی زین و برگدار که همه ناگهان زنده میشوند ...
مطالب مرتبط:
معرفی کتاب راه دشوار آزادی - نلسون ماندلا
معرفی کتاب زندگینامه زیگموند فروید - رنج روح
معرفی کتاب شهر آشوب اثر مریم جعفری
بررسی کتاب هنر در گذر زمان
بررسی کتاب آموزش طراحی نوشته برندا هادینات
منبع: فیدیبو