نقد و بررسی فیلم "بدنام" اثر آلفرد هیچکاک
فیلم "بدنام" یکی ازآثار مهم کارنامه آلفرد هیچکاک، استاد مسلم سینمای جهان است که متن زیر به شرح داستان کلی، تحلیل و نقد و بررسی آن می پردازد.
دختر یک جاسوس نازی که به زندان محکوم شده، برای اثبات وفاداری خود به آمریکا، در حلقهای از جاسوسان نازی در آمریکای جنوبی نفوذ میکند و به عقد یکی از توطئهگران نازی درمیآید، در حالیکه عاشق مامور آمریکایی شده که او را استخدام کرده است.
آلفرد هیچکاک از اصطلاح «مکگافین» برای اشاره به عنصر کلیدی یا انگیزه یا هدفی که به اعمال شخصیتها جهت میدهد استفاده میکرد. فرقی نمیکند مکگافین چه چیزی باشد – در واقع هر چیزی میتواند باشد، به شرط اینکه برای شخصیتهای داستان به معنای همهچیز باشد. کانهٔ اورانیوم، یک مکگافین کلاسیک در بدنام، بهراحتی میتوانست جای خود را به میکروفیلم یا مدارک سرّی یا هر چیز دیگری بدهد، به شرط اینکه قهرمانان و تبهکاران انگیزهٔ زیادی برای به دست آوردن آن داشتند.
آلیشیا هوبرمان دختر یک جاسوس محکومشدهٔ نازی در آمریکاست. آلیشیا که از فریبکاری پدرش سرخورده و مایوس شده، به یک مشروبخور قهار و خودویرانگر و «بدنام» تبدیل شده است. دنیای عادی او به تعقیب شدن توسط خبرنگاران و بازجویی شدن توسط پلیس میگذرد. مسئله بیرونی او این است که از سایهٔ شهرت پدرش بگریزد.
دعوت او به ماجرا توسط یک منادی ملوّن، یک مامور مخفی آمریکایی به نام دِولین، صورت میگیرد. در آغاز، دولین تلاش میکند مطابق با دنیای عادی آلیشیا بازی کند. در مهمانی آلیشیا با او مشروب میخورد، (دعوت رمانتیک آلیشیا) و برای یک ماشینسواری بیمحابا با ماشین اسپرت آلیشیا به او ملحق میشود؛ اما وقتی آلیشیا میفهمد که نقاب ملوّن دولین چهرهٔ یک مامور دولت را پنهان کرده، دولین دعوت خود را آشکار میکند و از او میخواهد برای پی بردن به اسرار همدستان پدرش در ریودوژانیرو به دولت امریکا کمک کند.
آلیشیا، گیج از خماری و بیزار از روشهای فریبکارانهٔ این منادی، از پذیرش دعوتِ دولین امتناع و میهنپرستی خود را انکار میکند؛ اما دولین از صدای ضبطشدهٔ آلیشیا استفاده میکند که او در آن میهنپرستی خود را ابراز و توطئههای پدرش را محکوم کرده، تا استاد درونی آلیشیا را برانگیزد که آرمان شرافتمندانه را انتخاب کند.
دوست آلیشیا، کومودور، میآید و به او پیشنهاد میکند برای فرار از دست مطبوعات و پلیس، به قایقسواری بروند. آلیشیا در مواجهه با این دعوتهای متضاد، یعنی فرار کردن یا سرانجام تطهیر گناهان خود، دعوت مهمتر دولین را میپذیرد.
طی پرواز به ریو (یک آستانهٔ فیزیکی) دولین به آلیشیا اطلاع میدهد که پدرش در زندان خودکشی کرده. مرگ این سایه یک آستانهٔ عاطفی است که به آلیشیا فرصت میدهد سرانجام راه و روش خود را تغییر دهد (مسئلهٔ درونی او). چند روز بعد، در کافهای در ریو، آلیشیا از نخوردن مشروب ابراز رضایت میکند، اما دولین از پذیرش هرگونه دگرگونی طولانیمدت امتناع میورزد. حالا آلیشیا با گذاشتن نقاب منادی، دولین را دعوت به عشق میکند. اما دولین از پذیرفتن او به هر عنوانی غیر از یک زن هرجایی امتناع میورزد. طرد شدن از طرف دولین باعث میشود آلیشیا دوباره به عادت سابق پناه ببرد؛ اما آلیشیا مقاومت دولین را در هم میشکند و به ترس او از علاقهمند شدن به یک دختر بیارزش اشاره میکند. دولین مانع از حرف زدن او میشود و آن دو از آستانه عبور میکنند.
