نقد فیلم سفید ساخته کریستوف کیشلوفسکی
فیلم سفید فیلمی است از سه گانه مشهور کریستوف کیشلوفسکی، کارگردان لهستانی، و متن زیر به بررسی این فیلم می پردازد.

سفید حکایت یکی شدن است .در سفید همدیگرغرق شدن است. برابری است و در برابری آنچه که بیش از همه رخ می نماید به اشتراک گذاشتن ارزشهای دو طرف و رسیدن به معادله ای در خور این به اشتراک گذاشته شده است . سفید بی رنگی است و وقتی در کنار هر رنگ می نشیند آن را به صلح دعوت می کند. به یکرنگی و مسالمت. در نقاشی خصوصا رنگ و روغن پرهیز از رنگ سفید به دلیل نیفتادن در دام خاکستریها توصیه می شود و حتی به اغراق می توان گفت این چگونگی استفاده از رنگ سفید است که تکلیف یک اثر نقاشی را در ترکیب های رنگی در نهایت روشن می سازد .در چین سفید را در عزا می پوشند . در ایران سفید رنگ لباس عروس است و شگون دارد. و همچنین در هنگام دفن مردگان نیز لباس سفید بر تن آنهاست.اولین حضور رنگ سفید که در ضمن نشانه بسیار روشن و موکدی است بر آنچه که دارد بر سر کارل می آید فضله های کبوتری است که در جلو پله های دادگاه و قبل از ورود روی لباسش می ریزد.
نشانه ای از آنچه که لحظاتی دیگر دومینیک همسرش در دادگاه بر سر او خواهد آورد.
دومین در رویای دومینیک و سومین در دستشویی که کارل بالا می آورد.
این سه نشانه در فیلم سفید خبر از نابرابری می دهد !
و برای برابر شدن باید تلاش زیادی کرد تلاشی که کیشلوفسکی در طول فیلم بر دوش کارل می گذارد. در سفید حضور رنگ را کمتراز دو فیلم دیگر سه گانه می بینیم و البته شاید به جرات بتوان گفت که کمتر فیلم ساز و فیلمی را سراغ دارم که برای رنگ سفید کارکردی چون فید پایان صحنه معاشقه کارل و دومینیک پیدا کرده باشد.
کارل در رابطه جنسی ضعیف شده است پس برابر نیست. زمان می گذرد و او بار دیگر با شرایطی متفاوت ، اینبار نیروی خویش را باز یافته و دیگر برابر است و میتواند با دومینیک اشتراکی را آغاز کند .پایان این معاشقه همزمان با ارگاسم دومینیک به فیدی سفید می انجامد و دیگر هیچ. برای این سکانس که همه فیلم را در بردارد پایانی جز این نمیتوان متصور شد.
ما به ازاهای سفید:
"سفید سمبل پاکی هاست ،پاک دامنی هاست ، سفید صلح است. نشانه ای برای بهداشت، بیمارستان وزمستان . سفید رنگی است دوگانه : می تواند رنگ یک چیزبسیار گران قیمت چینی باشد و یا ظرفی کاغذی و یک بار مصرف. سفید رنگی قدرتمند است و آن رابه عنوان یک رنگ کمکی نمیتوان دست کم گرفت".
دومینیک پاک است حتی آن هنگام که به عنوان زنی آزاد با دیگری همبستر شده و کارل را می آزارد .شغل کارل به عنوان یک آرایشگر شاید از این جهت که چیزی در جریان انجام آن زدوده می شود و چیزی اضافه، شبیه کار پزشکان و بیمارستان است. زمستان برفی در یک جا بستر از دست دادن ( کارل در چمدان است ) و یک جا بستر به دست آوردن ( میکلای که به مدد حقه کارول زنده است دیگر نمیخواهد بمیرد و با کارل روی برف ها لیز بازی می کند) است .سرویس گران قیمت چینی همان مجسمه است که کارل از شکسته اش هم نمی گذرد و آن را همچون معشوقه ای دوست می دارد. ظرف کاغذی یکبار مصرف برگه هایی است که در قالب نقشه و سند کارل امضاء می کند تا شاید بزرگترین و تنها شانس زندگی اش را با از دست دادن آنها به دست بیاورد.
برف
کارل در مسیر یکی شدن و سفید شدن چیزهایی را نیزازدست می دهد همسرش ، پولهایش را که البته زیاد هم نیست ، مجسمه سفید رنگ که نمادی از عشق و دومینیک است .( که بعد به دست می آورد ) چمدان عاریه ای دوستش به همراه هرچیز دیگر را در پهنه زمین بزرگی که برف آن را پوشانده است

برابری چیست ؟
نقطه عطف آغازین فیلم جایی است که کارل درمانده به دومینیک تلفن می کند و دومینیک را در حال معاشقه با مردی می یابد .دومینیک می گوید خوب وقتی تماس گرفتی گوش کن و کارل این معاشقه و صدای دومینیک را از پشت تلفن عمومی گوش می کند. این پلان درست سوالی است که کارل دارد و نمی تواند به آن جواب دهد سوال این است :
برابری چیست و برای برابر شدن چه باید کرد ؟
در صحنه پایانی که در بالا آمد و به شرح آن نمی پردازم کارل مفهوم سوال خود را در می یابد و نیز به جواب می رسد ؟
کارل برای این برابر شدن دو بارهجرت می کند یکبار در چمدانی قبر گونه از کشورفرانسه به لهستان زادگاهش می رود .این رفتن خود نشانه ای است از آنچه که به برابر شدن و ی خواهد انجامید .از اینجا به بعد کلیه آکسیون های فیلم به درگیری های کارل برای رسیدن به نتیجه سفید شدن می انجامد از دزدیده شدن توسط مردانی ناشناس تا حیله گری در زمینه مسائل مالی و زمین . و دومین بار جنازه ای میخرد و خود را خاک می کند اینبار هم در تابوتی به شکل و رنگ همان چمدان . کارل تابوتی میبیند و این ایده به فکرش میرسد او حالا ثروتمند است و اجرا این ایده چندان سخت به نظر نمیرسد.مرده ای میخرد و دومینیک را فریب می دهد و به سمت خود می کشاند.
وقتی برگشتی با هم ازدواج می کنیم .
دومینیک به اشاره در پایان فیلم، در زندان : (ما دو نفر از هم جدا می شویم ، تو برو – من اینجا منتظرت هستم . وقتی برگشتی با هم ازدواج می کنیم. )
دوربین کیشلوفسکی در پایان فیلم به مثابه دوربین فیلم دیگری که ساخته می شود عمل می کند در زمان قطع به این پلان تو گویی ما فیلم چند ثانیه ای دیگری را می بینیم. فیلمی کوتاه برای نتیجه این داستان با زبان اشاره، با زبانی سفید که دیگر هیچ ملیتی ندارد نه فرانسوی و نه لهستانی .کارل و دومینیک بار دیگر عاشق شده اند واین بار یگانه اند چون سفیدند و چون برابرند.