نقد و بررسی کتاب آوای فرشته
«ساحل دریا مطمئنتر به نظر میرسد، اما من دوست دارم با امواج دستوپنجه نرم کنم» این جملات را امیلی دیکینسون شاعر آمریکایی گفته است و گیوم موسو پیش از آغاز اولین بخش کتابش آن را آورده است، جملاتی که بهخوبی فضای کتابش را توصیف میکنند. نویسندهی رمانهای مشهور «دختری از بروکلین» و «سنترال پارک» اثر پلیسی دیگری آفریده است که خوانندگانش را به وجد میآورد. اگر کتاب آوای فرشته را در دست بگیرید بهسختی آن را زمین خواهید گذاشت. این رمان به بیش از سی زبان ترجمهشده است.
دربارهی کتاب آوای فرشته اثر گیوم موسو
آوای فرشته با عنوان اصلی «L’ appel de l’ange» اولین بار سال 2011 منتشر شد. این کتاب در مدتزمان کوتاهی توجهها را به خود جلب کرد و مانند دیگر آثار این نویسنده در فهرست پرفروشترین کتابها قرار گرفت. به گفتهی آریا نوری، مترجم این کتاب، آوای فرشته تا زمان انتشار ترجمهاش در ایران پرفروشترین کتاب گیوم موسو بود. آوای فرشته داستان یک راز است، رازی که آدمها تلاش زیادی کردهاند آن را پنهان نگهدارند اما رازی که باید برملا شود، با یک اتفاق ساده هم برملا میشود.
خلاصه داستان آوای فرشته
مدلین و جاناتان شخصیتهای اصلی این داستاناند. این دو نفر در یک کافیشاپ باهم برخورد میکنند و وسایلشان روی زمین میریزد. این دو نفر وسایلشان را باعجله جمع میکنند و اشتباهی تلفن همراه دیگری برمیدارند. وقتی متوجه این اشتباه میشوند که یکی از آنان در پاریس است و دیگری در فرانسیسکو آشپزی میکند.
بههرحال این دو نفر از سر کنجکاوی کمی گوشیهای هم را میگردند و ناگهان متوجه حقیقت هولناک میشوند: چیزی زندگی آن دو را به هم گرهزده است. رازی که هردو سالها تلاش کردهاند پنهان کنند.
در بخشی از کتاب آوای فرشته میخوانیم
سه سال پیشتر
۸ دسامبر ۲۰۰۸
اداره پلیس چتام. شمال غربی منچستر
مدلین صدایش را بالا برد: من اصلاً نمیفهمم که چی میگی. پس واضحتر صحبت کن! چرا هشت روز صبر کردی و تازه الآن داری ناپدیدشدن دخترت را گزارش میکنی، ارین دیکسون با صورتی رنگپریده و موهایی ژولیده، روی صندلی خود. در برابر مدلین نشسته بود. او که حال خوبی نداشت، پیوسته پلک میزد و با لیوان قهوهای که در دست داشت بازی میکرد.
«لعنتی! شما که میدانید نوجوانها چجوریاند! خودشان میروند و خودشان هم برمیگردند! در ضمن من یکبار دیگر هم به شما گفتم! آلیس دختر مستقلیه و بهتنهایی خیلی خوب زندگی میکنه...»
مدلین با سردی پاسخ داد: «اما فقط چهارده ساله است!»
ارین سرش را به نشانه درماندگی تکان داد و اجازه خواست تا برای کشیدن سیگار از اتاق بیرون برود.
«سر جایتان بنشینید!»
با این حال مدلین چند لحظه به او اجازه استراحت داد. زنی که در برابر او نشسته بود سیساله به نظر میرسید؛ اما چند دندان خود را ازدستداده بود و در صورت رنگپریدهاش آثار خستگی بیاندازهای دیده میشد.
ارین از ساعتی پیش که وارد اداره پلیس شده بود، همه مراحل را پشت سر گذاشته بود؛ ابتدا گریهکنان به آنان فهمانده بود که دخترش گمشده است؛ پس از آن با طولانی شدن پرسش و پاسخ و ناتوانیاش در توضیح اینکه چرا یک هفته طول کشیده است تا گمشدن دخترش را خبر بدهد. کمکم خشمگین و خشمگینتر شده بود.
«پدرش در انباره چه نظری دارد؟»
ارین شانه بالا انداخت.
«مدت زیادی است که ناپدیدشده... راستش را بخواهید کاملاً هم مطمئن نیستم که او پدر آلیس باشد! در آن دوره که باردار شدم با مردهای زیادی معاشرت داشتم بیآنکه به فکر پیشگیری از بارداری باشم...»
مدلین به طور ناگهانی خشمگین شد. پنج سالی میشد که در این بخش کار میکرد و با اين رفتارها بهخوبی آشنا بود؛ بیثباتی رفتاری و نگاهی که همواره به اینسو و آنسو میچرخید. نشان میداد ارین به مصرف مواد نیاز دارد. آثار سوختگی دور لبهایش براثر مصرف مواد بود. مطمئن بود که او به کراک اعتیاد دارد.
لباس و اسلحهاش را که برمیداشت گفت: «بیا بریم جیم!»
درحالیکه وارد دفتر رئیس حوزه میشد تا شرایط را برای او توضیح بدهد، جیم، ارین را بیرون برد و برای او سیگاری روشن کرد.
ساعت ده صبح بود؛ آما ابرهای تاریکی که آسمان را پوشانده بود این حس را به وجود میآورد که هنوز روز فرانرسیده است.
مطالب مرتبط:
نقد و بررسی کتاب سنترال پارک
نقد و بررسی کتاب ماجرای ناپدید شدن وِنکا راکوِل
نقد و بررسی کتاب پپ گواردیولا
نقد و بررسی کتاب حکایت دولت و فرزانگی
منبع: فیدیبو