حالا، در حالیکه سفر عاطفی آنها شکوفا میشود، سفر رستگاری میهنپرستانهٔ آلیشیا آغاز میگردد. اما این آرمان شریف دیگر آنقدرها هم شریف نیست. دولین از استاد خود، پریسکات، دستورهای مربوط به آلیشیا را دریافت میکند. آلیشیا باید به یکی از عشاق قدیمی و جاسوسان نازی، الکساندر سباستین، دست دوستی بدهد. دولت آمریکا معتقد است خانهٔ سباستین پوششی است برای فعالیتهای علمی نازیها. آلیشیا نیز مثل ماتا هاری (Mata Hari، (۱۹۱۷-۱۸۷۶)، نام حرفهای گرترود مارگارت زِله، رقصندهٔ هلندی که در فرانسه به جرم جاسوسی برای آلمان اعدام شد.) خیلی زود همهچیز را متوجه میشود؛ او باید هر کاری از دستش برمیآید انجام دهد تا اطلاعات لازم را به دست بیاورد. آلیشیا دولین را میآزماید، با این امید که تعهد دولین به رابطهٔ آنها مانع از ادامه یافتن سفر شود. دولین از دادن پاسخ امتناع میکند. انکار رابطهٔ آنها از طرف دولین باعث میشود آلیشیا از آستانهٔ آرمان شرافتمندانه عبور کند.
دولین نقاب استاد را به چهره میزند تا احساسات حقیقی خود را انکار کند و آلیشیا را در سفرش پیش براند. او ترتیب ملاقات آلیشیا را با سباستین در کلوپ اسبسواری میدهد، کاری میکند تا اسب آلیشیا رم کند و به سباستین اجازه میدهد تا او را نجات دهد. آزمونهای اولیه برای آلیشیا به راحتی طی میشود. آلیشیا با استفاده از نقاب ملوّن به متحدی تغییر شکل میدهد که «از ماموران دولتی بیزار است». آلیشیا شروع به چربزبانی میکند و بهسرعت دل سباستین را به دست میآورد. حالا سباستین نه فقط یک نگهبان آستانه برای رازهایی است که آلیشیا برای پی بردن به آنها استخدام شده، بلکه به رقیبی برای عشق آلیشیا هم تبدیل شده است.
سباستین او را برای شام به خانهٔ خود دعوت میکند. استادان آلیشیا، پریسکات و دولین، او را برای دشوارترین آزمون آماده میکنند و آداب جاسوسی را به او میآموزند. آلیشیا باید اسم مهمانان را به خاطر بسپارد و هیچ سوالی نپرسد. در مهمانی شام، مادر سباستین به آلیشیا خوشامد میگوید. این ملوّن و رقیب برای دل سباستین، از وفاداری آلیشیا نسبت به پدرش جویا میشود. سباستین او را از «بازجویی» نجات میدهد و به او خوشامد میگوید. آلیشیا از راهنماییهای استادانش پیروی میکند و وقتی یکی از مهمانان، امیل، در مورد یک بطری شراب مضطرب و سراسیمه میشود، به شک میافتد؛ اما قبل از اینکه آلیشیا بفهمد چه اتفاقی افتاده، بقیه مهمانان امیل را بهسرعت آرام میکنند.
در میدان اسبدوانی، محل ملاقات آلیشیا و دولین، آلیشیا این اطلاعات به علاوه نام مهمانان را به دولین میدهد. به علاوه، اعتراف میکند که سباستین را هم میتوان به فهرست معشوقههای او اضافه کرد. دولین، به عنوان رقیب، با این خبر برخوردی تند و مغرضانه دارد و تمایلی به پذیرش نقش خود به عنوان استاد در این سفر خطرناک نشان نمیدهد. سباستین مچ آنها را میگیرد و آلیشیا اعتراف میکند که دولین یک رقیب طردشده است. اما سباستین دلیل محکمی میخواهد که ثابت کند دولین خیالی در سر ندارد.
آلیشیا بدون اطلاع قبلی به دفتر پریسکات میرود و اعلام میکند که سباستین از او خواستگاری کرده. او به راهنمایی استادانش نیاز دارد. این خبر پریسکات را به هیجان میآورد؛ نقشهٔ او بهتر از انتظارش پیش میرود. هدف در دیدرس است. این لحظهٔ راهیابی در عین حال آزمون بزرگی است برای سفر عاطفی آلیشیا. آلیشیا در خفا امیدوار است که اعلام این خبر (یک بحران عاطفی) دولین را وادار به اعتراف به عشق خود و پایان دادن به سفر کند. دولین از دفتر خارج میشود – از گرفتن تصمیم شانه خالی میکند. این آزمون بزرگ عاطفی هر امیدی را به رابطهٔ او با دولین زایل میکند و آلیشیا را وامیدارد تا ایثار کند و وارد یک دنیای ویژهٔ تاریکتر و خطرناکتر شود.
آلیشیا، در نقش جدید خود به عنوان همسر سباستین، بر خانه کاملا مسلط است. البته تقریبا. او سردابهٔ – شراب اتاق ممنوع – را پیدا میکند، اما درِ آن قفل است و کلید را فقط سباستین دارد.
دولین با شنیدن این خبر راهی برای وارد شدن به خانه و رفتن به سردابه طراحی میکند. او پیشنهاد میکند که سباستین یک مهمانی به افتخار تازهعروس خود ترتیب دهد و دولین هم برای دیدن زندگی زناشویی خوشبخت او دعوت شود. این صحنه آغازگر یک راهیابی به ژرفترین غار پرتعلیق است. در شب مهمانی، آلیشیا کلید سباستین را میدزدد و چیزی نمانده لو برود. سرقت کلید سردابه آغازگر یک تیکتاک ساعت غیرعادی است. مهمانان سریعتر از حد انتظار بطریها را خالی میکنند و طولی نمیکشد که باید بطریهای بیشتری از سردابه بیاورند.
دولین و آلیشیا مخفیانه وارد سردابه میشوند. دستپاچگی به خاطر تیکتاک ساعت باعث میشود یکی از بطریها بشکند و آن دو تصادفا به هدف خود میرسند، یعنی کانهٔ اورانیوم که در بطریها پنهان شده. دولین بهسرعت نمونهای از کانه را برمیدارد و بطری شکسته را مخفی میکند. آنها سردابه را ترک میکنند در حالیکه همزمان سباستین همراه با خدمتکار خود برای بردن بطریها از پلهها پایین میآید. دولین فورا جلوی چشم او آلیشیا را میبوسد. او اجازه میدهد تا سباستین شاهد ندانمکاری رقیب خود باشد و به دولین مظنون شود و نه آلیشیا (یک تجدید حیات که سکانس آزمون بزرگ را به اتمام میرساند) و مانع از پیدا شدن کلید توسط سباستین شود.
اما سباستین هنوز به آلیشیا بدگمان است. سرانجام وقتی سباستین برای بردن بطریها برمیگردد، متوجه میشود کلیدش مفقود شده. وقتی آلیشیا کلید را موقع خواب سباستین سرِ جایش برمیگرداند، سباستین به آنجا میرود و متوجه میشود که نقشه لو رفته است، یک پاداش شیطانی. او باید خیانت آلیشیا را به مادر سلطهجویش (سایه) اعتراف کند. سباستین از این بیمناک است که اگر دیگر جاسوسان به اشتباهش در اعتماد کردن به آلیشیا پی ببرند سرنوشت بدی در انتظار او باشد. مادرش نقشهای میکشد تا بهآرامی و بیآنکه سوءظنی برانگیخته شود از شر آلیشیا خلاص شوند – آنها قهوه او را مسموم میکنند؛ و آلیشیا بهتدریج بیمار و بیمارتر میشود.
در دفتر پریسکات، آلیشیا به خاطر موفقیتش در به دست آوردن کانهٔ اورانیوم مورد تشویق قرار میگیرد (پاداش). حالا تنها چیزی که باید بفهمند محل نگهداری کانه است. پریسکات این را هم به او میگوید که دولین دیگر نقش رابط او را نخواهد داشت. او برای انتقال به اسپانیا درخواست داده است.
آلیشیا برای آخرین بار با دولین ملاقات میکند، اما دولین به خروج خود از سفر اعتراف نمیکند. این بحران عاطفی، بهعلاوهٔ سم، باعث میشود آلیشیا نسبت به عشق خود بینهایت بدبین شود. او نگرانی دولین را نسبت به سلامتی خود رد میکند و بیماری خود را به گردن خماری میاندازد. استادان اغلب سفر قهرمان را ترک میکنند و قهرمان را وامیدارند تا ثابت کند که درسهای استاد را فراگرفته و میتواند سفر را به انتها برساند. قلب دولین دیگر قادر به تحمل این سفر نیست، اما دیدن چهرهٔ «سایهگون» آلیشیا او را وادار به تجدیدنظر میکند.
آلیشیا که احساس میکند استاد و محبوبش او را رها کرده، به نزد سباستین برمیگردد. دانشمندی که از اعضای حلقه نزدیکان سباستین است با مشاهده حال ناخوش آلیشیا به او پیشنهاد میکند برای تعطیلات به کوهستانهای اروپا که محل کار اوست بیاید و ناخواسته محل نگهداری اورانیوم را لو میدهد، یک پاداش. وقتی سباستین و مادرش ناگهان دانشمند را از خوردن قهوهٔ آلیشیا بازمیدارند، آلیشیا به دسیسهٔ آنها برای خلاص شدن از شر او پی میبرد. آلیشیا سعی میکند به اتاق خود برگردد، اما سم راه بازگشت او را سد کرده است و او از حال میرود.
وقتی پنج روز میگذرد و خبری از آلیشیا نمیشود، دولین بالاخره مشکوک میشود و راه بازگشت آلیشیا را به عهده میگیرد. پایبندی دولین به انجام وظیفه بود که آلیشیا را در این موقعیت قرار داد؛ و حالا قلب دولین باید آلیشیا را نجات دهد. او به ملاقات سباستین میرود. خدمتکار، جوزف، اعتراف میکند که آلیشیا بهشدت بیمار است. وقتی جوزف برای آوردن سباستین میرود، دولین بهراحتی از این نگهبان آستانه عبور میکند، از پلهها بالا میرود و آلیشیا را در رختخواب و بهشدت ناخوش مییابد. او سرانجام به آلیشیا ابراز عشق میکند (تجدید حیات و اکسیر). او به دولین میگوید که مسمومش کردهاند. تجدید حیات عاطفی دولین به آلیشیا قدرت میدهد تا از رختخواب برخیزد (تجدید حیات جسمی). دولین به او کمک میکند تا سر پا بایستد و تلاش میکند او را بیدار نگه دارد. آلیشیا محل نگهداری کانهٔ اورانیوم را فاش میکند (اکسیر) و در مورد خطری که تهدیدشان می کند هشدار میدهد – اگر جاسوس بودن آنها لو برود، دوستان نازی سباستین اجازه ترک آنجا را به آنها نخواهند داد.
دولین او را از اتاق خارج میکند و در بالای پلکان با سباستین روبهرو میشوند. سباستین بهسادگی تحتتاثیر حرفهای دولین دربارهٔ خطری که از طرف دیگر نازیها جان سباستین را تهدید میکند قرار نمیگیرد؛ اما مادر سباستین از زندگی پسرش محافظت میکند و به دولین و آلیشیا در پایین رفتن از پلکان طولانی و پرتعلیق کمک میکند (تجدید حیات). این وضعیت باعث شک نازیهایی می شود که در پایین پلکان منتظرند و سباستین بالاخره متوجه میشود اگر به خیانتش پی ببرند، چه سرنوشتی در انتظار اوست. او تاکید میکند که آلیشیا باید فورا به بیمارستان رسانده شود. سباستین به دولین و آلیشیا کمک میکند تا در بیرون سوار ماشین شوند، اما دولین او را به حال خود رها میکند و رقیب را در مظان اتهام قرار می دهد و او را وامیدارد به داخل خانه برگردد تا با سایهٔ نازی روبهرو شود.
علیرضا مجیدی